آنکس که حقیقت را نمیداند نادان است. اما آن کس که میداند و انکار میکند خیانتکار و تبهکار است.
« برتولت برشت»
اشکان زارعی-منشوری که به تازگی به دست شش تن از اپوزیسیون بیرون از کشور به نامهای عبدالله مهتدی٬ شیرین عبادی٬ مسیحعلینژاد٬ حامد اسماعیلیون٬ نازنین بنیادی و رضا پهلوی با نام همبستگی نوشته شده است یکبار دیگر نشان داد اندیشهی«جداخواهی و سوریهای شدن ایران» ساختهی جمهوری اسلامی نبوده٬ اگر چه نمونههای آن در یک سدهی گذشته بسیار است٬ اما کشورها و کسانی که همواره تلاششان برای پاره٬ پاره کردن این سرزمین اهورایی ناکام بوده٬ اینک با بهره برداری از رویدادهای پس از مرگ مهسا امینی٬ با ریختی تازه و گفتمانی نوین به میدان آمدهاند.
از اینرو آنان هوشمندانه با پرهیز از بکار بردن زبانزدهایی (اصطلاحاتی) چون « فدرالیسم» و« کثیرالمله» خواندن ایران که برخی از این شش تن پیشتر٬ بارها از آن پشتیبانی کردهاند٬ همین نگرش و رویکرد را با ادبیاتی دیگر در منشوری گنک٬ ناروشن و پر از چندگانگی دنبال نمودهاند.
چنانکه نویسندگان آن٬ در بند ۳ بخش «حکمرانی دموکراتیک» با پرداختن به «تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی٬ اداری و سیاستگذاری به نهادهای منتخب استانها» و سپس در بند ۶ بخش «حقوق بشر و کرامت انسانی» با «پذیرش جایگاه زبانهای مادری» باور خود به فدرالیسم و چند ملیتی بودن ایران را آشکار ساختهاند٬ که این فرآیند میتواند به گسست و جدایی استانهای ایران بینجامد.
همچنین در این منشور به «پذیرش گوناگونی زبانی و تکثر و تنوع در جامعه ایران و تلاش برای رفع تبعیضهای تاریخی» سفارش شده است. دراینباره چند نکته را باید یادآوری نمود نخست آنکه برپایهی فرآیند تاریخی زبان فارسی و ویژگیهای زبانشناسانه٬ تنها فارسی «زبان» به شمار آمده و همه ایرانیان از دیرباز آزادانه و آگاهانه با آن سخن گفتهاند و هر گونه گفتار پس از فارسی تنها گویش و نیم زبان است که نگارنده در بخشی دیگر از همین نوشتار به آن خواهد پرداخت.
دو دیگر آنکه٬ اگر چه مردمشناسان هازمان (جامعه) ایران را «وحدت در عین کثرت» نامیدهاند٬ اما «تنوع و تکثر» آن گونه که جداخواهان باور دارند و با ریختی که در کشورهایی مانند ترکیه٬ عراق٬ شوروی و یوگسلاوی پیشین میشناسیم که برآیند ملیتهای بیشمار هستند٬ در ایران هیچ جایگاه تاریخی نداشته٬ به گواه خداینامکها و شاهنامهها٬ مردمان این مرزوبوم از گاه باستان با پدیداری و ساخت شناسه( هویت) ملی برپایهی سرزمین٬ دین٬ زبان٬ استورها٬ باور و آیینهای مشترک به نگرش خردمندانهای از میهندوستی فراتر از دلبستگی قومی و محلی دست یافته٬ در ساختار دولت- ملت خود را ایرانی میخواندند.
بهزبانی دیگر«تنوع و تکثر» پانها در هزارتوی تاریخ ایران با تاروپود فرهنگ و شناسه (هویت) ملی در هم آمیخته شده٬ هیچگاه از بروز آن جلوگیری نشده است.
بهترین گواه خود علینژاد و مهتدی هستند که همچنان گویشهای مازنی و کردی خود را دارند. همچنین شبکههای پنج استانی به گویشها و خردههافرهنگها پرداخته٫ هرساله دهها جشنواره خوراکی٬ پوشاک٬ خنیاگری( موسیقی) و....بومی و محلی در استانهای ایران همچون کردستان٬ اذربایجان و خوزستان برگزار میشود.
افزون برآن دهها میراثفرهنگی ملموس و ناملموس از اقوام ایرانی ثبت ملی گردیده و آیینهای چون «پیرشالیار»٬ «هیلهمارانی» و میرمیرین در کردستان و گرگیعان٬ قهوهخوری دله و... در نزد اعراب خوزستان برگزار میشود. آیا این سیاهه که مشت نمونهی خروار است نشان از ارجگزاری خردهفرهنگهای ایران یا همان« تنوع و تکثر» ندارد؟
نکته سوم اینکه منشورنویسان باید پاسخ دهند نگرش آنان از «تبعضهای تاریخی» چیست؟ آیا آنان در پی داستان ساختگی «قوم فارس» و» ستم تاریخی آنان بر ملیتهای ایرانی» هستند؟ به گواه نوشتهها و گزارشهای تاریخی، باشندگان کشور ما، از دیرباز کشور خود را ایران و خود را ایرانی میخواندند. به دیگر سخن، نامهای پارس، پرسه و پرشیا را تاریخنگاران یونانی بر ایران نهادند؛ زیرا آنان ایران را با هخامنشیان پارسیتبار میشناختند و به هنگام پادشاهی کورش، یونانیان با هخامنشیان همسایه بودند و پیوند تنگانگ داشتند. از اینرو همواره جهان ایرانی را پارس مینامیدند و همین نگرش در گذر روزگار به فرهنگ و زبانهای انیرانی نیز راه یافت. چنانکه محمدحسین بن خلف تبریزی در کتاب برهان قاطع دربارۀ یکی بودن نام «پارس» و « ایران» میگوید: «باید دانست که در قدیم تمام ممالک ایران را پارس میگفتند و آن از کنار جیحون است تا لب آب فرات، و همچنان از باب االبواب است تا کنار دریای عمان و به مرور ایام و تغییرات ازمنه هر ولایتی موسوم به اسمی شده و از پارس جدا گشته، همچنانکه خراسان چون به فرس قدیم بمعنی مشرق است، و آن ولایت در شرق استخر واقع شده خراسان گویند».
ابومنصور معمری نیز در شاهنامۀ ابومنصوری به گونهای دیگر همین گفتار را بازگو میکند:«ایرانشهر از رود آمودریاست تا رود فرات و کشورهای دیگر پیرامون اویند».
نمونههای دوگانههای چون پرشیا و ایران، در جهان بسیار هستند. همانگونه که یونانیها خود را هلاس و هلن میگفتند اما ایرانیان آنها را یونانی و رومیها، گریک نامیدند یا آلمانها که خود را دوییچ و کشورشان را دوییچلند میگویند اما در زبان انگلیسی، ژرمن و در زبان فرانسوی، آلهمانی، نام گرفتند. چنانکه اعراب نیز ایران و ایرانی را عجم، فارِسیِ، بلاد عجم و بلاد فرس مینامیدند. آیا بر پایۀ این دیدگاه، امروزه باید در ایران به دنبال سرزمین و گویشوران عجمی باشیم؟ حال آنکه واژۀ عجم برآیند همۀ ایران و ایرانیان بوده است.به همین شوند،«فارس» نام قوم و نژادی ویژه با سرزمین، زبان و فرهنگی جداگانه در این کشور نبوده است و واژههای ایران و پارس همیشه یک کاربرد داشتهاند.
شوربختانه این منشور در حالی « همبستگی» نامیده شده که برجستهترین سازوکار آن یعنی «یکپارچگی» را نادیده گرفته است. اگر چه در آغاز بند ۲ از «حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران» یاد شده٬ اما بیگمان این جستار « موضوع » فریبکاری بیش نیست. زیرا سادهانگاری است که بپنداریم با پرداختن به زبانهای مادری که برآیند «ملت سازی» بشمار میآید و «تمرکز زدایی» که نام بزک شدهی فدرالیسم است٬ یکپارچگی سرزمینی ایران پا برجا میماند.
از اینرو میتوان گفت پدیدآورندگان این منشور آگاهانه یا ناخواسته خرد ودانایی ایرانیان را به هیچ انگاشته٬ به شوند (دلیل) بیدانشی یا ایرانستیزی اندیشه و مشی جداخواهی (تجزیهطلبی) را در پیش گرفتهاند.
چگونه میتوان پذیرفت عبدالله مهتدی٬ که پس از پیروزی انقلاب به همراه حزب کومله بیدرنگ دست به تفنگ برده٬ خواهان «خودمختاری» کردستان گردید و همواره در کنار پرچمی برساخته نشسته٬ امروز به یکپارچگی سرزمینی ایران باور داشته باشد؟ مایهی شگفتی و شوربختی است کسی که در همهی سالهای گذشته مانند نبردهای درون سازمانی سالهای ۶۳ تا ۶۷ دستش به خون بسیاری از هممیهنان ما آلوده است در نوشتن منشوری همراهی کرده که از «حکمرانی دموکراتیک»٬ «حقوق بشر»٬«کرامت انسان»٬«صلح و امنیت» سخن میگوید.
آیا شیرین عبادی وکیل دادگستری که از جایگاه و کاربرد حقوقی واژهها و زبانزدها (اصطلاحات) به خوبی آگاهی دارد٬ نمیداند که فدرالیسم با سرشت و ساختار تاریخی٬ فرهنگی و سیاسی ایران همخوانی نداشته٬ نمیتوان کشوری کهن که مردمانش همواره از یکپارچگی تاریخی و همبستگی ملی برخوردار بودهاند را چند ملیتی نامید!؟
به راستی چرا در هر گردهمایی که حامد اسماعیلیون و مسیح علینژاد هستند٬ پرچمهای گوناگونی برافراشته میشود و آنان نیز خاموش بوده٬ واکنش نشان ندادهاند؟ آیا آنگونه که اسماعیلیون در نشست دانشگاه جرجتاون گفت« یکپارچگی ایران، جستاری (موضوعی) است که میشود دربارهی آن گفتگو کرد»؟ یعنی در نگاه این پزشک داغدیده تمامیت ارضی از جایگاهی بایسته و ارزشمند برخوردار نبوده و « خط قرمز» به شمار نمیآید؟
بینش و مشی ایرانستیزانهی این چند تن به روشنی در تاروپود منشور همبستگی نمایان است. آنجا که از «ملت ایران» و «ملت بودن ایرانیان» سخنی به میان نیامده است. شگفتا که برای ویرانی زیست بوم ایران چاره اندیش گردیده٬ اما از میراث فرهنگی که نماد شناسه (هویت) ملی بشمار میآید و روزگار خوشی را سپری نمیکند٬ هیچ گفته نشده است. این رفتار دوگانه را باید چه نامید؟ فراموشی یا نادیده گرفتن هر آنچه نشانی از ایرانیت دارد؟
همچنین رضا پهلوی فرزند شاه پیشین ایران نیز باید پاسخ دهد٬ پس از آن همه هیاهو و پافشاری بر سر یکپارچگی و تمامیتارضی ایران٬ که به گفتهی خودش «یک اپسیلون از آن کوتاه نمیآید» چه شد به منشوری تن داد که در پیدا و پنهان آن دشمنی با ایران٬ جداخواهی و جداسری برجستهترین راهبرد آن است. آیا او ادبیات و شگردهای پانها و جداخواهان را نمیداند یا آنکه در این زمینه مصلحتاندیشی نموده است؟
بیگمان برخی از این شش تن نگاه ابزاری به منشور همبستگی داشته٬ انگیزهی آنان برای نقش آفرینی در نگارش آن نه پیشرفت ایران و خوشبختی هازمان (جامعهی) ایرانی که تنها ٬نهادینه کردن گفتمان جداخواهی در نزد افکار عمومی ایران و جهان و بسترسازی برای پیشبرد آرمان اهریمنی خویش در آینده است.
اکنون این پرسش پیش میآید آیا بازسازی ونوسازی کشور تنها با تمرکز زدایی از قدرت یا همان فدرالیسم برآورده میشود؟ آیا ایران برآمده از ملیتهای گوناگون است؟ زبان مادری چیست که جداخواهان پیرامون آن، این همه جنجال به راه میاندازند؟ آیا فارسی آن گونه که پانها میگویند، زبانی نوین است که به دست خاندان پهلوی در ایران استوار گردیده است؟
به همین شوند (دلیل) این نوشتار برای یافتن پاسخی درخور به پرسشهای پیش گفته٬ واژهها و زبانزدهای «فدرالیسم»٬ «ملت» و «زبان مادری» را که جایگاه بنیادی در راهبرد پانها و جداخواهان دارند را بررسی میکند تا هازمان (جامعه) ایرانی با گفتمان و ادبیات آنها که منشور همبستگی نیز در همین راستا است آشنا شده٬ در این زمینه به دور احساس داوری کنند.
الف)-فدرالیسم
به گفتەی کارشناسان و پژوهشگران دانش سیاست، دولت فدرال به «دولتی گفته میشود که از اتحاد دو یا چند واحد سیاسی ایالت و کشور به وجود میآید». از اینرو فدرالیسم را باید سامانهای سیاسی دانست که چند استان یا کشور کوچک و جدا از هم، که دارای چندگانگی نژادی، زبانی، فرهنگی، و... هستند، بر پایۀ سازش و پیمان، کشوری بزرگتر و نوین را میسازند.»
به زبان ساده، فدرالیسم از ناپیوستگی به همبستگی و از پراکندگی به یکپارچگی میرسد. آلمان، ایالتهای متحد آمریکا و کانادا کشورهایی هستند که در واپسین سالهای سدههای ۱۸ و ۱۹ ترسایی(میلادی) این فرآیند را به خوبی پیمودند.
البته نمونههای شکست خوردۀ فدرالیسم نیز در چهار گوشهی جهان بسیار هستند. زیرا در این ساختار به دلیل نبود یک سامانه مرکزگرا، کنشگران و رهبران هر هازمانی (جامعهای) در پی بازسازی و نوسازی فرهنگ بومی خویش و حتی برتری آن هستند که این کردار از یک سو به ناتوانی، فراموشی و کمرنگ شدن شناسۀ (هویت) ملی میانجامد و از سوی دیگر، بیگمان تنشهای قومی و جنگهای درونی را بهدنبال خواهد داشت که این پیامد، نیز خود زمینهساز رخنه و نقشآفرینی بیگانگان و سپس فروپاشی آن کشور خواهد گردید. اتحاد جماهیر شوروی، یوگسلاوی، چکسلواکی، سودان، نیجریه، اتیوپی، اوستیای جنوبی و آبخازیا با بسترها و ریختهای گوناگون نمونههایی از این دست هستند.
به راستی چه همانندی میان ایران با آمریکا، کانادا، شوروی و یوگسلاوی دیده میشود که نیاز به فدرالیسم باشد؟ آیا خردمندانه است سرزمینی کهن و یکپارچه را که مردمانش با گونهگونی زبانی و فرهنگی٬ بدون درگیری٬ هزارهها با همبستگی در کنار یکدیگر زیستهاند که این پدیده در جهان بیهمتا است را، به چند کشور کوچکتر بخش کنیم؟
ب)- ملت
برپایهی واژهنامهها٬ ملت: «یک واحد بزرگ انسانی است که عامل پیوند آن یک فرهنگ و خودآگاهی مشترک است. از این پیونداست که احساس تعلق به یکدیگر و احساس وحدت میان افراد متعلق به آن واحد پدیدمیآید. از جمله ویژگیهای هر ملت قلمرو جغرافیایی مشترک است و احساس دلبستگی و وابستگی به سرزمین معین. علاوه بر آن، نیروی حیاتی پیوند دهندۀ ملت از احساس تعلق قوی به تاریخ خویش، دین خویش، فرهنگ خویش و نیز زبان خویش برمیخیزد».
آیا در عراق یک کرد بارزانی٬ بختالنصر یکی از پادشاهان آشوری را میشناسد؟ آیا در زندگی یک عرب شیعه یا سنی عراقی نوروز که در شمال عراق برپا میشود٬ کاربردی دارد؟ بیگمان خیر.
همین رویکرد در ترکیه٬ سوریه و کشورهای دیگر پیرامون ایران دیده میشود. زیرا آنها از ملیتهای گوناگون پدید آمدهاند که تنها با زور و جنگ مانند ترکیه یا با پیمانهای پس از جنگ یکم جهانی همچون عراق و سوریه به هم چسبیده شدهاند. به همین شوند مردمان این کشورها با باورها و آیینهای یکدیگر بیگانه هستند.
اما در ایران ما هیچگاه با چنین پدیدهای روبرو نبودهایم. بیگمان آیینهای ایرانی مانند نوروز٬ شب چله٬ جشن تیرگان٬ و.....یکی از همان خودآگاهیهای مشترکی هستند که ایرانیان را در درازانای تاریخ از خاور تا باختر با هر قوم و گویشی به دور از وابستگیهای مذهبی در ساختار یک جشن ملی به نام ملت ایران و هم میهن بودن به هم پیوند زده است.
بزرگداشت ورزش زورخانهای و برگزاری تعزیه که برآمده از آیین مهر و سوگ سیاوش هستند، به راستی گواه بر چیست؟ آیا این که در خانههای بیشتر ایرانیان کتابهای شاهنامۀ فردوسی و دیوان حافظ را میتوان یافت، و بسیاری از تیرهها و ایلهای ایرانی برای فرزندان خویش نام پهلوانان و قهرمانان استورهای برمیگزینند، نشان از ملت بودن ما ندارد؟
همبستگی ملی ایرانیان، به روشنی در خیزشها و رخدادهای اجتماعی و سیاسی نیز نمایان است. آنجا که آزادیخواهان بختیاری، گیلانی و آذری با در دست داشتن درفش سه رنگ ایران زمین، تهران را گشودند و در گردهمایی میدان بهارستان، به زبان فارسی و به نام »ملت بزرگ ایران« به خودکامگی محمدعلی شاه قاجار پایان دادند. اینچنین است که سدهها پیش از آن نیز بابک خرمدین از آذرآبادگان، مازیار از تبرستان، استادسیس از سیستان، المقنع از مرو، بهآفرید از هرات و سنباد از نیشابور به خونخواهی مرگ ناجوانمردانه ابومسلم خراسانی بر خلافت عباسی خروشیدند. همان گونه که در شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی و سپس جنگ هشت سالهی ایران و عراق فرزندان این مرزبوم از ارس تا دریای پارس خونشان برای ماندگاری این سرزمین جوشید.
بیگمان، آن اندیشهای که فرزندان فداکار و برومند این سرزمین را واداشت تا با گویشها و قومیتهای گوناگون برای آزادی، سربلندی و شکوفایی ایران در چهار گوشۀ کشور تا پای جان ایستادگی کنند، باور به واژۀ سپندینهی ایران و پاسداری از این خاک اهورایی بوده است که این بینش خود نمایانگر ملت بودن ما در درازنای تاریخ است.
اکنون با این پیشینهی سرافرازانه میتوان ایران را کثیرالمله خواند؟ کسانی که ایران را برآمده از ملیتهای جورواجور میدانند پاسخ دهند که اگر این چنین بود٬ آیا ما مینوانستیم در برابر یورشهای سهمگین تاریخ از عربستان تا مغولستان و از تیموریان تا یونانیان تاب آورده همچنان پابرجا و استوار بمانیم؟
پ)- فارسی و زبانهای مادری
زبان فارسی در هزارتوی تاریخ این سرزمین جایگاهی بیهمتا در همبستگی ایرانیان داشته و کارسازترین ابزار در فرآیند ملت شدن آنان به شمار میآید. به همین شوند جداخواهان بیشترین فشار را به شیوههای گوناگون برای بیارزش کردن آن به کار بستهاند٬ تا جایگاه آن را از یک زبان ملی به یک زبان قومی کاهش دهند. در حالی که تاریخ به ما میگوید فارسیخوانی و فارسیدانی هیچگاه زبان ویژهی یک گروه یا تیره نبوده، همهی مردم بدان گفتگو کرده، آرمانها و آرزوهای خویش را ابراز کردهاند.
از اینرو آفرینشهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی از فرمانهای شاهان هخامنشی تا فرمان پایهگذاری مشروطه به دست مظفرالدینشاه و از داستانهای یادگار زریران و درخت آسوریک در پیش از اسلام تا شاهنامه فردوسی و دیوان حافظ به زبان فارسی بوده است.
همچنین دودمانهای ترک نژادی چون غزنویان و سلجوقیان اگر چه بر این خاک چیره شدند، اما زبان فارسی را پذیرفته به آن ارج نهادند. چنانکه نامهنگاریهای مسعود غزنوی به فرماندهان و سران ترک به زبان فارسی بود و سلطان ملکشاه، و طغرل سوم به زبان فارسی چامه میگفتند. حال آن که زبان مادری، پدیدهای نوین است که از دو سدهی گذشته به گفتمان سیاسی و فرهنگی جهان راه پیدا نموده است. به همین شوند (دلیل) برداشتی یکسان و همسان پیرامون آن نیست و هر کس با دیدگاه خود زبان مادری را واکاوی میکند
برخی زبان مادری را نخستین زبانی میدانند که کودک با آن سخن گفتن را میآموزد. ازاینرو گروهی زبانهای قومی را در این جرگه به شمار میآورند. به گفته بعضی نیز زبانی که به کمک آن اندیشیدن انجام میگیرد، زبان مادری است.
براین پایه در نگاه برخی کارشناسان، زبان مادری تنها یک زبانزد (اصطلاح) است که به چم (معنای) زبانی که مادر انسان به آن سخن میگوید نیست. چنانکه جی.آر.آر. تالکین نویسندهی نامور آمریکایی این گونه گفتار را تنها زبان گهوارهای دانسته، و زبانی که همهی شهروندان یک کشور با آن گفتگو میکنند را زبان مادری میخواند. این نگرش آنچنان هم پربیراه نیست زیرا امروزه در سراسر گیتی، زبان مادری کوچندگان (مهاجران) بر پایهی «ملیت» آنها و «کشوری» که از آن آمدهاند، شناسایی میشود.
در همین راستا به باور گارنیک آساتوریان، «اصولا از هر اصطلاحی یک تعریف عینی وجود دارد و یک تعریف ذهنی یا حتی عامیانه (vulgar). برخی زبان مادری را به معنای تحتاللفظی آن میفهمند. اگر تعریف ما از زبان مادری اینگونه باشد، باید بگوییم در ایران هر دهکدهای زبان مادری خودش را دارد که بدین گونه باید صدها زبان در مدارس تدریس شود. واقعیت آن است که با زبان گهواره نمیتوان در مدرسه تحصیل کرد. آموزش در مدرسه و دانشگاهها باید حتما به زبان اول یا زبان اصلی باشد».
به گواه تاریخ در ایران زبانهای مادری٬ همان نیم زبانها و گویشها هستند که با زبان فارسی پیوند تنگاتنگی داشتهاند به گونهای که فارسی جان و مایه خویش را از این گویشها گرفته، آنان نیز در آوند (ظرف) زبان فارسی خودنمایی نموده و بالیدهاند.
به همین شوند گویشوران ایرانی در درازنای تاریخی هیچگاه فارسی را زبان دوم خود ندانسته، آگاهانه به این زبان سخن گفته و باورمندانه از آن پشتیبانی نمودهاند. چنانکه آذریزبانانی چون قطران تبریزی٬ نظامی گنجوی٬ پروین اعتصامی٬ شهریار٬ و معینی کرمانشاهی کرد تبار به فارسی چامه سرودند.
جایگاه ارجمند و سترگ زبان فارسی را میتوان با خوانش سفرنامۀ ابنبطوطه، جهانگرد عرب سدۀ هشتم هجری دریافت؛ آنجا که وی میگوید، جدای از کشورهای عربی هر جا پا گذاشت زبان میانجی فارسی بود. او با پادشاه سیلان و دریانوردان چینی و دختران گلفروش این کشور به فارسی گفتگو کرده است.
این بازگوییهای ابنبطوطه به روشنی تهیبودن سخن جدا خواهان درباره تحمیلی بودن زبان فارسی به جای زبان مادری در روزگار رضاشاه پهلوی نشان میدهد. زیرا کارسازی و گستردگی زبان فارسی در سرزمینهای انیرانی را باید برآیند تنومندی و فربگی آن در درون کشور و گویشوران آن دانست .
آیا سوریهای شدن ایران و جداخواهی توهم است؟
«سوریهای شدن» ایران یکی از جستارهایی است که در چند سال گذشته٬ بر سرزبانها افتاده است . به گفتهی برخی٬ جداخواهان با سست شدن مرکزیت سیاسی و پریشانی کشور٬ دست به اسلحه برده٬ با راهاندازی جنگ داخلی اندیشههای خود را پیش میبرند. گروهی دیگر نیز جداخواهی را از بُن باور نداشته٬ آن را برساختهی جمهوری اسلامی برای جلوگیری خیزشهای مردمی میدانند.
برپایهی گزارشها و بررسیهای تاریخی٬ دیدگاه گروه سوم یکسره ناراست و ناروا است زیرا سادهانگاری است که جداخواهی را بنا به همه نشانههای تاریخی٬ نادیده گرفته و آن را ساخته و پرداختهی ارادهی جمهوری اسلامی دانست. اگر چه بیگمان برنامههای ناکارآمد سیاسی٬ فرهنگی و اقتصادی در چهل سال گذسته به گسترش و فراگیری پانها و جداخواهان انجامیده است.
اگر چه ایران کشوری کهنسال است که از دیرباز دارای ساختار « دولت- ملت» بوده٬ مردمانش در پناه یکپارچگی سیاسی و فرهنگی ریشهدار فراز و فرودهای تاریخی را پشت سرگذاشتهاند٬ حال آنکه سوریه و عراق در سال ۱۹۱۶ ترسایی هنگام جنگ یکم جهانی به دنبال پیماننامهی «سایکس- پیکو» میان انگلستان و فرانسه از فرمانروایی عثمانی جدا شده، با ریخت سیاسی و فرهنگی کنونی بر نقشههای جهانی نمایان شدند.
فراموش نکنیم ایران٬ چهل و چهار سال پیش زودتر از سوریه تا آستانه «جنگ داخلی» و«سوریهای شدن» پیش رفت. آن هنگام که چند روز پس از پیروزی انقلاب٬ احزاب کومله و دموکرات کردستان به همراه برخی از چهرههای سازمان چریکهای فدایی خلق٬ پادگان و پاسگاههای مهاباد و سنندج را گرفته٬ خواهان «خودمختاری» شدند. بیدرنگ هموندان گروههای یاد شده در بسیاری دیگر از شهرهای کردنشین نیز با سنگربندی به این جرگه پیوستند.
جداخواهان در خوزستان٬ آذربایجان٬ ترکمن صحرا٬ سیستان و بلوچستان نیز با راهانداختن آشوب خبایانی و درگیری مسلحانه همچون هماندیشان خود در کردستان خواستار « آزادی خلقهای ایرانی»٬« فدارتیو»٬«آموزش به زبان مادری» و....شدند.
بی گمان شکست جداخواهان و سوریهای نشدن ایران در آن سالها را باید در «ملت بودن ایرانیان» ارزیابی کرد. اما یادمان باشد بستر امروز با چهل و چهار پیش بسیار گونهگون است٬ چرا که پانهای امروزه «پرجمعیتتر»و «مسلحتر» شده٬ به شوند رسانههای مجازی و ماهوارهای « دسترسی و کارسازی آنها بر افکار عمومی آسانتر» گردیده است.
همچنین «گفتمانشان به روزتر» و در ابراز آن (بیپرواتر) نشان داده٬ شوربختانه بخشی از لایههای اجتماعی مردم ایران و جهان که به شیوه کشورداری جمهوری اسلامی خرده و گلایه دارند را آگاهانه یا ناخواسته با خود همراه کردهاند.از سویی بدنهی هازمان ایرانی نیز نسبت به گذشته فرسوده و خسته شده است. بنابراین با « خلأ قدرت» هر رویدادی با نگرش جداخواهانه بر پایه شوندهای که پیشتر گفته شد٬ میتواند در ایران رخ دهد..
سخن پایانی
پانها و جداخواهان که همواره در کمین نشستهاند تا از هر بزنگاهی در راستای اندیشهها و آرمانهای اهریمنی خویش بهره ببرند٬ مرگ مهسا امینی بستری را برای آنان فراهم ساخت تا با وارونهسازی برخی کنشها و ارزیابیهای دروغین٬ رخدادهای چند ماه گذشته را با رویکرد قومی نشان دهند٬ منشور همبستگی را نیز باید در همین جرگه جستجو کرد.
از اینرو آنچه در شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ خورشیدی٬ در پیوند با رفتار و گفتار جداخواهان گذشت٬ از یکسو تلنگری به هازمان( جامعه) ایرانی است که میتوان در کنار پیگیری خواستهای سیاسی٬ اقتصادی٬ فرهنگی و اجتماعی خود گمان نکنند هر کس مرده باد و زنده باد سر داد دوستدار آنان و خواهان پیشرفت و آبادانی کشور است٬ زیرا در تاریخ ایران کسان بسیاری بودهاند که به مردم درباغ سبز نشان دادند٬ اما وقتی بر اسب فرامانروایی سوار شدند راهی دیگر پیش گرفتند.
از سویی دیگر هشداری سخت به جمهوری اسلامی نیز هست که پیرامون شیوهی کشورداری خود بازنگری کرده٬ دگرگونیهای بنیادینی در پیش گیرد. زیرا مردم ایران سزاوار آرامش٬ آسایش٬ پیشرفت و برخوردار از حقوق شهروندی هستند و نمیتوان همهی کسانی که در کف خیابانها بودند را گماشتگان و مهرههای انیرانیان دانست٬ باید پذیرفت کاستیها٬ کمبودها و نارسایی در زمینههای گوناگون دیده میشود که چشمپوشی از سامان آنها بیگمان پیامدهایی را در پی خواهد.
پذیرش خواست مردم٬ به هیچ روی شکست٬ کوتاه آمدن و پا پس کشیدن نبوده نخستین وبرجستهترین خویشکاری( وظیفه) و خردمندانهترین واکنش هر دستگاه سیاسی در برابر اراده« افکار عمومی» بشمار میآید
همچنانکه پیامبر اسلام «ص» در صلح حدیبیه با مشرکان به گفتگو نشسته٬ با «دوراندیشی و مصلحت مسلمانان» از نگارش نام « الله» در پیماننامه چشم پوشی کرد. حضرت علی«ع» نیز در نبرد صفین بر پایه همان دوراندیشی و مصلحت مسلمانان با معاویه آشتی نمود.
داریوش بزرگ هخامنشی در سنگنبشته تختجمشید از خداوند میخواهد ایران را از گزند خشکسالی٬ دروغ و دشمن در پناه خود داشته باشید. امروز دشمنان تاریخی این خاک سپندینه با دروغ و فریبکاری آمدهاند تا ریشهی ایرانیت را خشکانده و چراغ خانهی ایران را خاموش کنند. از اینرو بایسته است بلندپایگان کشور به ایران و مردم شایستهی آن بیندیشند که بیگمان فردا دیر است. در آستانهی نوروز همراه با مهریشت اوستا از پروردگار بخواهیم در سال تازه« خانههای ترسناک ویران باد، خانههایی که در آن پیمان شکنان، دروغگویان و آدمکشان بسر میبرند از آدمی تهی باد».
یارینامه:
-احمد تفصلی؛ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام
-محمد محمدی؛ فرهنگ ایرانی
- محسن ثلاثی؛ جهان ایرانی و ایران جهانی
-حمید احمدی؛ ایران، هویت، ملیت، قومیت
- ذبیح الله صفا؛ تاریخ ادبیات ایران، ج ۱و ۲
-محمدرضا خوبروی پاک؛ فدرالیسم در جهان سوم
- داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی