برای پی بردن به نگرانیهای عمومی نیاز نیست به علوم غریبه متوسل شویم، کافی است با چشمانی باز، چند روز، تیترهای اصلی روزنامههای کثیرالانتشار را مرور کنیم، آنگاه متوجه میشویم که اقتصاد و بحرانهای زندگی روزمره، خانوارهای ایرانی را به شدت در هم فشرده است.
در این بین، تنها کار مهم صاحبنظران اقتصادی، تشریح نوعی از ناهنجاری معیشتی است که صنعت و تجارت و زندگی عمومی را آلوده و فلج کرده است. هر یک از آنها با فیلتر و چارچوب ذهنی مخصوص به خودشان، نگرانیهای اجتماعی را به لیست اعداد و ارقامی که بتواند از چارچوب نظری شان دفاع کند گره میزنند. مایلند همه چیز را به درستی شرح دهند، اما قادر به طرح سوالات کلیدی و جمعبندی موضوعاتی که به رفاه، افزایش ثروت عمومی و کاهش فقر بینجامد نیستند.
به عنوان مثال، اگر بتوانند پیش فرضهایشان را درباره فقر به کلی دگرگون کنند و از این پس فقیران را قربانی یا وبال نپندارند، بلکه آنها را تغییر پذیر و کارآفرینانی خلاق و مصرف کنندگانی حساس به قیمت بدانند، آیا دنیایی از فرصت در برابرشان آشکار نمیشود؟ فکر میکنید چند میلیون فقیر میتوانند پیشران دور تازه تجارت و سعادت کشور شوند؟ آیا میتوانند سرچشمه نوآوری باشند؟
لازمه خدمت به مصرف کنندگان پایه هرم اقتصادی، نوآوری در فن آوری، کالا، خدمت و مدلهای کسب و کار است. مهم تر، همیاری و همکاری کردن شرکتهای بزرگ با سازمانهای جامعه مدنی و دولتهای محلی است. پیدایش و رونق بازار در پایه هرم اقتصادی، سبب پیدایش میلیونها نوکارآفرین در سطح توده میشود، از زنانی که نقش کارآفرین را بر عهده گرفتهاند تا خرده کاسبیهای روستایی. این خرده کاسبیها بخش جدانشدنی از زیست نظام مبتنی بر بازار است. لازمه این نظام نوآوریهای سازمانی و حاکمیتی نیز هست.
اما درباره فقیرترین مردم ایران چه میتوان کرد؟ چرا با وجود فنآوریهای پیشرفته، دانش مدیریت رو به رشد و استعداد سرمایهگذاری و ثروت فراوان نمیتوانیم سهم اندکی در گشودن گره فقر و محرومیت فراوانی که در جای جای کشور به چشم میخورد داشته باشیم؟ چرا نمیتوانیم نوعی سرمایهداری فراگیر و منطبق با فرهنگ چند هزار ساله کشورمان ابداع کنیم؟
خوب میدانیم که چنین پرسشهایی به هیچ وجه تازه نیستند، در عین حال، تکرار کارهای گذشته مثل کمکهای عمرانی، یارانه، حمایتهای دولتی، راهکارهای محلی و مبتنی بر سازمانهای غیر دولتی، تکیه بر مقرراتزدایی و خصوصیسازی داراییهای عمومی، گرچه مهمند و طی سالیان گذشته، نقش و اثری داشتهاند، اما بدبختانه نتوانستهاند مشکل فقر را در کشور حل کنند.
اگر چه غیر انتفاعیها به طور خستگی ناپذیر در راه ترویج راهکارهای بومی و کارآفرینی بومی کوشیدهاند، ولی متاسفانه ایده ی کارآفرینی در مقیاس بزرگ، به عنوان راهکار محتمل بر فقر زدایی، هنوز ریشه نگرفته است.
به نظر میرسد بسیاری از سیاستمداران، بوروکراتها و مدیران شرکتهای بزرگ بر یک چیز اتفاق نظر دارند؛ فقیران در قیمومیت دولت قرار گرفتهاند. این توافق تلویحی زمانی دردسرساز شد که بخش کلان خصوصی تصمیم گرفت در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات اقتصادی درصد بالایی از جامعه، به نقشی حاشیهای و ناچیز بسنده کند.
اما پرسش اصلی و طبیعی این است که، چه میشود اگر منابع و امکانات شرکتهای بزرگ را در راه مشارکت و ابداع راه حل مشکلات قاعده نشینان هرم اقتصادی؛ یعنی کسانی که با درآمدی کمتر از ده تا پانزده هزارتومان در روز، زندگی میکنند به کار گیریم؟ چرا نمیتوانیم استعداد سرمایه گذاری شرکتهای بزرگ را با دانستهها و تعهد سازمانهای غیر دولتی و جوامع نیازمند کمک تلفیق کرده و آنها را بسیج کنیم؟
طرح چنین پرسشهایی میتواند آغازی برای به حرکت درآوردن شرکتهای بزرگ برای توجه به نقش خود و عمل به آن در راه آفریدن جامعهای عادلانهتر و انسانیتر از طریق همیاری موثر با نهادهای دیگر باشد.
در عین حال پیداست که مدیران، تنها زمانی شور و شوق و پایبندی خود را به یک سری از فعالیتهای عمومی حفظ میکنند که آن همیاری از سنخ «کسب و کاری سودمند» باشد.
اصل موضوع این است که میلیونها انسانی که در پایه هرم اقتصادی نشستهاند، میتوانند وسیلهای برای بازتعریف کسب و کارهای بسیار سودند شوند.
این مقوله از جنس کارهای بشر دوستانه و مسئولیتهای اجتماعی بنگاهها نیست. بلکه چنین کارهای ابتکاری و نوآورانه، تنها با مشارکت میان فقیران و شرکتهای بزگ به ثمر میرسد. برای حفظ استمرار انرژی، منابع و نوآوری، پایه هرم اقتصادی باید عنصر اصلی رسالت شرکتهای بزرگ بخش خصوصی گردد.
راهکار اصلی حل مشکل فقر، فقیران هستند. آنها باید تبدیل به مصرف کنندگانی فعال، آگاه و درگیر کار شوند. کاستن از فقر میتواند پیآمد مشارکت در ایجاد بازاری برای تامین نیازمندیهای فقیران باشد. معضل فقر باید ما را وادار به نوآوری کند نه آن که به ما حق تحمیل راه حلمان را بر فقیران بدهد.
در آغاز این گذار و تحول باید همزمان دو نکته را مدنظر قرار داد. اول، باید به الزامهای زبانی که به کار میبریم توجه داشته باشیم. کاهش «فقر» و «فقیران» واژههایی هستند که از بار معنایی و تاریخی سنگینی برخوردارند. کانون فعالیتهای کارآفرینانه، به مثابه پادزهر رخوت کنونی، باید دوچیز باشد: یک جامعه مصرف کننده فعال که با آن غیر عادلانه رفتار شده و دیگر، شکوفا کردن فرصت رشد ملی در تجارب و رونق و رفاه در اثر پیوستن میلیونها فقیر به شبکه سرمایه داری فراگیر و مبتنی بر فرهنگ یک کشور.
باید بحثمان را درباره مصرف کنندگان و بازارهایی که در حق آنها ظلم شده است آغاز کنیم. این کار باید با احترام گذاردن به مصرف کنندگان پایه هرم اقتصادی، چون یک پای مسئله، آغاز شود. فرض اساسی این است که این مصرف کنندگان هم در حل مشکل به اندازه طرف دیگر اهمیت دارند.
مصرف کنندگان و جوامع آنها حق انتخاب میخواهند و این حق را به دست میآورند. پایه هرم اقتصادی فرصتی فراهم میسازد تا فرآیند تغییر در مناسبات سنتی حاکم بر روابط شرکت و مصرف کننده شدت پیدا کند. دوم اینکه باید بپذیریم که تبدیل کردن پایه هرم به بازاری پرتکاپو، در اصل نوعی فعالیت توسعهای و عمرانی است. بحث بر سر کاراتر کردن خدمت به بازار موجود نیست. رویکردهایی نو و خلاق لازم است تا فقر را به فرصتی برای همه طرفهای درگیر تبدیل کنیم. چالش این است. به بیان دیگر فقط بحث تولید و مصرف نیست. مصرف کنندگان پایه هرم اقتصادی، کالا و خدمت را به قیمتی که در توانشان باشد میخرند، اما مهمترین موضوع این است که با آنها به درستی رفتار شود، تولید عزت نفس و حرکت کارآفرینانه در پایه هرم اقتصادی، به احتمال زیاد، ماندگارترین سهم و نقشی است که بخش خصوصی میتواند انجام دهد.
*اقتصاددان رفتاری و سیاسی