امروزه روز هم مثل ديروز، بر اذهان توانا و عقول آيندهنگر، مبرهن و مدلل و روشنتر از آفتاب است که توسعه متوازن و سير بيدغدغه و عالمانه، زمينههاي لازم و انديشههاي متعارف و متعادل ميخواهد و کار، با بيبرنامگي و کندي و تندي نامعقول و اغراق و مبالغه و غلو نيست و هرکسي هم نبايد و ضرورت ندارد به اموري و نظريهاي مبادرت کند که بينش بايسته در آن مورد خاص ندارد.
به عنوان نمونه، علماي ادب و پردازندگان به هنر ميدانند که اغراق، از ويژگيهاي حماسه است و خيال خمير مايه هنر. اما سياست و فلسفه و دين و فرهنگ اگر با مبالغه آميخته شود، ويرانگر خواهد بود. آنگاه به نتيجهای خواهيم رسيد که امروز ذهن و زبان جامعه را متوجه خود کرده است و آن سونامي برائت يا سکوت مطلق است. چرا که آن تفکر به اين نتيجه رسيده که آن فيل معرفي شده و به خورد مردم داده شده، فيل حقيقي نبوده است و آن فيل بادکنکي ساخته آن گزافه و آن مبالغه را باد از جاي خود برداشته است و همه ديدهاند که آن هاله و آن نبوغ و آن معجزه هزاره سوم، عينيت ندارد و نداشته است.
نکته در اينجاست که اين تفکر با همه تجارب عيني، احزاب سياسي را که از ارکان حکومت مردمي و سازنده و تربيتکننده نيروهاي فکري و اجرايي قابل است، کف روي آب ميداند و مغازه فصلي که فقط در بحبوحه انتخابات، کرکرهاش را بالا ميکشند. اين تفکر حق دارد بگويد و افتخار کند برکشيده و برگزيده هيچ حزب سياسي نيست و لاجرم نسبت به آنها بدهکاري ندارد! پس گزيده چنين انديشهای در جامعه سياسي، ظهوري ناگهاني و غيرمنتظره دارد و با همان اغراقها و مبالغهها و حتي غلوها ، به چشم آمده است و مردم هم چشم بر هم نهاده به اعتبار آن بزرگان و هاله بينان و معجزه هزاره سوم پنداران، بر قابليت فرد مورد نظر صحه گذاشتهاند و تازه براساس شواهد و قراين و عملکردها به اين واقعيت پي بردهاند که از نوع گندم نمايي جو فروشي بوده است و نشنیدند نصايح آن روشن بيناني را که از کنه ماجرا و درون آن انبان خبر داشتند که نکته کجاست و پيامدهايش چيست! و اين همه، نه از حب علي است. و حالا مردم عوارض ديده و خسران کشيده ميپرسند که «آن» حقيقت داشته است يا «اين»؟ وانگه جبران خسارات و آن بيترمزيها چه؟ آن بار سنگين خساراتي که برگرده ناسور ملت نهاده بلکه تحميل کردهاند، چه کسي بايد پاسخ بدهد؟ و چه ضرورتي است که هرکس به قضايايي وارد شود، تا شان و وزانتش مورد مخاطره قرار گيرد، تا آنجا که ديگران خيال کنند، همه همطرازان آن اهل مبالغه در يک رديفاند، اينجاست که آن اصل، آن منش و صبغه ديني و اعتقادي زيان ميبيند چون شخصيت منسوب به علم و دين، داراي قداست و وجه خاصي است. مگر اين که به صراحت اعلام اشتباه شود و از خسارتديدگان که عموم مردم کشورند، عذرخواهي و طلب بخشايش نمايد. کاري که در اسلام و حتي در انقلاب اسلامي از زبان صريح بنيانگذار کبير انقلاب شنيده شد، بدون هيچ توجيه و هيچ عذر و بهانهای اينکه امروز افرادي بگويند که سکوت ما با عدالت رضا نيست يا به نشانه بياعتنايي است، هرگز پذيرفته نخواهد بود. آن برکشيدنها و آن تعريفها و تاييدهاي آن چناني و بيشناخت به جامعه آسيب جدي رسانده و ترکشهايش تا دهها سال باقي است. آيا اين خسارت سنگين موجب «ضمان» نميشود؟ آيا خود عاملي براي استغفار نيست. آيا زمان آن نرسيده است که باور کنيم مردم در نگرش و بينش سياسي- اجتماعي هم از بسياري مدعيان، بهتر و به روزتر فکر ميکنند و راه برون رفت از معضلات و تنگناها را کارشناسانهتر ميدانند؟
پس به جاي اين که «من» را به جاي ما بدانيم و به جاي همه فکر کنيم و براي همه تصميم بگيريم و فضاهاي احساسي منفعل مان کند، اجازه بدهيم مردم، خودشان باشند و حتي با فرصت دادن به آنان موجب رشد بينش سياسي و اجتماعي شان باشيم، کاري که همه مصلحان اجتماعي کردند وجودشان در مرگ و زندگي به جاي بار خاطر، يار شاطرشان بود. بزرگاني که هرگز حاضر نشدند کسي و يا چيزي را تائيد و يا تکذيب کنند که عوارض آن بختک، روش و منش و زندگيشان باشد و نتوانند به مردم پاسخ دهند.
و اما آن بزرگاني که اشتباه کردهاند و بدتر و مصيبت بارتر از آن خطاها، حق به جانب خود دانستن آنها است و گويا نميخواهند فقط براي يک بار معترف به کردهاي باشند که نميبايست، فاعل به فعلش ميشدند.