در میان آب دریا تخته بندم کردهاند
باز میگویند چابک باش و دامن تر مکن
بیت بالا، زبان حال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیاست چون این نهاد بار همه فرهنگ و هنرما را فقط با 16 درصد بودجه مقوله فرهنگ بر دوش میکشد. تا آن دیگران، یعنی آن 84 درصدیها از تیر حادثه هر اعتراض و پرخاش و بدنامیو زخم زبانها و نیشهای پیدا و پنهان در امان باشند و سنگین و رنگین بیایند و بروند و کسی هم به آنها از گل بهتر نگوید. به همین علت است که صاحب این نوشتار با الیاس حضرتی که هم نماینده خانه ملت است و هم صاحب رسانه و اهل قلم همنواست که دلسوزان فرهنگ و متولیان امر حکم انحلال وزارتخانهای را که حرکت عرضی دارد و مفید فایده برای حال نظام و کشور نیست، صادر کنند و آن بودجه عظیم 16 درصدی را هم به آن نهادهایی بدهند که شقالقمر میکنند و کارشان مطلوب است چون وقتی که به زعم برخی از منتقدان، این نهاد به بیراهه میرود و به بیراهه میبرد، انحلال آن شرط عقل است اما اگر عقلای زعیم، نظری جز این دارند باید به حمایتش برخیزند و شائبهها را و شبههها و حاشیههای ویرانگر را از آن دور کنند چون بیش تر از ترس موهوم ناشی از حواشی، خود ترسی آن گونه بر این نهاد فرهنگی و سرمایههای عظیم انسانی و هنری آن عارض شده که اگر امروز به فریادش نرسند، «ثلمه»ای عجیب بر آن عارض خواهد شد که حفره پرکن آن تهاجم فرهنگی است. از طرفی رئیسجمهور محترم به غیر از «جنتی» هر کس را هم که بیاورد مثل جنتی، محکوم به عقب نشینی است. وقتی که جنتی با آن پسکوب قوی نمیتواند، پس چه کسی میتواند؟
بیان این نکات و این «بث الشکوی» به سبب آن ارتباط و شناخت نسبی است که نگارنده به جهت حضور در انجمن اهل قلم و خانه مطلبوعات با این نهاد عظیم فرهنگی و هنری دارد با ادامه احوالی که بر این وزارتخانه عارض شده با انحلال میتوان از نیروها و تجارب و توانمندیهایش در نهادهای دیگر استفاده بهینه کرد و اهالی فرهنگ و هنر هم فکر دیگری خواهند کرد و خانه دیگری را خواهند جست چون برای آنان همیشه راهی هست و خدا کند که این خانه و آن راه، در دیاری و در ایران عزیزی که چراغمان در آن روشن است، باشد.
زیرا:
پری رو، تاب مستوری ندارد
چو دربندی، سر از روزن برآرد
باید گفت که اگر جایی از نمود فرهنگ و هنر اشکال دارد نباید عمومیت داد، نباید حکم کلی در باب همه آن توانمندیها و سرمایهها صادر نمود و تخریب کرد. منتقدان نباید صورت مسئله را پاک کنند. بگویند، روش مطلوب و جایگزین شان چیست و جهت بهبود کیفی آن چه باید کرد؟ «نقد» به این میگویند. این نقد است که راه حل ارائه میکند، بصیرت میخواهد، مغز اندیشه ور و هدایت گر میخواهد وگرنه تخریب از هر مغز ساده و بدون پیچیدگی برمیآید. مگر رسول مکرم (ص) درصدر اسلام با شناخت ضرورتها، بسیاری از سنتها و بدیهیات محیطی و اجتماعی را نگه نداشت؟ نگه داشت اما با حفظ قالب، محتوا را عوض کرد. حال مگر ما پیرو آن زبده خلیق رسالت و هدایت نیستیم؟ اگر هستیم، بنشینیم و طرحی نو درافکنیم و نمونه و سرمشق ارائه دهیم تا بر حول و محور آن، حرکت فرهنگی و هنری صورت بگیرد. آن گاه هر که نتوانست و انکار کرد، طرد و تکفیرش کنیم اما این که دایم بیاییم و بگوییم این نباشد، آن هم نباشد، پس چه و که باشد؟ اگر ما نمیتوانیم عقل و منطق حکم میکند که از آنان که «هنر شناسند و بهای آن دانند» کمک بگیریم. اگر دلسوز نظام هستید و هستیم باید راهی پیدا کنیم تا فرهنگ نظری ما، به فرهنگ عملی مطلوب تبدیل شود اگر خودمان اعتراض داریم و مدعی عرضه هنر هستیم وارد گود شویم تا دیگران هنر متعالی ما را ببینند و درس تازه بگیرند. بیرون گود ایستادن و داد سخن دادن که فضیلت نیست.
اهل نظر میدانند که فرهنگ، مجموعهای از معارف، دانشها و هنرهای یک قوم است. بدیهی است که این مجموعه، هرکدام از این ارکان و بایستهها را از دست بدهد، ادامه راه ممکن نیست. مگر قرآن، عالی ترین هنر کلامیو فرهنگی فوق بشری نیست مگر نهجالبلاغه، عالیترین شیوه بلاغی فراانسانی به شمار نمیآید. مگر هنر، ابزاری برای رسیدن به قلههای تعالی نیست؟ مگر بنیانگذار انقلاب از فیلم «گاو» و از «سرود مطهر» به زبان تمجید یاد نکرد؟ مگر به آن معترض فلان سریال و فیلم نگفت که هر جا که به صلاح غریزه خود نمیبینید، نگاه نکنید. مگر درباره شطرنج درباره رادیو و تلویزیون و درباره موسیقی آن نظرهای دقیق فقهی هنری را بر زبان نیاورد و به همه نیاموخت که «فقه» باید مشکلات زمان را ملحوظ نظر قرار بدهد. مگر ایشان درباره خواستههای ملت، تمکین نکرد و خود را طلبه خادم آنها ندانست؟ آن امامیکه هر که هر مسندی دارد، از اوست. پس هم قدر این مردم و آن مسند را باید دانست و هم به مردم احترام گذاشت و نیز به هنری و فرهنگی که ساخته و پرداخته و مقبول همین مردم و متناسب با سنن و آداب و ایمان و اعتقادات آنهاست باید احترام گذاشت، آن هنری که ماندنی است و ریشه در فطرت خداجویانه آنان دارد و سوال آخر این که آیا «صدق عاطفی» را جز در عرصه هنر،جای دیگر میتوان دید؟ و آیا آدمیمحتاج چنین صدقی نیست؟
به غیر هنر که تاج سر آفرینش است
دوران هیچ منزلتی جاودانه نیست