اختصاص دو جايزه از جشنواره کماکان معتبر فيلم کن به دو تن از سينماگران خوشنام کشورمان براي فيلمي که در داخل ايران و توسط عوامل شناخته شده و پر کار سينماي ما ساخته شده است، بياما و اگر، بخواهيم يا نخواهيم، خيل زيادي از هموطنانمان را خوشحال کرده و حسي آميخته با غرور و افتخار براي اقشار مختلف مردم به همراه آورده است. همه اينها اما مانع از آن نميشود که از خود - و از ديگران- بپرسيم که آيا آنچه اتفاق افتاده، واقعا يک «افتخار ملي» است؟ آيا به واقع، همه بايد از اين اتفاق خوشحال باشند؟
البته کمتر کسي تا کنون «فروشنده»، فيلم تحسين شده فرهادي در جشنواره کن با بازي تحسين شده شهاب حسيني را ديده است و نميتوان قضاوت جامعي درباره اين فيلم ارائه داد. چيزي که ميدانيم فعلا همينقدر است که فيلم فرهادي، حدي از کيفيت را داشته است که بتواند توجه مديران و داوران فيلم «کن» را جلب کند. جشنوارهاي که به استعدادهاي سينمايي اعتنا دارد و از جريان اصلي سينماي استوديويي فاصله معناداري دارد.
تا جايي که به شخص اصغر فرهادي و فيلمهايش مربوط ميشود نيز اين نکته گفتني است که حتي اگر مضامين و درونمايه فيلمهاي فرهادي را نپسنديم؛ تسلط اين کارگردان بر فيلمنامه، دکوپاژ و بازي گرفتن از بازيگرانش را نميتوان در تراز سينماي ايران ناديده گرفت.
اما چرا عليرغم اينهمه، هستند عدهاي که اين تحسين جهاني براي سينماي ايران را به چيزي نميگيرند و از کنار آن به راحتي گذشته و يا حتي اين جايزه را تخطئه ميکنند؟ سادهترين پاسخ به اين سوال آن است که بگوييم اين عده، آن دسته از اهالي سينما و يا منتقديني هستند که به موفقيت فرهادي و فيلمش حسادت ميکنند! اما واقعيت اين است که نميتوان به چنين پاسخي دلگرم بود. نقد آنچه در کشورمان به «سينماي جشنوارهاي» مشهور شده است، تاريخي طول و دراز دارد و ايدهاي است که حاميان و باورمندان قابل اعتنايي نيز دارد. اين عده، حرفهاي حسابي هم براي گفتن دارند که در جاي خود، ارزشمند و جالب توجه است. پس نميتوان همه دغدغه اين افراد را به واکنشي رواني نسبت به موفقيت ديگري، تقليل داد. بنابراين پرسش اينجاست که با چه نگرشي نسبت به سينما، ميتوان آنچه براي «فروشنده» رخ داده است را يک افتخار ملي برشمرد و چه نگرشهايي نيز ارزيابي منفي- يا دستکم نه چندان مثبت- از اين اتفاق ارائه ميدهند؟
نگرش منفي نخست، نگرشي است که ميتوان آن را «نگاه حفاظتي» به سينما دانست. کمتر کسي با صاحبان اين نگرش در اين نکته، اختلاف نظر دارد که امروزه - و البته از روزگاري بسيار دورتر از اين- سينما يکي از مهمترين ابزار غلبه و تسلط بر افکار عمومي و يکي از زمينههاي نسبتا هموار براي نفوذ فرهنگي و يا تخريب فرهنگي جوامع و ملتها بوده است. اما کساني که از اين زاويه به جوايز جشنوارههاي جهاني مظنون هستند، اغلب اينگونه استدلال ميکنند که جوايز سينمايي در جشنوارههاي بينالمللي، به فيلمهايي اختصاص مييابد که تصويري منفي و يا لااقل کدر از جامعه و فرهنگ ايراني عرضه ميکنند. بنابراين نبايد به اين جوايز روي خوش نشان داد. البته که سينما بايد از چهره فرهنگ ايراني حفاظت کند و اين مهم، بيترديد يکي از مسئوليتهاي حرفهاي يک سينماگر ميهندوست است اما تا جايي که به جوايز بينالمللي مربوط ميشود، تحسين و توجهي که يک فيلم ايراني، در جشنوارههاي جهاني جلب ميکند را نميتوان ضرورتا و لابد ناشي از بياعتنايي به اين مهم دانست. «راهبرد تخريب»، راهکارها و شيوههاي مختلف و متعددي را دارد اما ميتوان قاطعانه گفت انتخابي که توجه و تحسين جهاني نسبت به يک محصول هنري ايراني را برميانگيزد و نگاهها را به ظرفيت سينماي ايران و توانمندي سينماگران ايراني، آنهم براي فيلمي که در درون مرزهاي کشور و با استانداردهاي قانوني ايران ساخته شده است، جلب ميکند؛ حتي اگر با هدف تخريب فرهنگي انجام شده باشد نيز در رسيدن به هدف خود موفقيتي کسب نکرده است.نگرش دوم که نسبت به جوايز جهاني سينما، بداستقبال است، نگرشي هويتي به سينماست. از زاويه اين نگرش، سينماي يک کشور، بايد بتواند به کار تحکيم ارزشها و باورهايي بيايد که نهايتا افکار عمومي يک ملت را نسبت به توانمنديها و استقلال ملي خودشان، حساس کرده و فرهنگ و هويت ملي کشور را در برابر همه آنهايي که «ديگري» او هستند؛ مستحکم و مقتدر سازد. اين نگرش البته از منظر نقش اجتماعي و ملي آثار سينمايي، نگرشي قابل قبول و پسنديده است. اما بايد توجه داشت که اساسا در مقام ارزيابي اعطاي جايزه جهاني به يک فيلم، فيلتر هويتي نميتواند در کار باشد. چرا که مسئله هويت، ماهيتي دروني و درونزا دارد. فيلمهايي که با هدفگذاري هويتي ساخته ميشوند - که اساسا تعدادشان در سال، زياد هم نيست- ميتوانند و بلکه بايد در رايزنيهاي فرهنگي و سياسي نمايندگيها و سفارتخانههاي کشورمان با دولتهاي مختلف، مبادله شوند اما اساسا نميتوان انتظار داشت که عرصه يک جشنواره معتبر جهاني قلمروي نزاعي هويتي قرار بگيرد و تنها چنين فيلمهايي سينماي ايران را در اين آوردگاهها نمايندگي کنند.
از پس اين دو نگرش اما ديدگاهي وجود دارد که کسب جوايز بينالمللي را از زاويه «قدرت ملي» ارزيابي کرده و آن را حقيقتا مايه مباهات همه مردم يک کشور برميشمرد.
از منظر اين ديدگاه، همانگونه که يک افتخار ورزشي در ميداني بينالمللي، چون نمايانگر توانمنديهاي عمومي و همگاني يک ملت و يک دولت در پرورش استعدادهاي جوان ورزشي است، ميتواند و بايد فراتر از خود ورزشکار و خانوادهاش، مايه افتخار يک ملت باشد؛ همآوردي موفق يک فيلم در يک صحنه جهاني و در رقابت با فيلمهايي ديگر از کشورهاي صاحب سينما در يک جشنواره معتبر نيز حقيقتا ميتواند ميزان الحرارهاي از قابليتهاي آموزشي، پژوهشي، هنري، صنعتي و زيباييشناختي در يک کشور باشد که به خلق چنين اثري انجاميده است.
از اين منظر، کسب يک موفقيت جهاني در سطح بالاي سينما، به نحوي ايجابي - و نه سلبي- بيانگر توفيق يک ملت در ارتقاي قابليتها و توانمنديهاي فرهنگي و تربيتي فرزندان خود و نيز موفقيت يک دولت در بهبود وضعيت آموزشي، پژوهشي و نيروي انساني در ميان ملتاش خواهد بود. موفقيتي که به نحو فعالانهاي، ميتواند و بايد يک توفيق، سياسي، هويتي و فرهنگي قلمداد شود و شايسته تحسين و افتخار ملت و دولت است.