ارسطو همواره در نقد دستگاه معرفتی استاد خود افلاطون بیان میداشت که تاکید بیش از حد افلاطون بر «همبستگی اجتماعی» و یکپارچگی افراد به همان میزان میتواند خطرآفرین باشد که «از هم گسیختگی اجتماعی» و انزوای انسانها میتواند زمینه ساز بحرانهای بسیاری گردد. شاید به همین اعتبار جامعهشناسانی همچون «امیل دورکیم» و «مارسل موس» در دفاع از همبستگی اجتماعی آن را با این پیش شرط که گروههای واسط(همچون اتحادیهها، انجمنها، تشکلها، تعاونیها و...) وظیفه تعدیل و جلوگیری از رادیکالیزه شدن عرصه کنشگری را عهده دار گردند، پذیرفتند و به این اعتبار تلاش خود را مصروف به فرو کاستن از سطح بحرانهایی نمودند که کنشی جمعی میتواند در دل خود، آن را بازتولید نماید.
به همین منظور مسئلهای که پیش روی ما قرار دارد این گزاره است که آیا میتوان کنشگری جمعی را پدیدهای مطلوب و سازنده برای برون رفت از شرایط بحران در نظر گرفت و یا آنگونه که پیروان اندیشه راست لیبرال میانگارند این عرصه کنشگری، زمینه ساز حرکتهای رادیکالی و فاجعه آمیز خواهد گردید؟ فی الواقع باید اشاره نمود که کنشهای جمعی عموما از فقدان شرایط ایدهآل و کاستیهای مٌفرط در بستر یک جامعه آفریده میشوند. به عبارت دیگر احساس کاستی و نقصان در زندگی فردی و اجتماعی، جمعیت انسانی را حول یک یا چند محور بسیج مینماید که به تعبیر «ارنستو لاکلائو» هویت برساخته خود را در مواجهه با «غیریتی» که در وضعیت هژمونیک قرار دارد میسازد.
در یک رجوع تاریخی شکل گیری اندیشه نازیسم در آلمان و توان هیتلر و یارانش در قدرت بسیج گری عمومی در جامعه آلمان را میتوان نتیجه احساس تحقیرشدگی جامعه آلمانی در طی جنگ جهانی اول از یک طرف و ادامه وضعیت آنومی(بی هنجاری) متاثر از تبعات اقتصاد سرمایهداری از طرف دیگر متصور گردید که بسترساز رویدادهای فاجعه باری شد. احساس تهی گشتگی و ترس مُفرط در بطن جامعه آلمان آنها را در اندیشه یافتن مامنی آرامش بخش گُسیل نمود که بتوانند در ذیل آن هویت پیشین تاریخی و غرورآفرین خود را بازیابی نمایند. به این اعتبار زایش همبستگی اجتماعی آلمانها، زمینه ساز بحران جنگ جهانی دوم، رویدادهای هولناک و ویرانیهای بسیاری گردید.
در ادامه همین وضعیت باید اشاره نمود که حس تحقیرشدگی جمعی میتواند در بطن خود، زمینه ساز رفتارهای فاقد عقلانیت گردد. این تفکر که قوه محرکه این همبستگی اجتماعی در نهایت با همت نیروهای تعدیل کننده در ذیل یک عقلانیت نهادین قرار خواهند گرفت تنها ادعایی بدون قابلیت اثبات است. بنابراین همبستگی اجتماعی آنگاه که در ذیل یک احساس جمعی تحقیرشدگی صورت پذیرد همواره نمیتواند پیامد عقلانی با خود به همراه داشته باشد. به عبارت دیگر این وضعیت خاص نشان از سیالیت رویدادهای تاریخی میدهد که مجموعهای از عوامل متعدد و میزان حضور، مشارکت و پذیرش گروههای مدنی و یا فقدان آنها میتواند سرنوشت این غلیان جمعی را مشخص نماید. اما در دیگر سو باید اذعان نمود احساس تحقیرشدگی جمعی وضعیت گریزناپذیری است که میتواند عبور از بحران را باعث گردد. به این اعتبار فرا رفتن از هر بحران و نظم برساختهای، نیازمند شکلگیری میزانی از تحقیرشدگی جمعی است که این تحقیر شدگی، متفاوت از احساس ناامیدی، سرخوردگی و خجالت است. این تحقیرشدگی همواره بسترساز یکپارچگی اجتماعی میگردد که علیه نظم هژمونیکی قیام خواهد نمود و تحولات تاریخی-اجتماعی را صورتبندی مینماید. در نگاهی تاریخی شکل گیری قیام مشروطه، ملی شدن صنعت نفت، انقلاب 57 و حتی جنبشهای اجتماعی بعد از پیروزی انقلاب، ذیل همین احساس تحقیرشدگی جمعی شکل گرفت. اما باید اذعان نمود که عامل شکل گیری این همبستگی اجتماعی در این موارد تاریخی از یک علت مشترک بهره نمیبرد. بعنوان نمونه پدیده انقلاب سال ۵۷ نتیجه یک کنشگری جمعی ذیل مفاهیم متعالی معنویت و دمیدن روح تازه در کالبد بی جان شکل گرفت. اما جنبش اجتماعی شکل گرفته در شهریور 1401 حاصل یک پراکتیس(کنش معنی دار) سرشار از احساس و شور زندگی شکل گرفت که آمال اجتماعی را از آسمانها بر زمین آورد و در بستر این جهانی صورتبندی مفهومی نمود. در نتیجه باید اذعان نمود که کنشگریهای جمعی، محصول زایش حس تحقیرشدگی جمعی هستند؛ اما اینکه این احساس تحقیرشدگی جمعی الزاماْ به نتیجه مطلوب و مبارکی ختم خواهند شد، نشان از دیدگاهی مُتصلّب، جانبدارانه و ارزشی میدهد که تنها هدف آن بهره برداری به نفع خود است. پدیده ای که بی ارتباط با وضعیت امروز جامعه ایران نیست. احساس کاستی و فقدان روحیه مناسب در جامعه ایرانی، ذهنیت افرادی چون «رضا پهلوی» را بعنوان قدیسان نامبارک که میتوانند میدان دار عرصه رهبری گردند، دچار یک «توهم کودکانه» ساخته تا احساس نمایند که میتوانند از ناهمگونی میان ساختار اجتماعی و ساختار سیاسی بیشترین بهره و منفعت را ببرند. اما از دیگر سو، حس تحقیرشدگی جمعی نشانه آغاز تحول و زایش امید و عبور از بحران میتواند باشد. همان گونه که تبلور همین وضعیت را در انقلاب 57 نیز به عینه مشاهده نموده ایم. بنابراین ساختارهای قدرت میتوانند برای جلوگیری از شکل گیری این غلیان اجتماعی و پدیداری هویت برساخته که در برابر نظم هژمونیک از پتانسیل قیام عمومی برخوردار است، زمینههای عینی نارضایتی و ناخشنودی را شناخته و پیش از آنکه این خشم عمومی تبدیل به صورتی جمعی از رادیکالیسم ویران گر گردد، با ایجاد بستری مناسب و قرار دادن خواست عمومی در چرخه نظام تصمیم گیری و شنیدن صداهای متکثرٍ ناراضی از وضع موجود، مسیر رویدادها را از جبری تاریخی به اصلاحاتی ساختاری رهنمون سازد.
*دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران