از دید فلسفى و جامعهشناختى میتوان گفت، بنیاد علمى مدرنیسم به ویژه آنچه در قرن هجدهم و نوزدهم رواج پیدا کرد، بر اندیشه ترقى و تکامل و تصور تاریخ و جامعه به عنوان موجودى پویا، دینامیک و متحول استوار است. مدرنیته با اندیشه «ترقى» شروع شد و علم مدرن قائل به این امر بود که تاریخ، منضبط، قانونمند و تابع یک الگوى عمومى است و ما میتوانیم نظریهپردازى عمومى کنیم.
تجدد دو چهره دارد: یک چهره تجدد که مهمترین ویژگى آن میباشد، «اندیشه آزادى» است. متعلقات اندیشه آزادى عبارتند از: برابرى سیاسى و حقوقى، گرایش به فرد یا فردگرایى، سکولاریسم، تاکید بر منافع فرد به عنوان مهم ترین منافع جامعه، تاکید بر تشخیص فردى در خصوص مصالح خویش و نیز رگه اساسى اندیشه فردگرایانهاى که ما در کل این پروژه تجدد مشاهده میکنیم. چهره دوم تجدد، مبتنى بر اندیشه انضباط و سازمان دهى است که به عنوان واکنشى در مقابل لجام گسیختگىها یا بى انضباطىهاى ناشى از بُعد اول تجدد، متجلى میگردد و رگه دوم این پروژه مدرنیستى را تشکیل میدهد.
رویکرد به غرب، به طور جسته و گریخته، از دوران صفویه آغاز شده بود، ولى غربگرایى و بعدها غربزدگى، پس از شکستهاى پىدرپى در جنگهاى سیزده ساله بین ایران و روس در زمان فتحعلى شاه صورت پذیرفت. ضعف بنیه نظامى ایران و آگاهى از میزان عقب ماندگى کشور در خلال شکست از روسیه تزارى، در حالى که رشادت و پایمردى و نیز تعداد نیروهاى ایرانى، کمتر از روسها نبود، عباس میرزا را به فکر ایجاد قواى نظامى مدرن انداخت. به این ترتیب، میتوان گفت که اصلاحات از درون نظام سیاسى حاکم، با او شروع شد. در واقع مدرنیته از آغاز پیدایش در ایران زمین، همواره تحت سیطره نهاد قدرت بوده است.
در جامعه ایران، از دیرباز یا حاکمان با حفظ فاصله خود از جامعه، همواره سعی کردهاند با بهرهگیری از منابع زیرزمینی و درآمدهای نفتی، به طور خودسر استقلال خود را از جامعه حفظ نموده و با عاریتگیری از مدلی خطی، آمرانه و بدون توجه به بافت جامعه، نسبت به مدرن سازی جامعه اقدام کنند یا اساساً هیچ تعلق خاطری برای اجرای روند مدرنسازی ایران نداشتهاند.
نتیجه امر، ترسیم مدرنسازی بیقوارهای بود که با فروش نفت، صنعت مونتاژ را در کشور رشد و گسترش میداد. همانی که به تعبیر جان فوران، عنوان «توسعه وابسته» را میتوان بر آن نهاد. توسعهای که اگر درآمدهای نفتی را از آن میگرفتی عملا فلج میشد و هیچ توانی نداشت. و یا به تعبیر «یرواند آبراهامیان» ما درگیر «توسعه نامتوازن» بودهایم. گشایشهای اقتصادی هیچ راهی به سوی گشایشهای سیاسی نداشت و نهاد قدرت اعتقادی به ایجاد فضای باز سیاسی نداشت که خود زمینه نارضایتی را فراهم نمود.
مدرنیته در ایران تجربه دردناکی بود از شکلگیری آمال و آرزوهای طبقه روشنفکر و تحصیل کرده، با بهرهگیری از ادبیات توسعه در جهان غرب که هیچگاه زمینه تحقق آن در جامعه ایرانی فراهم نگردید. سیطره امر سیاست بر ساحت اجتماع، همواره روندی از اختناق و تباهی را فراهم نمود که زیر سایه نگاه امنیت محور، زیست ایرانی، رو به تباهی نهاد. همچنین مدرنیته در ایران در عرصه جامعه روشنفکری همواره جدالی بین چند طبقه فکری بود. متفکران چپ مارکسیست که مدلی جماعت گرایانه را برای امر توسعه و پیشرفت در نظر داشتند، و متفکران لیبرال و ملی گرا که در سایه تلفیقی از تفرّد گرایی اقتصاد بازار آزاد و تقویت انگارههای میهنی در پی نیل به سمت پیروزی بودند. و همچنین روشنفکران دینی که مدرنیته را تنها سوار بر انگارههای مذهبی و فهم خاص خود از مقوله رشد و پیشرفت در نظر داشتند. در این میان آنچه که روند مدرنیته را در جامعه ایرانی تنها به صورتی رنگ باخته و تنها در شکل و فُرم میل به تجمّل گرایی و فرهنگ مصرفی نمایان ساخت، از سوژه ایرانی، یک سوژه تنها، منفعل، بی اراده و اسیر دست اراده نخبگان قدرت قرار داد که تنها ابزاری بودند برای اجرای منویات نهاد قدرت. در جوامع وابسته که مدرنسازی، نه نتیجه فعالیت کنشگران اجتماعی؛ بلکه نتیجه مداخله بیرونی دولت- ملت یا کارگزاران دیگر است، حقوقی که مطالبه میشود، نه حقوق فرد، بلکه حقوق جماعت است. در این وضعیت مطالبه حقوق، بیشتر به مقاومت در برابر مدرن سازی میانجامد تا تلاش برای پاسداری از آزادیهای فردی.
«سوژه» هم آزادی و هم سنت است و دموکراسی بایسته آن است. با وجود این و در جوامع وابسته، سنت بزرگترین خطر نابودکننده سوژه است و در جوامع مدرن شده، چنانچه آزادی به آزادی مصرف در بازار سیاست فروکاسته شود، به بزرگ ترین خطر نابودکننده سوژه بدل میشود. تفکیک جامعه سیاسی، جامعه مدنی و دولت، پیش شرط پیدایش دموکراسی است. منطق جامعه مدنی با منطق دولت، متمایز و در بیشتر موارد متعارض است، اما بایسته دموکراسی پذیرش منطق هر دو و همچنین پذیرش خودمختاری جامعه سیاسی از جامعه مدنی و دولت است تا بتواند روابطش با آن دو را مدیریت کند.
نظام سیاسی، آونگی میان جامعه مدنی و دولت است. اگر آونگ در کنار دولت بایستد، آن را اقتدارگرا میکند و اگر در کنار جامعه مدنی بایستد، نظام سیاسی همچنان دموکراتیک خواهد بود (اما توان هدایت دولت را از دست میدهد؛ چیزی که به نوبه خود میتواند به پسروی دولت به ویژگیهای ضد دموکراتیک، الیگارشیک، فن سالار یا نظامی بینجامد. داشتن اختیار هم برای رای دهندگان و هم برای رهبران بایسته دموکراسی است).
نتیجه آنکه سوژه ایرانی زمانی میتواند نیروی پیش برنده مدرنیته در ابعاد گوناگون خود باشد که بتواند ضمن حفظ استقلال خود از نهاد سیاست و همچنین جامعه مدنی، در فضایی به نام «عرصه عمومی» به کنشگری فعال بپردازد. عرصه عمومی نهادی است که برآیند چالشها، گفتگوها و خواستها بشکلی تجمیع خواهد یافت که به نهاد جامعه مدنی منتقل خواهد شد که این نهاد نیز به انتقال خواست جامعه به بدنه حاکمیت اقدام خواهد نمود. نبود هیچ کدام از این فضاهای مستقل، سوژه ایرانی را بیبهره از هرگونه کنشگری سازنده ساخته است.