ديشب مادرم راس ساعت١٢شب به صورت كاملا ناگهانى روبروىام ايستاد و مستقيم به چشمهايم زل زد و گفت:"بابات گفته بهت بگم از فردا خبرى از پول ماهیانه نيست نفهمِ بيشعور!"
صبح از خواب بيدار شدم و طبق معمول با يك چشم باز و يك چشم ديگر كه هنوز نمىخواست اين بيدارىِ لعنتى را قبول كند، موبايلم را روشن كردم و اولين خبرى كه روى برنامهى « اسمشو نبر» نقش بسته بود به اين شرح بود كه احمد ...