آقای توئیتر صبح با زنگ ساعت بیدار شد، در واقع بیدار نشد، ساعت همه تلاشش کرد تا سرانجام آقای توئیتر را بیدار کرد. وقتی از خواب بیدار شد به زمین و زمان لعنت فرستاد که مجبور شده است صبح زود از خواب بیدار شود، در همان خواب و بیدار توئیت کرد: «زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست». به سر میز صبحانه رفت و وقتی متوجه شد مربای مورد علاقهاش، آلبالو، تمام شده است به مادرش اخم کرد و به حالت قهر در را کوبید و از خانه خارج شد. در راه در توئیتر نوشت: «احترام به پدر و مادر از اهم واجبات است» در پارکینگ روزنامهای را که مشترک بود بیآنکه بخواند در سطل زباله انداخت. چند دقیقه بعد توئیت کرد: «آیا میدانید برای تهیه یک برگ کاغذ چند درخت قطع میشود؟» خواست سوار ماشینش شود و سرکار برود، ماشینش روشن نشد و مجبور شد با اتوبوس برود، توئیتر جای خوبی برای اعتراض بود. نوشت: «نه به خودروی تکسرنشین» به سرکار رسید، یک ساعتی را با گوشیاش بازی کرد و یک ساعت با همکارانش در مورد گرانی صحبت کردند و یک ساعت هم ناهار خورد و آخر وقت در توئیتر نوشت: «آیا میدانید ساعت مفید کاری در ایران پایین است؟» و در توئیتی دیگر نوشت: «دوباره میسازمت وطن». با پایان ساعت کار در حالی که کُت برند خارجیاش را میپوشید توئیت کرد: «نه به محصولات خارجی. با استفاده از محصولات ایرانی به اشتغال هموطنانمان کمک کنیم». موقع بازگشت به خانه در صف مترو چند نفری را هل داد تا به یک صندلی برسد. شلوغی مترو فضای خوبی بود تا در مورد حقوق انسانها اظهارنظر کند: «جایگاه حقوق انسانها کجاست؟» توئیت بعدشاش هم جنبه فرهنگی داشت: «بیایید بافرهنگ باشیم». در ایستگاه مترو پسرک دستفروشی به سمتش آمد اما او پسر دستفروش را به سمتی پرت کرد. چند دقیقه بعد توئیت کرد: «جهان پر از ظلم شده است... تا به کِی ظلم...». قبل از رسیدن به خانه در سر کوچه یک نوشابه گازدار خورد و بطریاش را در جوی آب انداخت. همین صحنه او را به فکر فرو برد و توئیت کرد: «شهر را خانه خود بدانیم». به خانه رسید و چند سوسیس سرخ کرد و در موقع صرف شام در توئیتر نوشت: «نه به مصرف سوسیس». موقع خواب توئیتهای یک روزش را مروری کرد و توئیت کرد: «شهروندی آگاه باشیم».