اولين باري که با چند معلول همسفر شدم، پاييز پارسال بود. با اتوبوسهاي ويژه معلولين رفتم دنبالشان. وقتي رسيدم داخل حياط به خزان نشسته آسايشگاه کهريزک، منتظرم بودند. سفرمان خيلي هم طولاني نبود. قرار بود برويم برج ميلاد.
خوبياش اين بود که اتوبوس جکهاي بزرگي داشت که ويلچر بچهها را بلند ميکرد و اين طوري مشکل سوار شدن بچهها حل ميشد. بچهها ده نفري ميشدند. راه که افتاديم همه چيز خوب بود. عين اردوهاي دوران مدرسه ميگفتند و ميخنديدند و عمو حسن که ته صدايي داشت براي بچهها آواز ميخواند. اما ماجرا از وقتي شروع شد که اتوبوس به برج ميلاد رسيد. تازه آن موقع بود که فهميدم، دنيا از نگاه يک معلول چه شکلي است. دنيايي که بايد نشسته تجربهاش کرد، روي ويلچر.
شايد خيليها حتي دلشان هم نخواهد يک لحظه به مشکلات يک معلول فکر کنند. نه اينکه نخواهند، دلش را ندارند. اما دل به درياي خروشان زندگي معلولان که بسپاري، ميفهميکه موج از پي موج بر سرشان ميآيد و آنها ياد گرفتهاند در اين درياي مواج، موج سواري کنند و دم نزنند.
وقتي به برج ميلاد رسيديم ويلچرهاي معلولين يکي يکي از اتوبوس پايين گذاشته شدند و حالا دوستان معلول من با چشمهاي نگران دنبال پله ميگشتند. پله، کابوس زندگي آنهاست. چيزي که شايد هرگز دغدغه آدمهاي سالم نباشد. خوبياش اين بود که فضاي برج ميلاد مناسبسازي شده و معلولان توانستند وارد فضاي برج شوند و با آسانسورهاي وسيع برج، تا بالاي برج بروند. آن بالا که رسيديم، شهر زير پاي معلولان بود. تا حالا تهران را از اين بالا نديده بودند. واي که چقدر ذوق زده بودند. سهم آنها از اين شهر درندشت فقط آسايشگاه کهريزک است وبس. جايي نرفتهاند؛ جايي را نديدهاند. چطور بروند؟ اين شهر برايشان پر از ديوار است. پر از پله، جدول،جوب... چطور با ويلچر دست و پا گيرشان تهران را بگردند؟ مگر ميشود؟ اينجا که پايتخت است واي به روزي که اينها بخواهند به سفر بروند. شنيدهام که امسال شعار روز جهاني جهانگردي «سفر براي همه » است. سفر براي همه يعني سفر براي افراد عادي، سالمندان، کودکان و معلولان. اما معلولان در زمره غريبترين افراد جامعه ما هستند که سهمشان از سفر کمتر از همه اقشار جامعه است. مشکلي که نه با پول حل ميشود و نه با پارتي. به همين بهانه دلم ميخواهد پاي درد دلهاي دوستان معلولم بنشينم، شايد مرهم کوچکي باشد بر دل پردردشان.
همه آرزويم اما ...
فريبا را خيلي دوست دارم. يک جورهايي حال دلم عوض ميشود وقتي ميبينمش. از روزي که به دنيا آمده، چشمهايش بسته بوده؛ نابيناست اين دختر شاد آسايشگاه کهريزک، پاهايش هم قدرت راه رفتن ندارند. پس به ناچار روي ويلچر مينشيند. اما امان از دلش که بهار خالص است. وقتي حرف ميزند، سراسر برگهاي غمانگيز پاييز دلم يهو ميريزد و احوال دلم، شکوفه باران ميشود. پاي حرفهايش که مينشينم، با صداي ظريف و دوستداشتنياش سر به سرم ميگذارد و وقتي حسابي شيطنت ميکند، ميگويد: من فريبا عزتپور، اصالتا آذري زبانم اما متولد متل قو هستم .
راز من و خدا
ميگويد: هشت سالي ميشود که ديگر در خانه نيستم و به آسايشگاه کهريزک آمدهام. ميداني چرا؟خب معلوم است ديگر. با شرايطي که من دارم زندگي در خانه کار سادهاي نيست. من نه ميتوانم ببينم و نه ميتوانم راه بروم. همه چيز ميتواند براي من سد باشد. از جدول کنار خيابان گرفته تا پله و سربالايي. با تمام اين حرفها خيلي دلم ميخواهد خودم را به اطرافيانم ثابت کنم. دوست ندارم نابينايي من در ذهن ديگران دال بر ناتوانيام باشد. به همين دليل گاهي اوقات تنهايي به شهرم ميروم. البته اصلا راحت نيست. سخت هم هست. اما من يک راهکار دارم که آن را به شما هم ميگويم. هر بار که تصميم ميگيرم به تنهايي به شهرم بروم قبلش يک چيز به خدا ميگويم و بعد راه ميافتم. اين رمز بين من و خداست. هر بار به او ميگويم: خدايا خودت ميداني که من از داشتن چشم و پا محرومم. پس فرشتههاي خوبت را سر راهم قرار بده و هر بار به اين فکر ميکنم اگر فرشتههاي خوب خدا سر راهم قرار نگيرند، چه اتفاقي خواهد افتاد. من که بينا نيستم که ببينم کجا دارند مرا ميبرند پس به ناچار، اعتماد ميکنم و سوار هر ماشيني ميشوم. نه چهره راننده را ميبينم و نه نوع ماشين را. اگر خدا فرشتههاي خوبش را سر راهم قرار ندهد ...
اما مهرباني خدا که تمامي ندارد. من مهربانياش را هر بار در وجود بندههاي خوبش که مانند فرشته سر راهم قرار ميگيرند با تک تک سلولهايم حس ميکنم زماني که به تنهايي به شهرم متل قو سفر ميکنم.
من رنگ آبي دريا را نديدهام
راستي اين را هم بگويم که شهر من، متل قو يک شهر توريستي است و هر ساله مسافران زيادي به آنجا ميآيند. شهرم را نديدهام يعني ابزار ديدن را نداشتهام اما ميدانم که زيباست. حسم هنوز خيلي عالي کار ميکند. حس من جور چشمها و پاهايم را ميکشد. من رنگ آبي دريا را نديدهام اما از آبي همين را ميدانم که حال آدم را به طرز عجيبي خوب ميکند. از آن خوبهايي که از اعماق وجودت بشنوي که اينجا آرامش حضور دارد. موج دريا براي من شبيه لالايي مادرم است وقتي در گهواره بودم. البته آن روزها را به ياد ندارم اما اگر پيش بيايد و گذرم به کنار دريا بيفتد از شنيدن صداي امواج دريا بياختيار ياد کودکيام ميافتم.
الان که پاييز آمده ميدانم که خش خش برگها در شهرم بيداد ميکند. اگر ميشد که بروم حتما در را به روي پاييز باز ميکردم تا بيايد و شهر را رنگي کند. رنگهايي که هيچ وقت نديدهام اما پاييز که ميشود، حسشان ميکنم.
من با آدمهاي عادي فرق دارم
از دريا، فقط صداي موجها را ميشناسم و نسيم خنکي که تنگ غروب به صورتم ميخورد. حس ميکنم جاي فوقالعادهاي است براي آدمهايي که دل تنگند. خيلي وقتها وقتي دل تنگ ميشوم،هوس ساحل در دلم بيداد ميکند. اما نميشود. من مثل آدمهاي عادي نيستم که يک بليت اتوبوس بگيرم يا سوار ماشين شخصيام شوم و دل به جاده بسپارم. سفر رفتن من گذر از هفت خوان رستم است. براي سفر رفتن دو چشم و دو پا کم دارم. من مثل بقيه مسافران، وقت سفر فقط يک چمدان ندارم. من بايد پاهايم را هم با خودم ببرم. ويلچرم را ميگويم. بنابر اين بايد با ماشينهاي ويژه معلولين به سفر بروم که قدرت حمل ويلچرم را داشته باشد. اين اولين مشکل سفر رفتن من است. مشکل بعدي اين است که مقصد من بايد فضاي مناسب سازي شده داشته باشد. يعني يک فضاي صاف و بيپله و جدول و جوب که ويلچر من به راحتي بتواند از آن عبور کند. وگرنه هم براي خودم دست و پا گير ميشوم هم براي همراهانم .
کسي فرصت ندارد مرا لب دريا ببرد
راستش را بخواهيد خيلي دلم ميخواهد براي يکبار هم که شده تنهايي لب دريا بروم و يک دل سير به صداي موجها گوش کنم و آواز باد را بشنوم و موسيقي مرغان دريايي را با تک تک سلولهاي تنم درک کنم اما خب ميدانم که شدني نيست. بايد حتما يکي کنارم باشد که جور چشمانم را بکشد و ويلچرم را هول بدهد که بيراهه نروم. زماني هم که از آسايشگاه مرخصي ميگيرم و به خانه ميروم کسي فرصت اين را ندارد که من را کنار دريا ببرد.
آرزو دارم به کيش سفر کنم
با اينکه هنوز از درياي شمال و جنگلش سير نشده ام و هيچ وقت نشده که درست و حسابي لب دريا بروم يا چرخهاي ويلچرم نمناکي خاک جنگل را در پاييز رنگي درک کنند اما خيلي دلم ميخواهد براي يکبار هم که شده بروم کيش. شنيده ام که در کيش علاوه بر فضاهاي ديدني برنامههاي شاد زيادي برگزار ميشود. من دلم ميخواهد براي شنيدن آن برنامهها هم که شده يک سفر به کيش داشته باشم ... راستش خيلي جاها را دلم ميخواهد ببينم اما چه کنم که بسته پايم. او ميگويد: تا به حال پيش نيامده که به سفر بروم . البته گله اي ندارم . مسافرت رفتن من کار ساده اي نيست. به همين خاطر غير از شهر خودم و مشهد، جاي ديگري نرفته ام . راستي يکي از آرزوهايم ديدن هند است. موسيقي هندي را خيلي دوست دارم و دلم ميخواهد براي يکبار هم که شده موسيقي هندي را در کشور هند بشنوم. اما همه اينها در حد آرزو است و نميدانم که روزي به آرزويم خواهم رسيد يا نه.
باران مشکلات بر سر معلولان
از فريبا که جدا ميشوم به اين فکر ميکنم که او اولين معلول دنيا نيست و يقينا آخري هم نخواهد بود. اما آدم است و دل دارد. دلش مثل همه آدمها ميخواهد که گاهي از روزمرگيها فرار کند. دلش گاهي جايي غير از غروبهاي دلگير آسايشگاه را ميخواهد اما پايش را که از آسايشگاه بيرون بگذارد باران مشکلات روي سرش هوار ميشود. شهرها براي فريبا هميشه يک سد بزرگ هستند . سدي که هيچ وقت توان گذشتن ازآن را ندارد.
فکرش را بکن
ميدانستيد که هر روز 165 نفر به تعداد معلولان ايران اضافه ميشود؟ تصورش هم وحشتناک است که فکر کنيم شايد رخدادي، حادثه اي، خداي نکرده پاي معلوليت را به زندگي ما باز کند. اما زندگي است ديگر. گاهي گريزي نيست از خيلي چيزها. اما از اين حرفها که بگذريم ميرسيم به شعار روز جهاني جهانگردي امسال... سفر براي همه. همه يعني تمام آدمهاي اين کره خاکي. حتي آنهايي که سالهاي سال است به دليل ناتواني مالي يا جسمياز ديدن دنيا محروم شده اند. دين ما يک دين کامل است. در آن حتي به جزئي ترين نيازهاي انسان توجه شده. يکي از اين نيازها که در قرآن هم به آن اشاره شده است، سفر است... سيروا فيالارض... در زمين بگرديد . اما گاهي اوقات اتفاقاتي پيش ميآيد که پاي سفر را ميبندد. اتفاقاتي مثل معلوليت، پيري، فقر، ناتواني. به همين مناسبت اولويت گردشگري تمام دنيا در سال 2016، توجه به سه محور مهم است؛ محورهايي که همه انسانها با آن يا درگير هستند يا در آينده با آن درگير خواهند شد. «معلولان، سالمندان و کودکان» سه محور و سه رويکرد اصلي براي گردشگري همه کشورها در سال 2016 خواهند بود. آنچه سازمان جهاني گردشگري را براي اين انتخاب مسئولانه به تأمل واداشت، استفاده همگان از همه امکانات براي سفر، ديدن جاذبهها، تعامل با ديگر اقوام و کسب دانش براي همه افراد يک جامعه بود، نه قشري خاص. معلوليت، حتي موقتي، خانوادههاي داراي فرزندان کوچک يا جمعيت سالمند، دير يا زود ميتوانند در نقطهاي از زندگيمان باشند و بهتر از گذشته ديده شوند. با اين حال، نبايد فراموش کنيم که براي بسياري، سفر ميتواند فرايندي کاملا دشوار باشد.
تعداد معلولان جهان
طبق اعلام سازمان ملل حدود 650 ميليون نفر در جهان با معلوليت زندگي ميکنند که اگر خانوادههايشان را نيز محاسبه کنيم، حدود دو ميليارد نفر بهطور مستقيم تحتتأثير معلوليت قرار دارند که اين تقريبا يکسوم از جمعيت جهان را شامل ميشود. رشد بازار گردشگري معلولان و سالمندان بهعنوان يکي از پربازدهترين بازارهاي اقتصادي، دولتها را بر آن داشته تا با برنامهريزي و ايجاد زيرساختهاي موردنياز توسعه گردشگري معلولان و سالمندان، سهمياز اين بازار بکر چندصد ميليارد دلاري براي خود کسب کنند. تشويق معلولان و سالمندان به سفر، طراحي، ساخت و توليد انواع ابزارهاي سفر معلولان، افزايش با سرعت زياد مقاصد دسترسپذير براي گردشگران معلول و سالمند، بهبود وضعيت حملونقل شهري و بينشهري، هوايي، دريايي و... همگي حکايت از آن دارد که صنعت گردشگري معلولان و سالمندان بازده اقتصادي مناسبي براي اقتصاد گردشگري کشورهاي جهان داشته و دارد. طبق بررسي مؤسسه مرسر در سال 2015، وين پايتخت اتريش، براي ششمينبار رتبه يک در سطح رفاه اجتماعي را در بين 230 کلانشهر جهان از آن خود کرد.
جمعيت سالمندان دنيا
ممکن است در خانه هر کدام از ما يک معلول زندگي نکند اما در اطرافمان حداقل يک سالمند داريم که از درد پا و دل تنگي رنج ميبرد. آدمها تا جوان هستند هي کار ميکنند و کار ميکنند و بچه بزرگ ميکنند به اين اميد که دوران پيري آراميرا سپري کنند و هر کجا که در جواني فرصت رفتنش را پيدا نکرده اند در پيري به آنجا سفر کنند و تمام آرزوهاي به ثمر ننشسته شان را در پيري برآورده کنند. غافل از اينکه پيري که بيايد با خودش يک دنيا درد به همراه ميآورد؛ يک دنيا درد که قبلا در مخيله کسي هم نميگنجيد. اما سفر رفتن سالمندان هم براي خودش ماجرا دارد . محدوديتهاي سالمندان و شرايط خاص سفر، باعث شده که سالمندان، کمتر از لذت سفر بهرهمند شوند. در حالي که سالمندان جمعيت زيادي از دنيا را به خود اختصاص ميدهند. طبق پيشبينيهاي سازمان ملل متحد در سال 2014، جمعيت سالمند جهان حدود 600 ميليون نفر بوده است که در سال 2025 به دو برابر يعني 2/1 ميليارد نفر و در سال 2050 به حدود دو ميليارد نفر خواهد رسيد.
اوضاع سالمندان ما چگونه است؟
در حالحاضر از شهر نيوهيون بهعنوان شهري موفق در ايجاد فضاي شهري دوستدار سالمند ياد ميشود و الگوي شهرهاي جهان در اين زمينه است. براساس رويکرد اين سازمان، شهرهاي دوستدار سالمند، شامل آن دسته از شهرهايي هستند که توزيع خدمات عموميدر آنها بهگونهاي برنامهريزي شده که داراي حداکثر تناسب با نيازها و محدوديتهاي افراد سالمند باشد. خدمات حملونقل، امور اداري، شبکههاي ارتباطي و رسانهاي، ساختوساز اماکن، طراحي و معماري شهري، خدمات فرهنگي و بهداشتي به شکلي ارائه ميشود که افراد سالمند، بدون وابستگي يا با دريافت حداقل کمک از سوي ديگران، بتوانند از آنها بهرهمند شوند. با توجه به اين موضوع بايد ببينيم کشور ما از اين لحاظ در چه شرايطي قرار دارد و آيا حقوق شهروندي براي سالمندان ايراني رعايت ميشود يا نه؟ براساس گزارش سازمان ملل 80 درصد افراد سالمند در کشورهاي درحالتوسعه زندگي خواهند کرد؛ کشورهايي که آمادگي لازم براي رويارويي با پديده سالمندي و معلوليت و پيامدهاي بهداشتي و اجتماعي و اقتصادي آن را ندارند. کشور ما نيز از اين قاعده مستثني نيست. در کشور ما معلولان و سالمندان به دليل نبود زيرساختهاي کافي در مراکز فرهنگي، تاريخي، تفريحي، ورزشي، پذيرايي و حملونقل و ساير نيازهاي عمومي در حوزه خدمات شهري از حق سفر برخوردار نيستند. اما با توجه به شعار«سفر براي همه»بايد براي تمام اقشار،به عنوان يک شهروند،حق زندگي و لذت بردن از تفريحات را قائل باشيم و فراموش نکنيم که يکي از ساده ترين حقوق هر فردي استفاده از مواهب الهي و گشت و گذار در طبيعت و شهرهاي مختلف است و تا زماني که در کشور ما زير ساختها فراهم نشود نميتوانيم ادعا کنيم که ما به حقوق همه اقشار احترام ميگذاريم.
گزارش : مرجان حاجي حسني