گروه دیپلماسی- علی ودایع: ليبراليسم براي جهان غرب يک مساله حيثيتي محسوب ميشود. روزي روزگاري، دولتهاي اروپايي سرمست از فروپاشي اتحاديه جماهير شوروي معتفد بودند که ارزشهاي ليبرالي توانايي غلبه بر معضلات و بحرانهاي روابط بينالملل را دارد.
به گزارش
مردم سالاری آنلاین ،مبتني بر هنجارهاي ليبرالي، چشم آبيها هرچه داشتند و نداشتند را به پاي اتحاديه اروپايي ريختند. غربيها فکر ميکردند با نقاب دموکراسي، سود اقتصادي مشترک و نهادهاي دموکراتيک توانايي کنترل اوضاع را کسب کردهاند. «نظم نوين جهاني» کليدواژهاي بود که نه تنها در ميان رهبران غربي دهان به دهان ميشد که کرسيهاي ليبرالي مدام روي آن مانور ميدادند.
نيروهاي نامرئي واگرايي در قلب اردوگاه ليبرالها
اشتباه کشنده در قلب صلح کانتي، نيروهاي نامرئي واگرايي بود. پس از خوشبينيهاي دهه 90 ميلادي، آرام آرام چالشهاي نظم ليبرالي بروز و ظهور پيدا کرد. حکومتهاي اتوريتهٔ قدرتمند و جنبشهاي بنياد گراي ضد ليبرال از معادلات روابط بينالملل سهم خود را مطالبه ميکردند.
سايش گسلهاي نظم ليبرالي بين سالهاي 2000 تا 2015 آرام شروع به حرکت کرد اما کسي در اروپا صداي آن را نشنيد ؛ شايدهم با خوش خيالي با آن برخورد شد. تزتزل اقتصادي يورو ظرف آن سالها به ويژه از سال 2008 در کشورهاي دسته دوم اروپايي يقه بالادستيها را گرفت. راي بريتانياييهاي مغرور به برگزيت و طلاق از بروکسل شايد بزرگ ترين ضربه به روياهاي نظام ليبرالي اتحاديه اروپايي بود. مشکل فاحش ليبراليسم جايي بود که علاوه بر روياپردازي، فاکتورهاي تاثير گذار منطقه اي را لحاظ نکرد. ليبرالهاي بعد از جنگ سرد نقش ناسيوناليسم و اشکال ديگر هويتهاي محلي مثل فرقه گرايي، قوم گرايي و پيوندهاي قبيله اي را ناچيز و بي مقدار برآورد کرده بودند که اين يک گاف محاسباتي بود.
هدف گذاران نظم ليبرالي اين بود که هويتهاي محلي در فرهنگ بزرگ بلعيده و حذف خواهد شد. ريشههاي اقتدارگرايي و ناسيوناليسم خشکيده خواهد شد اما ذهنيت مليتها و فرهنگ سياسي کشورها ذيل هويت ملي، ذهنيتهاي تاريخي، کينهها، علايق و سنتهاي ريشه اي تر از آن است که ارزشهاي ليبرالي بتواند آنها را دستکاري کند. توهم بزرگ آنها اين بود که ميتوانند فرهنگهاي سياسي متعارض را در يک بلوک سياسي و فرهنگي يکسان تجميع کنند.
ليبراليسم اگرچه مشخصا توسط قدرتهاي شرقي با چالش مواجه بود اما بررسي تحولات سياسي غرب بين سالهاي 2010 تا 2024 نشان ميدهد که تزلزل نظم نوين جهاني از قلب خود غربيها آغاز شده است. برگزيت در بريتانيا، بحث فرگزيت در فرانسه توسط «مارين لوپن»، روي کار آمدن «دونالد ترامپ» در آمريکا، ماجراهاي «خيرت ويلدرس» در هلند، پيروزي «جورجيا ملوني» در ايتاليا و بازگشت وارثان «موسوليني»، افزايش قدرت مخوف حزب «آلترناتيو براي آلمان» نشانههايي از تزلزل ليبراليسم در قلب اروپا است.
مواضع سياستمداران راست افراطي در سراسر اروپا مشابه يکديگر هستند: آنان مخالف ليبرال دموکراسي هستند و دموکراسي از نوع پوپوليستي يا اقتدارگراتر را ترجيح ميدهند. آنان اغلب بر مسيحيت و اهميت ناسيوناليسم مسيحي و هم چنين نقش خانواده تاکيد ميورزند.
مقاومت جبهه شرقي مقابل غرب
در شرايطي که بنيانهاي ليبراليسم در جبهه غربي با چالشهاي نامرئي دست به گريبان بود؛ توسعه به سمت حوزه حياتي روسيه در جبهه شرقي با انقلاب2014 اوکراين عملياتي شد.
تمايل به راست گرايي و ناسيوناليسم در اروپا، خشم روسيه از توسعه ناتو و انقلاب آبي اوکراين، تمايل به يکجانبه گرايي ايالات متحده، تعارضات منافع چين با نظام غرب، تروريسم تکفيري و وضعيت به شدت ملتهب خاورميانه مجموعه اي از عوامل براي به چالش کشيدن ليبراليسم در روابط بينالملل را گردهم آورد. اردوگاه شرقي ضمن مقاومت مقابل ديکته اردوگاه غربي، بازي با نقاط ضعف آنها را در دستور کار مسکو و پکن قرار گرفت.
نکته حائز اهميت درباره ليبراليسم اين است که در کلوپ قدرتمندان (آمريکا، بريتانيا،فرانسه، روسيه و چين) هر کدام از بازيگران بازي متفاوتي در سطوح متفاوت در دستور کار قرار دادند.
اشتباه ليبرالي در مخمصه اوکراين
اروپاييها از چند جهت مرتکب اشتباهات مرگبار شدند. اروپا با خاطره انقلابهاي مخملي گمان ميکرد که روسيه تنها نظاره گر انقلاب آبي خواهد بود ؛ آنها در اين معادله پرغلط مبتني بر تحليل ليبرالي معتقد بودند که منافع اقتصادي کلان و هنجارهاي روابط بينالملل مانع حمله ارتش سرخ خواهد شد. بررسي آماري سرمايه گذاري غربيها در روسيه نشان ميدهد که آنها همزمان با ورود به حوزه حياتي روسيه مشغول ارائه مشوقهاي اقتصادي بودند.
ماجراي حمله روسيه به اوکراين دقيقا نقطه تحقير سطح تحليلي ليبرالي توسط رئاليسم بود. «استفان والت» ميگويد که «خيالات باطل ليبرالها منجر به بحران اوکراين شد» اين نظريه پرداز رئاليست مينويسد که «تراژدي بزرگ قابل پيشگيري بود.
اگر ايالات متحده و متحدان اروپايي آن تسليم غرور، خوشخيالي و ايدهآليسم ليبرال نميشدند و بهجاي آن به بينش اصلي واقعگرايي اعتماد ميکردند بحران فعلي بهوجود نميآمد.
در واقع [اگر چنين ميشد] روسيه هرگز شبهجزيره کريمه را نميگرفت و اوکراين امروز امنتر بود. جهان در حال پرداخت هزينهاي سنگين بهخاطر تکيه بر يک نظريه اشتباه سياست جهاني است.»
واقعيت تلخ براي اروپاييها اينجاست که نظم ليبرالي و سطح تحليل آن توانايي مواجهه با سوالات ميدان روابط بينالملل را ندارد.
مبتني بر نگاه رئاليستي، در جهان آنارشيک قانون جنگل حاکم است.در اين وضعيت سازمانها و نهادها بيشتر شکل و شمايل زينت المجلس دارند.
توازن قدرت سوالي حياتي است که قدرتهاي کوچک و بزرگ را درگير نگرانيهاي امنيتي ميکند تا آنها براي کسب قدرت وارد منازعه شوند.
در شرايطي که تصوير شد؛ ليبرالها با ساده لوحي تمام هشدارهاي رئاليسم را ناديده ميگيرند؛ آنها روي واقعيتهاي زمخت روابط بينالملل قمار کردند اما هربار بدتر از دفعه قبل متحمل باخت ميشوند. رئاليستها از «توسيديد» به بعد از جمله «اي.اچ . کار»، «هانس مورگنتا»، «راينهولد نيبور»، «کنت والتز»، «رابرت گيلپين»، و «جان ميرشايمر» همگي ماهيت تراژيک سياست جهاني را ظاهرا محکوم کردهاند. اما آنها در عين حال هشدار ميدهند که ما نميتوانيم خطراتي را که رئاليسم برجسته ميکند - از جمله خطرات ناشي از آنچه دولت ديگري بهعنوان يک منفعت حياتي در نظر ميگيرد- ناديده بگيريم.
بي پروايي سياستهاي غرب در منازعه اوکراين از منظر رئاليستي يک ايده آل گرايي است که در موارد ديگر منجر به تشديد و توسعه جنگها شده است. شايد از نگاه برخي صاحبنظران عنوان «ليبراليسم کيش و مات رئاليسم» يک عنوان اغراق آميز باشد اما اروپاييها مبتني بر همين سطح تحليل تا لحظه آخر امکان حمله روسيه به اوکراين را غير ممکن ميدانستند.
نکته استراتژيک اينجاست که غلبه رئاليسم به منزله نفي کامل يا فروپاشي مطلق ليبراليسم نيست؛ سطوح تحليل ليبرالي مبتني بر فشارهاي هنجاري عليه روسيه و انسجام واکنشي عليه جبهه شرقي قابل تحليل و ارزيابي است.
فراتر از همه اينها ليبراليسم در صف بنديهاي فرداي جنگ اوکراين در بلوک قدرتمندان و صف بنديهاي آينده ايفاي نقش خواهد کرد.