۴
دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۲:۲۰
نگاهي به فيلم «جنگ جهاني سوم»

قدرت بي‌قدرتان

رويا سليمي
طبقه کارگر و توجه به مصائب آنها از دهه چهل تا به امروز سهم مهمي از پرده نقره‌اي را به خود اختصاص داده است. نوع نگاه و روايت اين طبقه عموما ارتباط مستقيمي با شناخت فيلمساز از جهان‌بيني و نحوه نگاه اين طبقه به زندگي دارد.
قدرت بي‌قدرتان
به گزارش مردم سالاری آنلاین ،طبقه کارگر و توجه به مصائب آنها از دهه چهل تا به امروز سهم مهمي از پرده نقره‌اي را به خود اختصاص داده است. نوع نگاه و روايت اين طبقه عموما ارتباط مستقيمي با شناخت فيلمساز از جهان‌بيني و نحوه نگاه اين طبقه به زندگي دارد. اينکه آنها چطور و چگونه سفر قهرمان خود را در دل درام داستاني به سرانجام مي‌رسانند و به نقطه پايان فيلم مي‌رسند. اما تمام اين توجهات طبقه مورد نظر را نمايندگي نمي‌کند و هر فيلمسازي به فراخور نگاه کليشه‌اي يا واقع‌گرا به آن مي‌پردازد. اما شکور با بازي محسن تنابنده در «جنگ جهاني سوم» در شرايط خاص و ويژه‌اي که برايش تدارک ديده شده، نه تنها نماينده طبقه مدنظر نيست بلکه قرار است فراتر از تمام اين تقسيم‌بندي‌ها به شورش عليه سرمايه‌داري و هر آنچه که گروه محروم را واجد محروميت کرده، انتقام بگيرد. تم اصلي با فيلم محبوب «جوکر» تاد فليپس هم‌راستا است. در اينجا نيز شخصيت به جايي مي‌رسد که تنها راه نجات را انتقام يا خشونت بي پروا و برهنه مي‌يابد. اما فارغ از مقايسه اين دو فيلم که به نظر مي‌رسد مع‌الفارق باشد، نوع شخصيت‌پردازي و رسيدن به جايگاه يک خشونت افسارگسيخته تفاوت‌هاي آشکار و فاحشي دارد.  نکته ديگر در مورد فيلم اين است که از يک سوم ابتدايي آن مخاطب به راحتي از آن فاصله مي‌گيرد و نمي‌تواند موقعيت باسمه‌اي آن را باور کند. همه چيز چيده شده و غيرقابل باور است. حتي ممکن است تصور غلطي در ذهن مخاطب از آنچه مي‌بيند رخ دهد. اينکه شايد مشغول ديدن کابوسي از چشم قهرمان است که احتمالا در نقطه عطف فيلم، ما و او را از اين خواب لعنتي نجات دهد. اما خوابي در کار نيست و واقعا اين شخصيت‌ها با موقعيت‌هاي سراسر انتزاعي همان فيلم واقعي است که البته در  قالب فيلم در فيلم يا بازي در بازي روايت مي‌شود.
در کنار عدم باورپذيري موقعيت شخصيت اصلي نحوه ورود او به تيم فيلمسازي در دل جنگل، روايت موازي ديگري نيز در جريان است که آن هم در کنار ناباوري، تعجب برانگيز است. شکور براي نجات دختري فريب‌خورده و براي رهايي او از دام صاحبانش دچار دردسرها و مرارت‌هايي مي‌شود که اين موقعيت نيز مخاطب را با فيلمي شبيه فيلم فارسي مواجه مي کند و اين ويژگي تعجب‌برانگيز آن است که در کارنامه کارگرداني که داعيه تجربه موقعيت‌هاي غيرمعمول و کمتر تجربه شده را دارد، عجيب‌تر هم به نظر مي‌رسد.
در نهايت هم اين دو روايت موازي در جايي با هم تلاقي پيدا مي‌کند که نقطه اوج درام را بايد در خود داشته باشد، اما اين نقطه که سوختن خانه محل لوکيشن است، کليد اکت اصلي شخصيت را مي‌زند و  آتشي را که اينجا همان انتقام است در جان او شعله‌ور مي‌کند.
هومن سيدي از طبقه‌اي حرف مي‌زند که چيزي براي از دست دادن ندارند. اين نداشتن‌ها و دست‌هاي خالي، همان قدرتي است که آنها را به زعم او، متهورانه تبديل به موجوداتي خطرناک و غيرقابل پيش‌بيني مي‌کند. نگاه او به اين طبقه و قدرتي که از دو حس عشق و نفرت توامان نشات گرفته است، به ضد خود تبديل مي‌شود و نه تنها در ستايش آن و عليه نظام سرمايه‌داري، بلکه عريان کردن چهره پشت پرده طبقه‌اي است که وقتي چيزي براي از دست دادن ندارد از هميشه خطرناک‌تر و غيرقابل کنترل‌تر خواهد شد. جايي که حالا سرمايه‌داري با آن اژدهاي هفت‌سرش هم نمي‌تواند جلودار او باشد و اينجا مي‌شود مظلوم ميدان مبارزه.
«جنگ جهاني سوم» علي‌رغم شخصيت، ‌موقعيت و نحوه روايت نه تنها جانب طبقه فرودست را نمي‌گيرد، بلکه سير تحول و تطور آنها را از انسان‌هايي سرخورده و فرودست، تبديل به عامل اصلي خشونت و نابودي مي‌داند. خشونتي که به نظر سازندگان فيلم، اتفاقا از همان ويژگي طبقه فرودستي برمي‌آيد و اينجا سرمايه‌داري متمدن است که نمي‌تواند افسار آنها را بر دست بگيرد و تحت کنترل خود داشته باشد. قدرتي که آنها در اوج بي قدرتي به آن توسل مي‌جويند، نه منطق دنياي مادي، نه منطق دنياي انساني فارغ از هر جغرافيايي را پي نمي‌گيرد. بنابراين بيرحمانه گوشزد مي‌کند که گول نگاه مظلوم و دست هاي پينه بسته اين طبقه را نخورده و همچنان بر گرده لاغر او فشار نظام فرادستي بايد احساس شود، وگرنه او با لحظه‌اي غفلت دست به نابودي همه چيز خواهد زد. اين تعبير و تفسير در فيلمي که مايه‌هاي عميق فيلم فارسي را در خود دارد و در عين حال چهره شيک و باسمه‌اي سينماي پيشرو را به خود مي‌گيرد، نه تنها حرفي جديد براي گفتن ندارد بلکه به ترميم و پالايش همان نگاه کلي سرمايه‌داري پرداخته و آن را براي باري ديگر پر رنگ‌تر مي‌کند. تا جايي که شخصيت اصلي با هيئت ديکتاتوري فاشيست ظاهر مي‌شود که اين همانندي و يکسان‌سازي نيز بر درون‌مايه عجيب فيلم صحه مي‌گذارد. شکور از کارگري به بازيگري در فيلمي دعوت مي‌شود که در آن هيتلر داستان است. از ميان تمام گروه فيلمبرداري و تيمي که تهيه‌کننده‌اي باسابقه و پر مدعا دارد، چگونه بازيگر ديگري نمي‌تواند نقش شخصيت اصلي را به عهده بگيرد و اينجا کارگري روزمزد همان هيتلري است که در پايان نيز اين تلاقي به تمامي معناي خاص خود را بيان خواهد کرد و مفهوم را به مخاطب حقنه. در کنار موقعيت غيرقابل باور شخصيت در فيلم، نگاه فيلمساز به طبقه‌اي که شخصيت اصلي از آن برخاسته و دائم بر آن تاکيد مي‌شود، «جنگ جهاني سوم» را به يکي از عجيب‌ترين نمونه‌هاي سال‌هاي اخير سينماي ايران تبديل مي‌کند که اتفاقا نماينده ايران در اسکار سالي که گذشت هم بود.
*برگرفته از نام کتاب واتسلاو هاول
کد مطلب: 197354
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *