اگر به جنبشهای اعتراضی در کشور خود نیک بنگریم، مشاهده میکنیم که حداقل سه جنبش برجسته و قابل تامل در طول پنج سال اخیر در کشورمان رخ داده است. جنبش دیماه سال ۹۶، جنبش آبان ۹۸ و جنبش شهریور ۱۴۰۱. شکلگیری چنین پدیدههایی در ظرف مدت پنج سال، نشان از تغییرات گسترده در بافت اجتماعی جامعه دارد که خواهان تغییرات جدی، ساختاری و الزامی در ساختار اجتماعی و سیاسی کشور هستند. از دیگر سو عدم توجه کافی از سوی ساختارهای مُتصلّب، زمینه تجدید اعتراضات و بازتولید آنها را فراهم ساخته است.
شاید اگر ما پیامهای جدی جنبشهای پیشین را بطور جدی دریافت میکردیم، امروز در مواجهه با اعتراضاتی به گستردگی جنبش شهریور 1401 دچار سردرگمی و برخوردی قهری و سلبی نمیشدیم. مواجهه دم دستی و قهری در برابر فضای اعتراضی در گذشته و انتساب آن به همان بهانهها و شعارهای پیشین، زمینه تداوم و صد البته گسترده شدن اعتراضات را فراهم ساخته است.
چنانچه اعتراضات اجتماعی سالهای ۹۶ و ۹۸ را بیشتر حول موضوعات اقتصادی صورتبندی کنیم، باید اعتراضات چندماه گذشته را بیشتر حول محور خواستهای اجتماعی صورتبندی نماییم. البته این ادعا به این معنا نیست که تمامی شئون اجتماعی دخیل در اعتراضات گذشته و حال، از یک خواست واحد و عمومی جهت اعتراض برخوردار بودهاند. چه در اعتراضات گذشته و چه در اعتراضات زمان حال، انباشتگی بحرانهای عدیده در حوزههای شناختی متکثر، زمینه بروز التهاب و جوشش جامعه را فراهم ساخته است. اما نکته حائز اهمیت آنکه تبلور هر جنبش اعتراضی، حول محور خاصی شکل میگیرد که نقش برجسته کنندگی بالایی را ایفا مینماید که هویت آن بواسطه آن شناخته خواهد شد.
در یک صورتبندی نظری و تئوریک، تحولات بنیادین در جامعه ایران نیازمند دو دسته از متغیرهای زمینهای (ساختاری) و متغیرهای نهایی است. متغیرهای زمینهای در بافت فرهنگی و تمدنی جامعه ایرانی تبلور خواهد یافت که شامل خصلت ایرانیت و مذهب تشیع است که هر دو خصلت از قدرت بسیج کنندگی بالایی برخورداند. از دیگر سو متغیرهای نهایی نیز در دو دسته از مولفههای عوامل لازم و ضروری در شکل گیری تحول، یعنی شرایط مادی و عینی و عوامل کافی، یعنی مبانی فکری تحول که در رهبری، ایدئولوژی و قدرت سازماندهی خلاصه میگردد.
در واقع سابقه تمدنی و انگارههای عقیدتی از یکسو و زمینههای عینی و مادی نارضایتی از سوی دیگر و مبانی فکری شکلگیری جنبشهای اعتراضی که در شکلگیری رهبری، سازماندهی و بسیجگری خود را نمایان خواهد ساخت، همگی منجر به بروز یک جنبش اعتراضی موفقیتآمیز خواهد شد. در غیر اینصورت وجود هر کدام از این شرایط، بدون تحقق عوامل دیگر، راه به جایی نخواهد برد.
چنانچه به جنبشها و اعتراضات پیشین در تاریخ ایران نیز رجوع نماییم نمونهها و فکتهای گوناگونی را مشاهده میکنیم که از میزانی همخوانی با این بسطِ تئوریک برخوردار است. به عنوان نمونه جنبش مشروطه در ایران با وجود آنکه زمینههای عینی و مادی بروز نارضایتی در جامعه را فراهم ساخته بود، اما بدلیل عدم تحقق زمینههای فکری و رهبری مشخص در سازماندهی جریان اعتراضی، اساسا به شکست انجامید. حتی در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز، خواستهای جمعی بدلیل عدم طرحی مشخص برای آیندهای روشن به شکست انجامید.
طبیعی است که این الگوی نظری را میتوان در میان دهها و شاید صدها الگوی نظری دیگری قرار داد که به آن اندیشید و حتی مورد نقد قرار داد؛ اما نتیجه کلام اینکه همواره به فضای نظری و تئوریک جنبشها و خیزشهای اجتماعی در جامعه ایران، با نگاهی متفاوت و موشکافانه باید نگریست. در نهایت باید اشاره نمود که پدیده انقلاب تکنولوژی، و نفوذ گسترده شبکههای اجتماعی، زمینههای بدیعی از تحولات ساختاری را در بطن جامعه امروزین ایران فراهم نموده که نوع مواجههای متفاوت را پیش روی ساختارهای قدرت میطلبد. زمینههای تعارض، نیازمند شناخت، بررسی و حل و فصل بحران است؛ امری که تا این لحظه با وجود شناخت، در جهت حل آن اقدام موثری صورت نپذیرفته است.
القصه آنکه تداوم زمینههای اعتراض، که نشات گرفته از عوامل گوناگونی همچون تداوم عوامل مادی و عینی بروز نارضایتی، پتانسیل رادیکالیزه شدن جنبشها در ایران، عدم علاقه نخبگان به رویارویی و پذیرش تغییرات و خواستهای بدیع بافت جوان و تحول خواه جامعه و انباشتگی بحرانهای گذشته است، چنانچه جدی انگاشته نشود و هر بار با توسل به قوه قهریه درصدد رفع و رجوع آن برآییم، نتیجه چندان مطلوبی را در نهایت نصیبمان نخواهد ساخت. این امری است که در قطعیت و تحقق آن هیچ تردیدی وجود ندارد.