فیلم سینمایی «موقعیت مهدی»، روایتی اپیزودیک از زمان ازدواج تا شهادت شهید مهدی باکری فرمانده لشگر عاشورا است. فیلم در ژانر بیوگرافیک قرار نمیگیرد و تاکید دیگرش بر عملکرد لشگر عاشورا در جنگ است. در اپیزودهای مختلف به معرفی برخی از رزمندگان این لشگر میپردازد و سعی دارد با محوریت قرار دادن شهید مهدی باکری، نگاهی هم به دیگر رزمندگان این لشگر داشته باشد. این ویژگی به نظر میرسد به دلیل انتخاب برخی اپیزودهای سریال عاشورا برای نسخه سینمایی باشد. اپیزودهایی که قرار است دراماتیک باشد اما نیست. موقعیتهایی است جسته و گریخته و گاهی سهلانگارانه از وضعیتی بسیار انسانی که درگیر جنگ و مرگ و زندگی است. اما این موقعیت متناقضی که با زندگی و ازدواج آغاز میشود و همان شب با جنگی که بوی مرگ میدهد به پایان میرسد، نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند. گویی نه زندگیاش جاندار و عمیق است و نه جنگش پشتوانهای برای شناخت شخصیتی درگیر در آن محسوب میشود. «موقعیت مهدی» به جای اینکه لحظات دراماتیک زندگی شهیدان باکری را ترسیم کند، اتفاقا سر به زنگاه، از بیان آن طفره میرود. کات میخورد به اپیزودی دیگر. آنجا که باید بفهمیم مهدی فرمانده لشگر عاشورا در میان جنگ، چگونه زندگیاش را آغاز میکند، غیاب دوربین و کارگردانی را داریم. در اپیزود بعد که به شکل سر بسته و در لفافه از مشکلات حمید باکری با نیروهای سپاه، اطلاعات ناقصی دریافت میکنیم؛ این غیاب روایت است که به جای درام مینشیند و در نهایت او را پلیور آبی به تن در قامت شهادت نشان میدهد. پلیوری که همسرش بافته و ارتباطی با نیروهای عازم جبهه ندارد. شهادت او در لباس شخصی و تاکید عنوان اپیزود بر پلیور آبی، ادامه همان روند طفرهروی فیلم از موقعیتی است که نمیگوید. در این عدم حضور، اطلاعات و داشتههای پیشین مخاطب است که میتواند پازل ناقص فیلم را کمی کامل کند و تصویر واضحتری از موقعیتی که بر آن تاکید شده، ارائه کند. فیلم به شکلی محافظهکارانه به مسائل میپردازد و تنها در حد چند دیالوگ میان دو برادر و اینکه او به سپاه برای نوشتن توبه نامه رفته است، اکتفا میکند. مهمترین نکتهای که بارها و مدام به آن تاکید میشود؛ عدم موافقت مهدی باکری با برگرداندن جنازه حمید –برادرش- به عقب به دلیل ایجاد تمایز میان برادر فرمانده و دیگر شهداست. تاکید بر این موضوع، شاید اصلیترین کدی باشد که از شخصیت و منش شهید مهدی باکری در ذهن مخاطب میماند. در کنار این مسئله نکته قابل تاملی که به جایگاه و شخصیت شهید باکری اشاره داشته باشد، در فیلم مطرح نیست. این کد عدم بازگشت پیکر برادر شهید، در نهایت و با پایانبندی فیلم گره میخورد و مفقود شدن پیکر این شهدا که خود میتواند در پیوند با این کد به خلق معنایی دوم و سوم بینجامد، در حد همین تاکیدها باقی میماند. در اپیزود «من مهدی باکری نیستم»، هم تاکید دوباره دیگری دارد بر اینکه فرمانده کل لشگر میان پیکر برادر و پیکر دیگر شهدا تفاوتی قائل نشده و رزمنده نوجوان با بغض فریاد میزند که من مهدی باکری نیستم. موقعیت مهدی در پیوند با تمایزاتش شکل میگیرد.
اپیزود بعدی نیز در سکانس بازی مهدی باکری با برادرزادهاش، مریم –خواهرشان- گلایه این برخورد را با پیکر شهید میکند و او در سکوت و دو زانو سر به زیر میاندازد. اینجا دوربین است که نظارهگرانه بیرون چارچوب در میایستد و او را در نمایی درگیر میان زندگی و جنگ به خوبی به نمایش میگذارد. نشستن ناراحت او روی دو زانو در حضور خواهر و همسرش، کمی شخصیتساز است و ما را به درک موقعیت او کمک میکند. اما گویی فیلمساز نشانه و کد دیگری برای نشان دادن شخصیت متفاوت و مخلص شهید ندارد و تنها بر این رفتار او تاکید میکند تا جایگاه او را در ذهن مخاطب بسازد. حتی در پایانبندی فیلم هم اشاره به پیکر بی نشان دو برادر دارد.
در اپیزود پایانی اخلاص او را به غربت و تنهایی گره میزند. جایی که نیرویی حاضر به حضور در کنار او در جزیره مجنون نیست. همه تاکید دارند که امکان مقاومت نیست اما او همچنان بر آرمان خود برای ماندن در منطقه و تحمل آتش دشمن اصرار دارد. تنهایی او در میان نیزارهایی که مانند او تمام قد ایستادهاند، می تواند معناساز باشد. اینجاست که جای خالی برادر شهید بیش از پیش حس میشود. و موقعیت مهدی در این منطقه معنای اصلی خود را پیدا میکند. در این موقعیت، در دیالوگی به یکی از رزمندگان میگوید: اگر حمید بود الان تنها نمیماندم. این دیالوگ بر اپیزودهای پیشین فیلم اشاره دارد و جدا ماندن و تنهایی آنها را در میان دیگر فرماندهان بیان میکند. در صحنه جلسه فرماندهان، مهدی باکری بر مقاومت و امکان آن پافشاری دارد اما دیگر فرماندهان این امکان را ناممکن قلمداد میکنند. او میگوید اگر امکان مقاومت وجود نداشت، ما الان زنده نبودیم. این دیالوگ تکاندهنده، واجد ویژگی تمایزبخشی به شهید باکری است. تمایزی که از ابتدای فیلم سعی شده بر آن تاکید شود. در بستر این تمایز و با قیاسی میان او و دیگران، شرایط و نگاه او را به جنگ و مقاومت بازتاب میدهد. بازتابی که به نظر میرسد در سینمای امروز کمتر به آن پرداخته شده و فیلم سعی دارد با گفتمانهای مطرح در جامعه امروز نسبتی برقرار کند. تحسین این مقاومت و نمایش تمام قد او در تنهایی و مقاومتش در فضایی شعرگونه و خالی از خشونت رقم میخورد. عدم نمایش خشونت جنگ و ارتباط آن با جزیرهای که مجنون نام دارد، بدیلی است از جهانبینی او که مجنون وار در تنهایی مقاومت را پیشه میکند. مقاومتی که با عقل و منطق دیگر فرماندهان در تضاد است و او دل به این جنون میدهد. در پیوند با کپشنی که در پایان فیلم نوشته میشود، حمید و مهدی باکری با اختلافاتی که میان آنها و دیگر نیروها پیش آمده است، سرنوشت مشابهی را پیدا می کنند. بی نام و نشانی پیکرشان در دل جزیرهای که با جنون آنها سر و کار دارد. جنونی فارغ از خشونت جنگ.
رویا سلیمی