"خانه قبلیمان آسانسور نداشت، بالا و پایین بردن مهری از چهار طبقه برایم سخت شده بود، به پسرم گفتم این خانه را بفروش و جای دیگر در یک ساختمان آسانسوردار یک واحد کوچکتر برایمان بخر. خانه را فروختیم حالا دو سال است خریدار خانه، مهجور بودن مهری را بهانه کرده و بخشی از پول را نمیدهد."
اینها را شهیندخت ملکی میگوید. زن 60 سالهای که با دخترش مهری تنها زندگی میکند. او اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند، به نقطه نامعلومی خیره میشود و ادامه میدهد: مهری معلول سیپی است و از ویلچر استفاده میکند. معلولیت او در سالهای اخیر شدیدتر شده و حتی قدرت تکلمش را هم گرفته، با اینحال ذهن مهری سالم است، او قدرت ادراک دارد و میفهمد اما من نمیتوانم این را به دادگاه ثابت کنم.
ملکی به خبرنگار "
مردم سالاری آنلاین" میگوید: خانه قبلیمان آسانسور نداشت. برایم سخت بود هر روز مهری را از چهار طبقه پایین بیاورم و دوباره بالا ببرم. این اواخر دیگر زورم نمیرسید بلندش کنم، او عاشق پارک است اما گاهی تا دو ماه هم نمیتوانستم او را از خانه بیرون بیاورم، آنقدر منتظر میماندیم تا پسرم از تهران بیاید و مهری را ببرد بیرون. روزهای آمدن سعید بهترین روزهای زندگی مهری محسوب میشد، گاهی حتی اگر مهری مریض هم میشد نمیتوانستم او را به دکتر ببرم. بچه درد میکشید و من فقط میتوانستم از داروخانه برایش قرص مسکن بخرم.
ملکی اضافه میکند: چند بار به شهرداری مراجعه کردم، گفتم برای خانه ما فکری بکنند، گفتم این چه شهرسازی است شما دارید؟ من یک زن سالخورده با یک دختر معلول چطور این همه پله را بالا پایین کنیم. نمیشود که اسم خودتان را مهندس بگذارید و تاوان اشتباه و سلیقه شما را ما بدهیم. گفتند مشکل شما شخصی است، از ما کاری ساخته نیست، بروید خانهتان را بفروشید.
او میگوید: چند بار با همسایهها حرف زدم. گفتم اجازه بدهند ما به خرج خودمان یک بالابر در حیاط نصب کنیم تا من برای بیرون بردن بچه مشکلی نداشته باشم. قبول نکردند، گفتند اگر اینکار را بکنی ارزش واحدهای ما پایین میآید، موقع فروش خانه از قیمت میافتد. گفتند اگر هنگام فروش خانه تفاوت قیمت واحدهای ما را بدهی قبول میکنیم. یاد ایام قدیم افتادم. آنوقتها همسایه از اقوام و فامیل هم به آدمها نزدیکتر بودند. مردم یک لقمه نان را بین هم تقسیم میکردند و میخوردند. بچههای محل تقریباً با هم بزرگ میشدند و مشکل یک نفر، مشکل همه بود اما حالا کسی به کسی رحم نمیکند.
چارهای جز فروش خانه نداشتم
ملکی ادامه میدهد: دیدم دیگر چارهای نداریم به پسرم گفتم اینطور که نمیشود ادامه داد، این بچه نیازهای درمانی زیادی دارد، مدام باید فیزیوتراپی بشود، باید او را به کاردرمانی ببرم، از آن گذشته اگر کاری پیش بیاید من نمیتوانم او را تنها بگذارم و بروم. یا اگر شبی نصفه شبی حالش بد شود آنوقت من دست تنها چه کنم؟ تو هم که نمیتوانی کار و زندگیات را رها کنی و هر روز از تهران به قزوین برگردی. بیا این خانه را بفروش و یک واحد کوچکتر در یک ساختمان آسانسوردار برایمان بخر. برای همین خانه را گذاشتیم برای فروش.
معلولیت مِهری بهانه خریدار برای ندادن پول خانه
ملکی همچنین میافزاید: پدر خدابیامرز مهری چهار دانگ خانه را به نام من و دو دانگ را هم به نام مهری زده بود تا خیالش از زندگی ما بعد از خودش راحت باشد. خانه که فروخته شد ما آماده شدیم برای انتقال سند. خریدار جدید خانه در محضر متوجه معلولیت مهری و دو دانگ سهم او شد. ما هم از همه جا بیخبر، خانه را به نام او زدیم تا طبق قرار باقیمانده پول را پس از انتقال سند به ما بدهد. مدتی گذشت دیدیم پول را نمیدهد، علت را جویا شدیم گفت دختر شما که مالک بخشی از خانه است مهجور است و فرد مهجور صلاحیت معامله و تبادل پول ندارد. من این پول را تنها از طریق دادگاه به شما میدهم. حالا دو سال از موضوع گذشته و ما مدام به دادگاه مراجعه میکنیم، هرچه میگوییم برادر مهری ولی و قیم اوست گوش نمیدهند. هر روز یک بهانه میآورند، یک روز میگویند تا وقتی مادر زنده است کس دیگری نمیتواند قیم این دختر باشد، فردا میگویند مادر هم به علت کهولت سن نمیتواند قیمومیت فرزندش را به عهده بگیرد، ما قادر به دفاع از خودمان نیستیم و آنها هم دو سال است حق ما را به بازی گرفتهاند. حتی به نظر دادگاه قرار است هزینه دادگاه هم از سهم مهری کم شود. ما با پول چهار دانگ من نتوانستیم خانه بخریم، الان دو سال است مستأجریم، ارزش پول ما نسبت به دو سال پیش به شدت کاهش پیدا کرده و با افزایش قیمتها احتمالاً دیگر نتوانیم خانهای تهیه کنیم.
چالش به جای حمایت
این ماجرای زن سالخوردهای است که تک و تنها از دختر معلولش سرپرستی میکند و جامعه به جای حمایت از او، چنین مشکلاتی را به شانههای رنجورش تحمیل کرده. او و خانوادهاش دو سال است برای اثبات حق مسلم خود سرگرداناند و در این مدت بدون داشتن هیچ تقصیری، علاوه بر ضرر و زیان مالی آسیبهای روحی زیادی را هم تحمل کردهاند.
خریدار خانه آنها بهراحتی به بهانه مهجور بودن یکی از اعضای خانواده بخشی از پول را پرداخت نمیکند اما در واقع آنکه باید در تودرتوهای دادگاه اسیر اثبات حقانیت خود شود فردی صاحبحق است. این درحالی است که در قانون مدنی ایران از سه شخص صغار، غیررشید و مجانین بهعنوان محجور و ممنوع از تصرف در اموال و حقوق مالی خود نام برده شده اما طبق همین قانون این افراد میتوانند در داد و ستدهایی که بهای آن معین است با نظارت و اذن قیم شرکت کنند و اگر هم قادر به این امر نباشند ولی و قیم دارنده همه حقوق و اختیارات آنهاست و در انجام امور آنها نقشی مانند خودشان دارد. اما خانواده ملکی هنوز نتوانستهاند همین امر مسلم را به مراجع قانونی اثبات کنند.
شهرداریها، سرنوشتسازان نامرئی در زندگی معلولان
شاید هیچکدام از شهرداران و مدیران زیرمجموعه آنها آگاه نباشند که کمترین اهمال و بیتوجهیشان در دادن مجوز به ساختمانهای فاقد آسانسور و غیراصولی تا چه اندازه در سرنوشت شهروندان معلول اثرگذار است. آنها شاید حتی به آسیبهای ناشی از لحن سخن خود نیز واقف نباشند اما این رویه برگ برنده ترویج ناامیدی در جامعه را در دست دارد.
شهرها هر روز گسترش پیدا میکنند، پروژههای شهری پشتسر هم ساخته آماده میشوند بدون آنکه کسی به سهم معلولان و نحوه برخورداری آنها از امکانات جامعه فکر کنند. بسیاری از مدیران شهری هنوز مناسبسازی را مصادف با صرف هزینه و اتلاف اعتبار میدانند در حالیکه این اقدام حتی اگر هزینه بیشتری هم صرف کند در آینده دستگیر دوره سالمندی خود آنان خواهد شد، اما افسوس که قالب مدیران این جامعه فاقد دید آیندهنگرانه هستند...
صرفنظر از ماجرای مهری و مادرش؛ نبود فرهنگ عذرخواهی و راهنمایی صحیح در جامعه بهویژه در میان کارمندان ادارات و گاهی حتی در مسئولان رده بالا، بزرگترین عاملی است که هر روز روح و روان شهروندان را جریحهدار میکند و آنان که دستشان میرسد توجهی به این امر ندارند.
شاید اگر یکی از مدیران شهرداری برخورد کلامی مناسبتری با مادر مهری از خود نشان میداد حتی اگر نمیتوانست دردی از او بکاهد اما قطعاً میتوانست به دردهایش اضافه نکند.
یا اگر پدیده میز خدمت یا واحد مشاوره در دستگاه قضا کارکرد واقعی داشت قطعاً مشکل این خانواده بسیار زودتر از این حل میشد و آنها را مجبور به پرداخت هزینههای مالی و روحی نمیکرد.
بسیاری از شهروندان هر روز یکدیگر را آزار میدهند و خودشان از آزار سایرین گلهمندند. فرهنگ بردباری و کوتاهآمدن یا پذیرش اشتباه رو به افول رفته و کسی حاضر نیست پایانبخش این سیکل معیوب و آغازگر روح تازهای در فضای طاقتفرسای این سبک ظاهراً جدید زندگی باشد.
در اینکه برخی از کارکنان در دستگاههای مختلف نسبت به انجام وظایف خود کوتاهی میکنند تردیدی نیست اما در اینکه چرا مطلعین به این امر از ادامه این روند معیوب -که به جای رفع مشکلات مردم به ایجاد گرههای جدید مشغولند- پیشگیری نمیکنند سؤال بیپاسخ سالهای اخیر است...
رقیه بابائی- خبرنگار حوزه معلولان