در روزی که محمدعلی نجفی توسط خانواده میترا استاد بخشیده شد، مردمسالاریآنلاین روایت متفاوتی از یک و نیم سال اخیر زندگی نجفی ارائه میدهد.
در زندگی برخی انسانها، بعضاً داستانهایی واقعیت مییابد که به ذهن هیچ داستاننویس یا فیلمنامهنویسی خطور نمیکند: زندگی محمدعلی نجفی در یکونیم ساله گذشته، نمونهای عالی از این داستانهای واقعی است. تمنای زندگی مشترک با میترا استاد، نجفی را به این سمت سوق داد که از شهرداریِ پایتخت ایران استعفاء دهد. نجفی که ظاهراً در تقابل عشق و سیاست، عشق را برگزیده بود؛ حدود ۱۳ ماه پس از ازدواج با میترا استاد، وی را به قتل رساند و دادگاه حکم به قصاص وی داد. امروز خانواده میترا استاد، محمدعلی نجفی را بخشیدند و برای او رضایت دادند. داستانِ یک و نیمسال اخیرِ شهردار سابق، اما همچنان گفتنی و خواندنی است. این داستان، داستان ترجیح عشق بر سیاست، شکست در عالم عشق و سپس بازگشت به سیاست از نوع ماکیاولیسم آن است...
به گزارش
مردم سالاری آنلاین، مسعود استاد، برادر میترا استاد، صبح امروز (چهارشنبه ۲۳ مرداد)
در پستی اینستاگرامی اعلام کرد که او و خانوادهاش محمدعلی نجفی را بخشیدهاند. مسعود استاد گفت: «آقای محمدعلی نجفی را بخشیدیم و از خون عزیزمان گذشتیم و خرسندیم که هیچ معاملهای با خون آن بزرگوار نکردیم که امیدوارم آقای محمدعلی نجفی در این چند صباح باقی مانده به دور از سیاست، به تزکیه نفس بپردازد».
داستان
محمدعلی نجفی، داستان سیاستمدار کهنهکاری است که اسیر افسون عشق میشود. برای یک داستاننویس، شاید زندگی شخصی محمدعلی نجفی، بهجز یکونیم سال اخیرش، هیچ ارزش ادبیای نداشته باشد. او که در سیاست، مسیر طولانیای را از وزارت گرفته تا ریاست بر سازمان برنامه و بودجه و شهرداری تهران طی کرده بود، درست در زمانی که بهنظر میرسید به اوج پختگی و تجربه رسیده باشد، عطای پست و مقام را به لقایش بخشید تا بتواند با جادوی عشق، دوران جدیدی از جوانی را تجربه کند.
در دنیا سیاستمدارانی هستند که دورهای طولانی نخستوزیر بودهاند یا در همین ایران، موردی داریم که ۱۲ سال شهردار پایتخت بوده است؛ اما اینها هیچگاه به دوری از دنیای سیاست و پست و مقام نیاندیشیدهاند.
نجفی اما که در ۵ شهریور ۹۶، شهردار تهران شده بود و تعداد زیادی در اردوگاه اصلاحات به او در این مقام دل بسته بودند، تنها ۷ ماه بعد بیماری را بهانه کرد و از سمتش کنار رفت.
نجفی در همان دورانی که میگفت به دلیل بیماری نمیتواند دیگر شهردار پایتخت باشد، دقیقاً در تاریخ ۸ اردیبهشت ۹۷، با
میترا استاد ازدواج کرد. آنگونه که خود
نجفی در دادگاه روایت کرده، پیش از این نیز میترا استاد به مدت ۷ ماه، به عقد موقت آقای شهردار درآمده بود و در واقع، در کل دوران او در شهرداری تهران، او زندگی خصوصیاش را با میترا استاد سهیم شده بود.
در مورد نحوه ازدواج نجفی با میترا استاد، ممکن است هزاران گمانهزنی در کار باشد؛ اما شاید هیچ کدام از این گمانهزنیها جز اکسیر عشق، صحت نداشته باشد. عشق تنها چیزی است که نه با پول و نه با منصب، جایگزین نمیشود. اکسیر عشق است که مسِ وجود آدمی را طلا میکند. عشق است که انسانها را از دنیا بریده و منزوی میسازد. عشق است که خلوت با معشوق را به بهترین و امنترین نقطه دنیا تبدیل میکند.
اما این از تیرهبختی ما انسانها است که راه عشق هیچگاه هموار نبوده است: عشق و جنون و عشق و جنایت همسایهاند. تأثیرگذارترین داستانها، داستانهایی هستند که از عشق شروع میشوند و به یکی از این دو ختم میشوند. جنون گاهاً نصیب عاشق ناکام میشود و جنایت، بعضا سرنوشتی عاشقی است که عشق او به قفساش تبدیل میشود.
محمدعلی نجفی با میترا نساخت؛ عشق سوزان آن اکسیری که مینمود، نبود. همه چیز پس از گذشت زمان، عادی و حتی بدتر از عادی شد. دلدادگی جای خود را به دعوا داد. معنویاتِ ایثارِ عاشق و معشوق جای خود را به مادیاتِ زندگی رومزه داد. نجفی که پیشه تمام عمرش یعنی سیاست را رها کرده بود تا با جادوی عشق جان دوبارهای بگیرد، تمام مواهب عالم سیاست را از دسترفته دید. او که با گوشت و استخوان درک کرده بود که نهایت این عشق سوزان، چیزی جز تلخی برای خودش و میترا نبوده است، حتی اقدام به خودکشی کرد.
خودکشی اما ناکام ماند و
محمدعلی نجفی به سراغ اسلحهای رفت که یادگار دوران سیاست بود. در دنیای سیاست، افراطیترین اقدام یک سیاستمدار، حذف فیزیکی سیاستمدار مخالف است. نجفی که از آزمون دلدادگی، سربلند بیرون نیامده بود، این اقدام افراطی کلاسیک را انتخاب کرد. این انتخاب به هیچوجه عقلانی نبود، اما او با این عمل نشان داد که هنوز راه و رسمِ افراطیترین کنش سیاسی را از یاد نبرده است.
نجفی بعد از یک بگومگوی طولانی، میترا استاد را کشت. بعد از این قتل، انبوه گمانهزنیها جامعه را فرا گرفت و هر کسی روایتی ارائه داد. مقتول، یعتی میترا استاد، بیش از هرکس دیگری آماج این گمانهزنیها قرار گرفت. ما به قطعِ یقین، هیچگاه نخواهیم فهمید که کدامیک از گمانهزنیها درست و کدام نادرست بوده است. این داستاننویس، بهشخصه هیچکدام از گمانهزنیها در مورد مقتول و نیات او را باور نکرده است.
کار بدیع و سترگ نجفی، قطعاً قتل نبود: قتل در دنیای چندهزار ساله سیاست، و در دنیای احتمالاً دهها هزار ساله عشق، چیز جدیدی نیست. قتل، در بسیاری از اوقات سادهترین راه حل یک مسأله است و شاید هیچ فردی در دنیا پیدا نشود، که حداقل در ذهنش، کسی را نکشته باشد، یا در وسط یک دعوا، به کسی نگفته باشد، میکشمت! قتل هنر نیست.
هنرِ ناتمامِ نجفی شاید همان بود که به هوای آزمونِ عشق، قید سیاست را زد. این هنر ناتمام بود، چرا که نجفی آنقدر از دنیای سیاست فاصله نگرفت که اول دلیل استعفایش از شهرداری تهران را به صراحت بگوید؛ و ثانیا این هنر ناتمام بود، چرا که وقتی مشخص شد عشق به بنبست رسیده است، نجفی باز در مقام یک سیاستمدارِ ماکیاولیست ظاهر شد و به سراغ قتل رفت. داستان نجفی برای عاشقان چیز آموزندهای ندارد؛ اما برای سیاستمداران میتواند درسهای آموزندهای داشته باشد.
گزارش: سعید تهرانی