از دیرباز آمریکا را به عنوان دشمن درجه اول ایران معرفی کردهاند. دلایل و مستنداتی هم برای این موضوع ذکر میشود که بالانصاف بعضا معقول و فراموش نشدنی هستند. نمونه آن کودتای ناجوانمردانه علیه دولت دکتر محمد مصدق بود که اخیرا رونمایی از همدستی برخی از "ناپاکان روزگار" و "دیکتاتوری وقت" با آمریکاییان، این زخم را التیام ناپذیرتر کرد.
حدودا 2 سال از این کودتا گذشت که آمریکاییها به شاه هبهای از صلح و پیمانِ دوستی بخشیدند؛ این همان عهدنامه مودت (عهدنامه مودت و روابط اقتصادی و حقوق کنسولی) است که در تاریخ 23 مرداد 1334 در تهران به امضا رسید. البته این بار اول نبود که رد تاریخیِ دستِ دوستی آمریکاییها بر دست دیکتاتوری ایران مینشست. در دهه 20 که شوروی در غرب و شمالغرب ایران جا خوش کرده بود و مذاکرات قوام برای خروج آنها راهی پیش نبرد، این تهدید آمریکاییها بود که استالین را از هراس برخورد نظامی آمریکا، به خروج از ایران وا داشت. در آن زمان هری ترومن رییس جمهور آمریکا بود.
انتخاب محمدرضا شاه به عنوان جانشین رضاخان، خالی از لطف و بنده نوازی آمریکاییها نبود. ذیل همین بندهنوازیها عهدنامهای هم به امضا رسید که هم آرامشی برای شاه و اطمینان از ادامه حکومتش حاصل میشد و هم جا پای آمریکاییها در ایران در مقابل سایر رقبای اقتصادی را محکمتر میکرد. مفاد عهدنامه موید این مساله است.
از جمله بندهای این عهدنامه مربوط به نوع برخورد با اتباع هر دو کشور است: "اتباع هر یک از طرفین معظمین متعاهدین در قلمرو طرف معظم متعاهد دیگر از حد اعلای حمایت و امنیت پایدار برخوردار خواهند بود. هر موقعچنین فردی در بازداشت باشد از هر جهت به نحو عادلانه و با انسانیت با وی رفتار خواهد شد و طبق تقاضای او بی آن که تأخیر غیر لازمی روی دهد بهنماینده سیاسی یا کنسولی کشور او اطلاع و فرصت کامل داده خواهد شد تا منافع او را محافظت نماید."
با این اوصاف ضمن انقلاب 57، این مناسبات از هم پاشیده شد و جملهی "هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید" جای مودت بین آمریکا و ایران را گرفت. مردم با دل و جان دشمنی با آمریکا را پذیرفتند. آنها از همان اوان انقلاب نشان دادند که مودتی بین ما و آنها وجود نخواهد داشت؛ به همین جهت دیوار سفارت آمریکا را نشان کردند و آنرا نه بخشی از خاک این کشور، بلکه لانه جاسوسی تفسیر نمودند و از آن بالا کشیدند.
ضمن دستگیری دیپلماتهای آمریکایی و تسخیر سفارت آن کشور، ایران اولین نقض کننده عهدنامه مودت شد؛ چراکه حداقل بند 4 عهدنامه را نقض کردیم. بر اساس این بند: اتباع هر یک از طرفین معظمین متعاهدین در قلمرو طرف معظم متعاهد دیگر از حداعلای
حمایت و امنیت پایدار برخوردار خواهندبود. هر موقعچنین فردی در بازداشت باشد از هر جهت به نحو عادلانه و با انسانیت با وی رفتار خواهد شد و طبق تقاضای او
بی آن که تأخیر غیر لازمی روی دهد بهنماینده سیاسی یا کنسولی کشور او اطلاع وفرصت کامل داده خواهد شد تا منافع او را محافظت نماید. اتهاماتی که علیه او اقامه شده به اسرع اوقات بهاطلاع او خواهد رسید و کلیه تسهیلاتی که جهت دفاع وی به نحو معقول لازم باشد فراهم خواهد شد و
پرونده او فوراً و بیطرفانه مورد رسیدگی و قطع و فصل قرار خواهد گرفت.
بعد از تسخیر سفارت آمریکا جیمی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا هر چند از قطع روابط با ایران سخن گفت، اما تا به امروز هیچ یک از مقامات ایرانی و آمریکایی به صورت رسمی از خروج از عهدنامه مودت سخن به میان نیاوردهاند؛ در حال حاضر این عهدنامه حداقل در حد ماندگاریِ جوهر بر کاغذ، به راه خود ادامه میدهد. با این اوصاف مردم پیگیر مودت مجدد نبودند. اما ...
اما بعدها چه اتفاقی افتاد؟ چه بر سر عهدنامه مودت آمد؟
بعدها که تاریخ انقلاب قطورتر شد، اتفاقات دیگری رخ داد تا شاهد نوعی "دوصداییِ زیر و بمِ ناخوانا" از شیوه فریادکشی بر سر آمریکا باشیم. از جریان مکفارلین گرفته تا حضور بیصدا در عمان و همچنین از بحث القاعده تا مذاکره وزیرمان با وزیرشان، شک و شبهات را مقداری برجسته کرد. امروزه جواب به اینکه ما "مرگ بر... میگوییم و خودشان مذاکره میکنند" تبدیل به یک مطالبه عمومی شده است. همین محور نیز در جبهه "شرق" وجود دارد. مردم میگویند شعار "نه شرقی نه غربی" سر میدهیم، اما شوروی باید در همدان پایگاه هوایی دائر کند. پس فلسفه شعارهای اول انقلاب کجا رفت؟
شاید بتوان گفت امروزه دیگر فریادکشی بر سر آمریکا یک "آرمان" به معنای سال 57 نیست و آنقدر کم سو شده که گاه برای طنزپردازی از آن همت میجویند و مینویسند هر چه فریاد دارید بر سر دولت بکشید. یا اینکه یک گزارشگر تلویزیونی به جهت کم بودن کیفیت تصاویر ارسالی از روسیه میگوید هر چه فریاد دارید بر سر سن پترزبورگ بکشید. اکنون درد معیشت حرف اول را میزند. مردم بدبین شدهاند.
این بدبینی تا مشاهده زندگی لاکچری "ژنهای خندان" و "کروموزومهای اصیل" در آمریکا و دیگر کشورهای دشمن، امتداد پیدا میکند. فرزندان مسئولان نظام در همان کشورهایی به سر میبرند که برای ملت "دشمن" هستند. بعضا همین مسئولان تحصیلاتشان را در همان کشورها به پایان رساندهاند. بسیاری از آنها "گرین کارت" دارند و حتی گاها صحبت از دو تابعیتی بودنشان به میان میآید. مردم به این روال مشکوک و بدبین شدهاند. نتیجه این بدبینی را باید در کف بازار و توام با بیخاصیت شدن صفرهای پول ملی دید. افزایش نرخ ارز، افزایش احتکار، کاهش خرید مردم و ...ماحصل ادامه این بدبینی است.
باید بدانیم که به چنین پروسهای، ناکارآمدی "اقتصاد سیاسی" میگویند. وقتی یک شعار سیاسی اسلوب زندگی اجتماعی را به گونهای رقم میزند که اقتصاد و معیشت مردم را تحت فشار قرار میدهد، اما صاحبان و ترویج دهندگانش به حاشیه امن رانده میشوند، مردم را بدبین خواهد کرد. اگر مودتی بین ایران و آمریکا در کار نیست، سیاسیون چرا باید به بند بند این عهدنامه پناه ببرند؟ ما را چه شده که به سایهی عهدنامهای بین شیطان بزرگ و آن دیکتاتور خزیدهایم؟ چرا مخفیانه در عمان مذاکره میکنند؟ آیا هنوز باید بر سر آمریکا فریاد بکشیم؟ بالاخره با آمریکا دوست هستیم یا دشمن؟ چرا وزرایمان با هم دیدار میکنند و بعدا – هرچند برای مصرف خارجی - میگویند اشتباه کردیم؟ تاوان این اشتباه را چه کسی باید بپردازد؟
پاسخ به
این سوالات آنسوی "مرگ بر آمریکا" و "عهدنامه مودت" را بر ما عیان میکند.