2500 سال پیش، یعنی زمانیکه سقراط جام شوکران به دست گرفت تا واژه های کهن و فرسوده اخلاقی زمانه ی خود را جانی دوباره بخشد، شاید فکر نمی کرد بانی مجموعه اندیشه هایی خواهد شد که الگو ساز جامعه بشریت می شود. بعدها افلاطون، تفلسف سقراط، این شهید راه حکمت را تبیین کرد و ارسطو به تثبیت رسانید. این تبیین و تثبیت هنوز هم الگویی برای معرفت شناسی فلاسفه محسوب می شود. بعدها ادای دین به این تدوین و تبیین و تثبیت، واژه هایی را در عالم فلاسفه پرورش داد که هم قدم با واژه پراکنی دستگاههای واژه ساز سیاسی – اخلاقی دیگر توانست عرض اندام کند. از جمله عدالت، آزادی و جمهوری. در حقیقت فلاسفه به خصوص فلاسفه سیاسی، با معنابخشی خاص و سکولاریته نمودن این مفاهیم، طرحی نو در جامعه بشریت در انداختند.
رنسانس که آغاز شد، در دنیای سیاست، فصل جدیدی از فلسفیدن شروع به وزیدن نمود. قصد ورود بر این وادی نداریم که خود گفتمانی خاص می طلبد و مجال آن نیز در این محفل فراهم نیست. همین را بدانیم که نامه های فلاسفه به حکام، حتی بعد از قرون وسطی ، برای حاکمیت، سخت و گران و درد آور تمام می شد. آنچنانکه ایمانوئل کانت، فیلسوف شهیر قرن 18 آلمان این کار را در تاریخ دوبار به ثبت رساند.
از جمله اختلافات کانت با سیاستمداران وقت، بر سر مفاهیمی بود که در تفکر ناب فیلسوف، "نقش اساسی" داشت و در تفکر سیاستمدار، فقط "نقش بازی می کرد". اکنون قرن 18 میلادی است و از قانون، آزادی و سیاست می توان سوال پرسید. چرا که جایگاه آن از عرش به فرش آمده و از وحی به عقل. اشتباه نکنیم؛ این تغییر جایگاه به هیچ وجه تغییر ارزشی نیست؛ یعنی اینگونه نیست که این تغییر پردازشها، منجر به تقبیح ارزشی آنها نیز شده باشد. در اینجا شاهد هبوط نیستیم. پیشتر و بر اساس تفکر قرون وسطایی، صرفا عده ای خاص یارای طرح گفتمان در حیطه آزادی و سیاست و تعیین مسیر اجتماعات بشری را داشتند؛ اما اکنون این روند متحول شده. این تغییر روند در واژه ها نیز چشمک می زنند. اینگونه که "تکلیف"، جای خود را به "وظیفه" می دهد. اما مفهوم اخیر یعنی "وظیفه"، با ادبیات دینی غریبگی نمی کند: "حق الناس". این مفهوم آنقدر عام و گسترده است که تکلیف، وظیفه، حقوق و ... را در بر می گیرد. این از محاسن است؟ جای پاسخ اینجا نیست.
از جمله مباحثی که تکلیف، وظیفه و حقوق را برای افراد به ارمغان می آورد "حق شهروندی" است. کانت صراحتا تنها شرط شهروندی را در توانایی و استعداد "رأی دادن" می داند. رای دادنی که در حکومتهای قرون وسطی نه "حق" به حساب می آمد و نه "تکلیف" و نه "وظیفه". اما اکنون به مثابه حق و تکلیف قلمداد می شود و حکومتها و دولتها برای مشروع بودنشان، از "حق" رای دادن شهروندان به عنوان یک "وظیفه" یاد می کنند؛ حق و وظیفه ای که پیشتر جایگاهی آسمانی و متافیزیکی داشت، اما امروزه به زمین آمده تا شاید ارسطو وار، عالم مُثل افلاطونی و خدای دمیورژ را در همین زمین خاکی بیابد.
کانت وقتی از رای دادن و انتخابات صحبت می کند، در کنار آن از عدم حقانیت مردم در براندازی حکوتها سخن به میان می آورد؛ حتی اگر این حکومت جائر و ظالم باشد. در دستگاه فکری کانتی، بر اساس سیستم انتخاباتیِ مبتنی بر رای گیری، باید در پی تلاش رفع مشکلات در جامعه برآمد. اما این یک وظیفه اخلاقی است و با تکلیف، به معنای قرون وسطایی آن فرق می کند. به همین جهت است که کانت در فلسفه حقوق ابراز می کند که "البته مردم می توانند با واکنشهای منفی نسبت به حکومت، عکس العمل نشان دهند". یعنی هر آنچه را که حکومت درخواست می کند، به آن پاسخ منفی بدهند و از انجام آن سرباز زنند. این واکنش را در ادبیات سیاسی "اعتراض اجتماعی" می نامند و در ادبیات دینی "گناه"؛ حال آنکه کانت از آن به عنوان گناه یاد نمی کند. او تکلیف محور (حداقل به معنای قرون وسطایی آن) نیست.
امروزه نه تنها کانت؛ بلکه عموم سیاستمداران، از حق رای و انتخابات آزاد به عنوان حقوق مدنی و وظیفه اجتماعی یاد می کنند؛ حق و وظیفه ای که کسی یارای تحمیل یا لغو آنرا از جوامع ندارد؛ چرا که عواقب آن قهر و اعتراضات شدید اجتماعی است. نمونه آن در تاریخ به وفور یافت می شود. هنوز بهار عربی فراموش نشده.
بر همین اساس می توان گفت که امروزه یکی از پر مخاطره ترین نقاط انتخاباتی ایران، همین تقابل "تکلیف" و "وظیفه" است. در سطور پیشین از ماهیت و چیستی تکلیف صحبت به میان آمد. همچنین از ویژگی های تفکر مبتنی بر وظیفه. در ایران بر اساس نوع منش سیاستمداران، تفکرات مبتنی بر یکی از اصطلاحات عقیدتی مذکور، فانوس راه می شود و طبق نقشه رفتاری منتخب، حرکتی صورت می گیرد. حال این حرکت، یا ابتناء بر وظیفه شهروندی دارد و یا تکلیف محور است. تقابل شدید این دو محور، بعد از انتخابات ایران 57، نشان از گذار به سمت دموکراسی را دارد. گویا ما هنوز در حال گذر هستیم.
نوشتار را با این سوال و جواب ادامه دهیم که آیا در انتخابات، چنین رویکردی موفق خواهد بود؟ براستی چنین دیدگاهی بین مردم و مسئولان چه جایگاهی دارد؟
در مورد سوال اول باید گفت که موفق شدن در انتخابات با تمسک صرف به "تکلیف"، در ایران کارنامه موفقی را از خود به جای نگذاشته است. انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری را به یاد آوریم. در آنجا نیز رگه هایی از تکلیف به چشم می آمد که در آن، شاهد حضور وظیفه مدنی و اخلاق شهروندی نیز بودیم. نتیجه چه شد؟! همان نتیجه نیز در هشتمین انتخابات ریاست جمهوری عینا درج شد. وظیفه و حقوق مدنی بر تکلیف محوری چیرگی یافت. این مساله (تقابل تکلیف و وظیفه) ایضا در دهمین انتخابات ریاست جمهوری به وقوع پیوست. این بار نتیجه اگر چه ظاهرا به سمت حامیان تکلیف چرخانده شد، اما به آسانی رقم نخورد و هنوز جامعه تحت تاثیر حوادث بعد از آن است. حوادث 88؛ همان حوادثی که نشات گرفته از کنار زدن "وظیفه" و "حقوق" جهت ایجاب "تکلیف" بود. در به اصطلاح مناظرات سال 92 نیز، شاهد تقابل بین مصادیق تکلیف و وظیفه بودیم. حسن روحانی که با حمایت هاشمی رفسنجانی، راهی میدان شده بود از این تفاوت نظرات سیاسی (و شاید هم عقیدتی) به خوبی مطلع بود. او جسورانه و البته در قالب تمثیل از ابزار کار اهالی تکلیف، سخن به میان آورد و "گازانبر" را از لوازمات یک حقوق دان (که به منش وظیفه بیشتر گرایش دارد) نمی دانست. پناه بردن به دروغ پردازی زیر لوای پروپاگاندای مقتدر نیز نشات گرفته از همین تفکر مخالف وظیفه محوری است؛ تفکری که در جبهه مخالفان آن، سرهنگ هایی پناه گرفته اند که خود را ملزم به پاسخ دادن نمی دانند. آنچنانکه حسن روحانی خطاب به باقر قالیباف، علنا از جمله "من سرهنگ نیستم، حقوقدان هستم" استفاده می کند. بنابراین، چنین تحلیل و برداشتی از انتخابات و طرد نمودن وظیفه و حقوق و معرفی کردن تکلیف، آنهم به عنوان شالوده اصلی انتخاباتی، نه تنها مفید برای حال جامعه نبوده بلکه مضرات فراوانی را نیز به دنبال داشته است. باید به شدت از این نگاه دوری جست.
اما نامزدهای انتخاباتی کشور تا چه میزان به این نوع تبلیغ انتخاباتی وابستگی دارند؟ متاسفانه دیده می شود که گرایش به سمت تکلیف به عنوان ژن ویژه پوپولیسم، میان برخی (که متاسفانه از مسئولان هم هستند)، به شدت طرفدار دارد. حضور در اماکن مقدس، استفاده ابزاری از واژه "سید" و متولی جایگاهی خاص بودن از جمله این موارد است. پیشتر نیز از هاله نور، توسل به امام زمان و ... جهت تکلیف تراشی تاسی می جستند. مساله وقتی بغرنج می شود که از پس این نگاه، خدمات و نگاههای صحیح و مفید جامعه به حاشیه رانده شود. اینجا باید احساس خطر کرد. ولی چرا باید احساس خطر کرد؟
اگر با مفهوم "تکلیف" آشنایی داشته باشیم، خوب می دانیم که از سوی تکلیف کننده، غالبا پاسخی در پی فلسفه ایجاب عمل یافت نمی شود؛ چرا که با تکلیف مواجه هستیم. هر چند اختیار در انجام دادن و انجام ندادن آن وجود دارد؛ اما وقتی هویت تکلیف را پذیرفتیم، دیگر جزع و فزع در آن جای ندارد و باید نَفس آنرا به شکلی اکمل به فرجام رساند. مادام که به جامعه ای تکلیف شد، یا باید آنرا بپذیرند یا از پذیرفتن آن سر باز زنند. اگر پذیرفت از پرسش منع می شود و اگر نپذیرفت باید منتظر عقوبت الهی باشد؛ چرا که تکلیف است و نه وظیفه اجتماعی. اصولا تاوان سرپیچی از وظیفه اجتماعی، جریمه و برخورد قانونی جامعه را در بر دارد نه عقوبت الهی.
اما چرا علنا این مساله در کشور جریان نمی یابد و روال حاکم بر کشور نخواهد شد؟ پاسخ مشخص است؛ در سال 58، مردم، به "جمهوری" رای دادند و لذا تکلیفِ انتخابِ اصلح، زمانی مشروعیت پیدا می کند که رای مردم را دارا باشد. این جمهوریت برای آن عده که تکلیف گرا هستند، عذاب آور است؛ لذا برای جذب رای حداکثری، در لفافه پوپولیسم و زیر سایه تکلیف آسمانی، خودشان را به مردم معرفی می کنند. با جمله "احساس تکلیف کردم" آشنا هستید؟ با "احساس وظیفه و احساس خطر کردم" چطور؟!
البته همانطور که گفته شد در دوره های انتخاباتی بعد از انقلاب، رویارویی این دو جریان، چندان سهل و آسان هم نبوده. شاید دو قطبی شدن انتخابات به همین معنا باشد. همان دو قطبی که از آن نهی شد و عده ای خاص، "کشکول وار" حاضر شدند و در قالب و اندازه ای بی سابقه، در سال 96 هم در حال شکل گیری است تا نشان دهد تقابل وظیفه و تکلیف هنوز در ایران حل نشده است. نتیجه انتخابات، نشان دهنده بار عقیدتی مردمان و وزن دولت آینده در گرایش بیشتر به وظیفه یا تکلیف است. کما اینکه دولت یازدهم، بیشتر به سمت وظیفه گرایش داشته و تکلیف محوران از منتقدین سر سخت آن محسوب می شوند.
در این باب، اگر نگرانی وجود دارد، این نگرانی ها را زمانی باید جدی تر دنبال کنیم که جدال حق و باطل در کارزار وظیفه – تکلیف تجلی یابد. آیا نباید به دید وسیع تری و از عینک پلورالیسم، این مسائل را حل و فصل کرد؟ آیا این کار شدنیست؟ مشکل کار کجاست؟
سید مسعود آریادوست