مفهوم نسل، از آن مفاهیم پیچیده و عجیب و غریب اجتماعی است. جامعهشناسان و تحلیلگران اجتماعی، معمولا وقتی این تعبیر را به کار میبرند میخواهند از تعداد متنابهی از افراد که تجربههای زیستهی مشترک دارند حرف بزنند. نسل، بیانگر استمرار و تداوم است. اما از سوی دیگر، نسل، خبر از گسست و افتراق نیز میدهد. یک نسل، یک واحد تحلیلی است که به کار میرود تا نه تنها اشتراک و همراهی میان دستهای از متغیرها را در تحلیل اجتماعی نشان دهد؛ بلکه همچنین فاصلهای را میان یک دسته از افراد، در نسبت با دستهای دیگر، برقرار سازد. نسلی در برابر نسلی دیگر. همین تنشی که در درون تعریف مفهوم «نسل» وجود دارد ، موجب آن شده است که این مفهوم، در میان اصحاب علوم اجتماعی، هرچه کمتر به عنوان مفهومی پذیرفته شده و معتبر در تحلیل به کار رود. نسل، هرچند به کار میآید تا شناختی یکپارچه از تجربهی زیستهی کثیری از افرادی که در یک دورهی زمانی زندگی کردهاند را به دست دهد؛ اما در عینحال، به دلیل نادیدهگرفتن کثیری از متغیرهای ناهمسو میان همان افرادی که به عنوان یک نسل، شناخته میشوند؛ به نفع ایجاد یک شناخت استاندارد همزمان از آن افراد، اغلب فاقد گویایی و روایی در تحلیل است. از سوی دیگر، مفهومی همچون «شکاف نسلی» که دیرزمانی، یکی از پرکاربردترین مفاهیم در تحلیل اجتماعی جامعهی ایران و در بیان رابطهی بیننسلی بود؛ امروزه کمتر از سوی جامعهشناسان استعمال میشود. بزرگترین معضل و عمدهترین نارساییای که در این مفاهیم است، ابهامی است که در رابطهای که میان افراد یکنسل با هم از یکسو، و نیز افراد یکنسل، با نسل دیگر وجود دارد؛ برقرار میکند. واقعیت این است که رابطهی نسلی - و البته رابطهی بیننسلی- رابطهای است که استوار بر وجود توأمان نوعی همزمانی و درزمانی است. تنشی که میان این دو وضعیت در مفهوم نسل، وجود دارد البته تا مدتها علت قدرتمند بودن مفهوم نسل در تحلیلهای اجتماعی بود. اینکه مفهوم «نسل» میتوانست درکی همزمان از تعداد کثیری از افراد به دست دهد و تجربههای متفاوت آنها را همراستا سازد و از سوی دیگر، با ایجاد نوعی رابطهی درزمان، تحلیلی پیرامون آیندهی جمعیت (نسلهای بعدی) که عمدتا در رابطهای تعریف شده با نسل فعلی قرار داشتند؛ به دست میداد؛ تمام قدرت مفهوم نسل و مفاهیم برآمده از آن بود. اما همهی قدرت مفهوم نسل، استوار بر درکی یکپارچه از «زمان» بود. زمانی که کاملا تحت کنترل است و سرعت و جهت حرکت آن، کاملا پیشبینی پذیر و قابل انتظار است.
واقعیت این است که امروزه واقعا نمیتوان چنین درکی از زمان داشت. سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی ازیکسو مفهوم همزمانی را زیر سوال برده است و جهشهای پرنوسان این تحولات، به درک درزمانی از آیندگان، خدشه زده است. امروزه نمیتوان با مفهوم «نسل» و مشتقات آن، فارغبالانه سیاستگذاری اجتماعی کرد و انتظار وجود درک روشنی از نسل فعلی و نسلهای بعدی داشت. رواج تعابیری همچون «دهه هفتادیها» و «دهه هشتادیها» در برابر «دههشصتیها» دقیقا اشاره به همین بحران در امکان وجود درکی روشن و یکپارچه از سیر تحولات آینده است که میخواهد با پاره پاره کردن واقعیت اجتماعی، بر تنوع و تکثر آن فائق آید. این یعنی، تصویر روشنی از آینده وجود ندارد و هر لحظه ممکن است با ظهور یک متغیر دههای جدید، چشمانداز آینده تغییر کند.
رخدادی که اخیرا با محوریت «دهههشتادیها» واقع شد، هشدار دیگری به سیاستگذاران اجتماعی و فرهنگی است. جامعه با جهشهای ناهمگرایانهای در تجربهی زیست جمعی، دست به گریبان است. جهشهایی که اگر مسیر آن تشخیص داده نشود و ریلگذاری متناسب با آن در کار نباشد، راه خود را میرود و ریل خود را میگذارد. دههی هشتاد، دیگر حامل یک تجربهی نسلی نیست؛ بلکه تودهای است که تا حد زیادی، بیشکل است و آماده و بلکه در معرض جهشهای آنی و غیرمترقبه و ناهمجهت است. بحران دههی هشتادیها نه جست و جو برای آینده، بلکه بیاعتنایی به وجود آن است. اگر دههی شصت، واقعا میتوانست یک نسل باشد که درکی روشن از زمانهی خود و ناکامیها و کامیابیهایش نسبت به نسل پیش از خود داشت؛ و اگر بحران نسل شصت، ترسیم آیندهای روشن برای خود بود؛ بحران دههی هشتاد، بحران سیاستگذاری برای تودهای است که از هرگونه تجربهی نسلی میگریزد و هر تصوری را که دربارهی جهت و سرعت تحولات آن وجود داشته باشد را به راحتی تغییر میدهد. نظام سیاستگذاری اجتماعی ما، باید هرچه زودتر برای گفتگوی موثر با تودهای که از هرگونه طبقهبندی گریزان است فراهم شود. با مفاهیم و ادراکات تاریخ گذشته، نمیتوان به ملاقات با آیندهی پر رمز و راز تحولات اجتماعی ایران رفت.