۰
يکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۰۲

ذوق بازگشت به زادبوم انسانی

علی جان بزرگی«جهانی»
این روزها در فضای مجازی هرکس به نوعی یادی از گذشته نموده و با به اشتراک گذاشتن عکس هایی از خانه های قدیمی، عکس های قدیمی و صمیمی، چراغ توری(زنبوری)، کرسی، چراغ لَمپا و دیگراشیاء در حسرت گذشته ی خود ابراز احساسات می کند.
ذوق بازگشت به زادبوم انسانی
این روزها در فضای مجازی هرکس به نوعی یادی از گذشته نموده و با به اشتراک گذاشتن عکس هایی از خانه های قدیمی، عکس های قدیمی و صمیمی، چراغ توری(زنبوری)، کرسی، چراغ لَمپا و دیگراشیاء در حسرت گذشته ی خود ابراز احساسات می کند. کسانی هم شعر و قصه به زبان بومی خود می سرایند و با لهجه ی محلی خود به اشتراک می گذارند. میل بازگشت به زادبوم را نه تنها میل بازگشت به مکان و زمان بلکه بازگشت به مهربانی ها و راستگویی های آن زمان ها ترغیب می کند. شاید شرایطی که هم اکنون در جهان مدرن پیدا شده چنین اقتضایی دارد که آدمیان خود را چون غریبی دورافتاده احساس می کنند. غریبی در میان آشنایان که دیگر با نزدیکان خود هم نمی تواند زیست کند.این شعر فریدون مشیری(1305-1379) گویای چنین احوالی است:
بیا به حال بشر های های گریه کنیم          که با برادر خود هم نمی تواند زیست
سال ها پیش، از روستای مکی آباد(شهرستان ازنا) در استان لرستان به همراه مهمانی از تهران برای دیدار یکی از آشنایان به قصد روستایی دیگر(مرزیان) به راه افتادیم. چون به روستای پیش از آن روستا(فرزیان)، رسیدیم غروب شده بود. از مردی میان سال پرسیدیم که به روستای مرزیان از کدام سو باید برویم و چقدر راه مانده است؟ آن مرد مهربان پاسخ داد: چندان راهی نمانده ولی اکنون دیگر شب شده است و بهتر است امشب را مهمان ما باشید و فردا به آنجا بروید.از مهمان نوازی ایرانی، چیزی کم نگذاشت و بدون توقع و با این که ما غریبه بودیم آن قدر مهمان نوازی کرد که شرمنده شدیم. او به راستی مصداق این شعر صائب تبریزی(1000-1080ه.ق) بود:
خانه ای از خانه ی آئینه دارم پاک تر      هرچه هرکس آورد با خویش مهمانی کنم
خانه اش کاه گلی بود اما سرشار از مهربانی و انسانیت به طوری که خود را در قطعه ای از بهشت تصور می کردیم.
مارتین هایدگر(1889-1976م) بزرگترین فیلسوف قرن بیستم بود. ابتدا الهیات خواند و سپس وارد وادی فلسفه شد و در سال های پایانی عمرش به شعر و تفسیر اشعار فردریش هولدرلین(1770-1843م)شاعر بزرگ آلمانی روی آورد. او بر شعر «بازگشت به زاد و بوم» هولدرلین تفسیری نوشت. گویی هایدگر با روی آوردن به شعر، پایان فلسفه را اعلام می کرد.{آنجا که فلسفه از سخن گفتن بازمی ماند، شعرآغاز می شود.} مانند هاینریش هاینه (1797-1856م) شاعر و روزنامه نگار آلمانی که گفت: آن جا که سخن گفتن باز می ماند، موسیقی آغاز می شود.
برشی از شعر«بازگشت به زادبوم» هولدرلین قابل توجه است.
و حقیقتا آری، همان زادبوم توست سرزمین وطن
همان که در جستجویش هستی نزدیک است
و حتی هم اکنون به استقبالت می آید...»
...
آنجاست که مرا می پذیرند، ای صدای شهر و مادر!
تو می نوازی، تو در من دانشی را که مدت ها پیش فراگرفته بودم، بیدارمی کنی
...
آری گذشته، هنوز در آنجاست، رشد می کند و می بالد و با این همه هیچ کدام
از آن ها که آنجا می زیند و دوست می دارند،ترک وفا نمی گویند...
(سید حسینی،1376)
پرفسور سیدحسین نصر(1312-)استاد علوم اسلامی دانشگاه جورج واشنگتن و ساکن مریلند آمریکا، در هشتصدمین سالگرد مولانا در استانبول سخنرانی جذابی ارائه می دهد و رجب طیب اردوغان رئیس جمهور فعلی ترکیه که در آن زمان نخست وزیر بود تحت تاثیر قرار گرفته و  برای تقدیر از سخنرانی خوب او می گوید:
« ما هشت قبر در اتاقکی کنار مزار مولانا درست کرده ایم که یکی از آن ها را به شما هدیه می کنیم و فکر می کنم بهترین هدیه باشد.ایشان تشکرمی کند و می گوید: امیدوارم که مولانا از من ناراحت نشود ولی  من وصیت کرده ام که در ایران دفن شوم و بعد با مزاح می گوید : مگر این که نیمی از بدنم را کنار مولانا و نیم دیگرش را در ایران دفن کنند.(تاریخ ایران.کام)
شاید پروفسور نصر از تنهایی هستی گرایانه (اگزیستانسیال) غمگین است و آرزویش این است که در وطن و زادبومش دفن شود. با این که ایشان دانشمندی مشهوراست و آدم های فراوانی در اطراف او هستند و او را حرمت می گذارند، اما او همچنان احساس تنهایی می کند. دکترهلن اولیایی نیا( 1332-) در سخنرانی اش (24 آبان 1387)در انجمن مثنوی پژوهان ایران می گوید:
«...عرفان ریشه در یکی از انسانی ترین نیازهای معنوی انسان دارد که ما آن را اشتیاق به شناخت مبدأ و آرزوی بازگشت به آن توصیف می کنیم.»(مثنوی پژوهان.بلاگ اسکای)همان مبدأ و اصلی که مولانا گفته است:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش       باز جوید روزگار وصل خویش
اصل و مبدأ ما از نگاه مولانا و عارفان مسلمان همان نیستان الهی است که ما از آنجا بریده شده و به جهان مادی افتاده ایم و بازگشتمان نیز به سوی اوست. ما «مرغ باغ ملکوتیم و از عالم خاک نیستیم»، ما «ملک بودیم و فردوسی برین جایمان بود و نیای ما، آدم ما را به این دیر خراب آباد آورد.» ما می توانیم در همین دنیا آن ملکوت را شهود کنیم و هنگامی که مردیم به طور کامل به اصل خویش باز گردیم. سبب این که اکنون نمی توانیم به آسمان صعود کنیم موانع مادی و دست و پاگیر زندگی است که جان ما را تیره نموده و نمی توانیم به ملکوت پرواز کنیم. حساب سود و زیان مادی نمی گذارد طعم معنویت را بچشیم و به گفته ی مولانا:
جان همه روز از لگد کوب خیال       وز زیان و سود و از خوف زوال
نی صفا می ماندش نی لطف و فرّ      نی به سوی آسمان راه سفر
هلن اولیایی در همان سخنرانی ادامه می دهد:
«امرسون( 1803-1882) شاعر و عارف آمریکایی و واعظ مکتب تعالی گرایی در آمریکا بر این باوراست که به علت قطع ریشه های هویت معنوی انسان با طبیعت، انسان دچار تعارض شده است...گرایش های مادی انسان را از آن روح وحشی و بکر، که با طبیعت تداعی می شوند، محروم کرده است...طبیعت، افشا و مکاشفه ی روح پروردگاراست...یک برگ{درخت}،عطر یا قطعه ای از بلور یا لحظه ای از زمان،به «کلّ» مرتبط است و تکامل کلّ آفرینش را برما می نماید...» بدین سان راز رستگاری انسان، رجعت به اصل را بازگشت به طبیعت می داند که همان روح الهی است.(همان منبع)
روزی نگارنده ی این سطور در استانبول در یک کلاس مورد پرسش جوانی ترک قرار گرفت که پرسید:
«آیا استانبول قشنگ تراست یا تهران؟»
من برای او این شعر زنده یاد استاد خسرو فرشید ورد را برایش خواندم:
« این خانه قشنگ است ولی خانه ی من نیست        این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن چه مرا در زادبومم به سوی خود می کشد، زمان، مکان و طبیعت و مردمان آنجاست.این ها هیچکدام از هم جدا نیستند.کسانی چون من که به شهری بزرگ یا کشوری دیگر غیر از وطن خود مهاجرت نموده اند دردشان تنهایی هستی گراست و شوقشان بازگشت به زادبومی است که در آنجا به حساب می آمده اند، دوست داشته می شده اند. تنهایی هستی گرا این است که آدمی در میان انبوه مردمی باشد که او را نمی شناسند و به او اهمیت نمی دهند. چنان با او رفتار می کنند که گویی نیست. آدمی به عنوان پاره ای از هستی چون قطره ای از دریا خودش را از همه ی هستی می داند.اما هر کسی مانند پازل در نقطه ی خاصی از هستی احساس آرامش می نماید و همانجا را دوست دارد. شهر علیگر در ایالت اوتارپرادش هندوستان تا سال 2005که نگارنده درآنجا دانشجو بود شهری بود با امکانات رفاهی بسیار ضعیف. بهداشت خوبی نداشت. در شبانه روز شاید شش هفت ساعت برق داشت. با این حال دانشگاه خوبی داشت. وقتی به استاد راهنمایم پرفسور یوسف مظهر صدّیقی گفتم: شما که وضع مالی خوبی دارید پس چرا از این شهر بی امکانات رفاهی هجرت نمی کنید؟ ایشان فرمودند: اینجا را با همه ی مشکلاتش دوست دارم چون زادگاه و خانه ی من است. دلبستگی ایشان به جا بود چون قطعه ی پازلی که باید همانجا باشد.
بازگشت به زادبوم بازگشت به رودخانه ی خروشانی است که تماشای ابهت آن مجذوبت می کرد اما اکنون دیگر نیست. جویباران زلالی که در آن آب تنی می کردی و ماهی های آزاد از تو نمی ترسیدند ولی حالا دیگر نیست. بازگشت به جشن عروسی بود که همه با هم شاد بودند و خانه ی  همسایه، خانه ی خودت بود و از آنجا برای پذیرایی مهمانهایت استفاده می کردی. بازگشت به زادبوم هلهله و جیغ کشیدن در تماشای مسابقه ی تیم ملی کشورت در کشوری دیگراست و به اهتزاز درآوردن پرچم کشورت در آنجا. ذوق بازگشت به زادبوم این است که از سخن گفتن به زبان مادری ات شادمان باشی و از این که در روستا به دنیا آمده ای شرمگین نباشی. با هم بودن در شادی و اندوه. کسی احساس تنهایی نمی کند. بازگشت به زادبوم بازگشت به شادکامی با چیزهای کوچک بود. اکنون اما هرچه بیشترداریم، بیشتر می خواهیم و کمتر به آرامش می رسیم. هرچه بود راستی بود و مهربانی. بازگشت به زادبوم انسانی، بازگشت به راستگویی و مهربانی است و پازل خاک وطن که بزرگترین انگیزه ی زندگانی است.در  فیلم بلند «برباد رفته» آنجا که قهرمان فیلم همه ی انگیزه اش را در زندگی از دست می دهد، خاک زادگاهش به او امید زندگی می بخشد. بازگشت به زادبوم انسانی این است که بتوانیم باز هم با برادر خود زندگانی کنیم.به همسایه سلام کنیم. با طبیعت مهربان باشیم. آنگاه به اصل خود و به بهشت بازگشته ایم. همان که سعدی فرمود:
یارا بهشت، صحبت یاران همدم است       دیدار یار نامتناسب جهنّم است
باید از این زندگی نادرست مُرد، چنانکه حکیم سنایی فرمود:
بمیر ای حکیم از چنین زندگانی        چو مُردی از این زندگانی بمانی
چون از زندگانی نادرست مردیم ،بی درنگ به زندگانی پاک باز می گردیم:
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است       مصطفی فرمود دنیا ساعتی است(مولانا)
آن گاه نو می شویم:
هر زمان نو می شود دنیا و ما...(مولانا)چون نو شدیم،در پناه دولت عشق زنده می شویم و می خندیم ودولت پاینده می شویم:
گریه بدم خنده شدم،مرده بدم زنده شدم       دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم(مولانا،دیوان شمس)

منابع:
1.سیدحسینی،رضا،شعر«بازگشت به زادبوم» از هولدرلین وتفسیر هایدگر،مجله ی هنر،زمستان1376،شماره 34
2.تاریخ ایران . کام
https://masnavipazhuhan.blogsky.com
 
کد مطلب: 157076
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *