زمان شفایابی هنگامی است که از گذشت زمان آگاه نیستیم و حال خوشی پیدا میکنیم:
تنفس در هوای پاک، خوردن غذاهای خوشمزه، شنیدن موسیقی مورد علاقه، دیدن یک فیلم زیبا، خواندن یک کتاب با ارزش، شنیدن یک سخنرانی شیوا، بودن در یک کلاس خوب، نشستن در یک محفل و مجلس گرم و... که گویی بر زمان فائق میآییم و از رنج وه راس آزادیم. هرمان هسه در مورد «فائق آمدن به زمان» میگوید: سیدهارتا{بودا} با جذبه تمام صحبت میکرد و از این تنویر شادمان بود.آیا این زمان نبود که آگنده از رنجها و خودآزاری و هراس بود؟ آیا در این صورت که انسان به زمان فائق میآمد و میتوانست فکر آن را از سر خویش به در کند، به همه سختیها و دشمنیهای دنیا پیروز نمیشد؟(صص115-116) نقطه مقابل زمان شفایابی،کسالت است.آن گاه که زمان کُند میگذرد و ما را کلافه میکند. مثل زمان انتظار و هنگامی که بیماریم. روز تعطیلی یکشنبه برای مسیحیان و جمعه برای مسلمانان. روزهای تعطیلی که پیش از آن خوشحالیم اما هنگامی که به آن وارد میشویم برایمان کسالت آور میشود. یکشنبههای کسالت آور مسیحیان و جمعههای کسالت بار مسلمانان، که حال خوشی در آن تجربه نمیشود. فروغ فرخ زاد جمعههای کسالت آور را جمعههای ساکت متروک میخواند:
جمعه ساکت، جمعه متروک،
جمعه چون کوچههای کهنه، غم انگیز،
جمعه اندیشههای تنبل بیمار،
جمعه خمیازههای موذی کشدار،...
پارادوکس مشهور ساختار لحظه از دیدگاههانس گئورگ گادامر(1900-2002)، پارادوکس مشهوری است که شامل (زمانِ بودن) و در عین حال «در زمان نبودن» نیست که در اندیشه جدید نیز دارای نهایت اهمیت است. هگل نخستین کسی بود که مشکل تناقض ذاتی در مفهومِ زمانی «لحظه»، آن مفهوم را با دلهره یا اضطراب، احیا کرد. و کی یر که گور نخستین کسی بود که آن را با زندگی مرتبط ساخت.(گادامر:ص93)
نخستین بار حدود هفت سال پیش، از استاد محمد مجتهد شبستری، واژه «زمان شفایابی» را در کلاس «هرمنوتیک فلسفی»، شنیدم که ایشان در همان معنای یاد شده به کار میبردند. متوجه گذر زمان در کلاس ایشان نمیشدم. لذت ذهنی و معنوی مرا پرواز داده بود. گویی دو ساعت در روی زمین نبودم و در ملکوت معنویت لذت میزیستم. هنر سخنوری ایشان، خود مصداق «زمان شفایابی» بود.
گاهی میشنویم که میگویند حرف، باد هواست. اما این گونه نیست. علاوه بر خبری و انشائی بودن گزارهها، پارهای از گزارهها عین عمل هستند. مثلا وقتی به کسی سلام میکنیم سلام کردن ما عین عمل احترام است نه این که خبر از احترام گذاشتن بدهد. همین طور است وقتی کسی به دیگری دشنام میدهد عین عمل توهین را انجام میدهد نه خبر دادن از توهین را. به همین جهت است که شنونده خشمگین میشود چون با عمل دشنام دادن به او توهین شده است. همان طور که از سخن گفتن احترام آمیز خشنود میشود. زبان متقاعد سازی (که نوعی هنر در سخن گفتن است) این است که بتوانیم با استفاده از پیش دانستهها و فن بیان خودمان، کسی را با گزارههای چرب و شیرین و به جا ، قانع کنیم. این گونه سخن گفتن نوعی فرزانگی است:
سخن گفتن نرم فرزانگی است درشتی نمودن ز دیوانگی است (نظامی گنجهای)
آگاهی از دانش سخن گفتن (هنر سخنوری)، ما را در متقاعدسازی مخاطب و اقناع او که اوج دانش ارتباطات است، توانمند میسازد. شخص باید احساس نیاز کند تا قانع شود. قانع کردن البته فقط با سخن گفتن نیست و کمک گرفتن از ارتباطات غیرکلامی که شست وپنج درصد ارتباط آدمیان را تشکیل میدهد نیز با اهمیت است.
سخن گفتن بد ز بیچارگی است به بیچارگان بر، بباید گریست(فردوسی)
اقناع مخاطب، هم به وسیله سخن گفتن است (سی و پنج درصد) و هم با ارتباطات غیرکلامی(شصت و پنج درصد)، مانند: تماس چشمی، زبان بدن، حرکت دست و گاهی سکوت. مانند نواختن موسیقی که حرکت و سکوت، عامل زیبایی آن است. داشتن ظاهری متناسب، صدایی آهنگین، مکان مناسب، زمان مناسب، آگاهی از پیش دانستهها و علاقه و انتظارات مخاطب نیز به فهم سخن کمک مینماید. کسی که بتواند یک مفهوم را به شکلهای متنوع و روش مند انتقال بدهد، سخنور است.
هرمس پسر زئوس، ایزد سخنوری در اسطورههای یونان است. او پیک و پیام آور خدایان، ایزد سخنوری، سفر، مکر و حیله گری، تقلّب و دزدی و تجارت است. گفته میشود آلت موسیقی چنگ، الفبا و اخترشناسی را نیز او اختراع کرده است.(گادامر:پی نویس ص 131)
دانش هرمنوتیک یک دانش فلسفی است.واژه هرمنوتیک از فعل یونانی هرمنوتیکز به معنای «تفسیر کردن» گرفته شده است.این واژه به یک نظام فکری اشاره دارد که به طبیعت و پیش فرضهای تفسیر، تجلیات بشری میبخشد. این واژه پیوندهای ریشه شناختی با خدای یونانی، هرمس، پیام آور خدایان، دارد. این پیوند با ساختار سه گانه ذاتی عمل تفسیراست:
1- نشانه،پیام یا متنی از یک منبع که احتیاج به،
2- واسطه یا مفسّری(هرمس)دارد تا،
3- آن را به مخاطبی انتقال دهد.
در این صورت این ساختار ساده سه گانه فریبنده به طور ضمنی عبارت است از مسائل اصلی مفهومی که علم هرمنوتیک به آنها میپردازد :
1- ماهیت متن،
2- معنای فهمیدن یک متن،
3- فهم و تفسیر، چگونه به واسطه پیش فرضها و معتقدات (افق) مخاطب به متنی که تفسیر میشود ،تحدید و تعیین میشود. (هاروی:ص253)
شلایر ماخر(1768-1834م) تصورش این بود که زبان، در میان انسانها و به صورت تاریخی اجتماعی شکل میگیرد و بین الاذهانی است...اگر زبان انسانی یک پدیده بین الاذهانی باشد، در واقع فهم آن هم، فهمِ یک «فهم بین الاذهانی» خواهد بود. یعنی چیزی خواهد بود که بیش از این که کسی بگوید که معنای این لغت یا جمله چیست و فلان دال با کدام مدلول دلالت میکند! صورت درست مسئله این است که من شما را چگونه میفهمم و شما چطوری مرا میفهمید و من فهمم را چگونه میتوانم به شما منتقل کنم و شما چگونه فهمتان را به من منتقل میکنید؟ صورت فهم، رخدادی است که در درون ارتباطات انسانی که حتما تاریخی و اجتماعی است، اتفاق میافتد و امری بین الاذهانی است و متعلق آن یک امر بین الاذهانی است. این نکته بسیار مهمی بود که برای شلایرماخر روشن شد.( شبستری،صص639-340) الان که من با جنابعالی صحبت میکنم بینِ ما چه اتفاقی میافتد؟آنچه بین ما اتفاق میافتد فهم است. در ارتباطات، بین الاذهانی این است که اگر من کلام شما را میخواهم بفهمم، باید ذهن شما را بفهمم. آنچه را که در پس ذهن شماست باید بفهمم. زیرا آنچه که در گفتار شما ظاهر شده فقط سطور تلفظ شده یا نوشته شده نیست. برای فهم، باید سطور نانوشته و تلفظ نشده را هم اضافه کنم تا بدانم آنچه در ذهن شماست من حیث المجموع با چه چیزهایی در ارتباط است. چون آنچه در ذهن شماست آن هم به صورت بین الاذهانی شکل گرفته است و فهم من هم از شما باید همینطور باشد...آن فهم که ارتباط بین الاذهانی هست. فهم هرمنوتیکی فهمیدن چیزی است «به مثابه» چیزی، که آلمانها از آن به اَلَس تعبیر میکنند. یعنی «به مثابه» ...ما همیشه یک فهم را میفهمیم نه یک متعلق را که از جنس فهم نیست. (همان ص640) فهم هرمنوتیکی آن هنگام پیدا میشود که شما یک مفهوم شده را دارید میفهمید.چیزی در جای دیگری به وسیله شخص دیگری فهمیده شده و الان شما دارید دنبال این میگردید که آن فهمیده شده چیست؟ و به یک نتیجه میرسید و میگویید: «این» ،«آن» است.یعنی این که من الان میفهمم همان فهم فلان شخص است. (همان:ص 641)
هرمنوتیک وقتی پذیرفتنی است که در تفسیر متن، آن چه را به طور ضمنی در آن نهفته است، آشکار سازد.(گادامر،ص148)به زبان ساده هنگامی که مخاطب با خودش گفت:آها، فهمیدم، فهمی هرمنوتیکی یافته است. پرفسور مریم میرزاخانی نیز همین فهم را در ریاضیات مطرح میکرد و میگفت:«آهای ریاضی»، زمانی است که به حل مسئله رسیده ای و آن گاه اوج لذت ریاضی را تجربه میکنی.
روان درمانی هستی گرا به شدت از فلسفه آرتور شوپنهاور، فردریش نیچه، افلاطون، امانوئل کانت، ژان پل سارتر، آلبرکامو، مارتینهایدگر، گابریل مارسل، سورن کی یر کگارد، و اسپینوزا، تاثیر پذیرفته و ترکیبی است از روان درمانی، فلسفه و ادبیات که با مطالعات میان رشته ای قوام پذیرفته است. این نوع درمان را اگر «فلسفه درمانی» بنامیم به بیراهه نرفته ایم.اروین یالوم(1931- ) که افکار و تجربیاتش را در این نوشتار، مبنای روان درمانی اگزیستانسیال گرفتهایم، با برقرار نمودن ارتباط عمیق میان روان درمانی، فلسفه و ادبیات، تاثیر این نوع درمان را چند برابر نموده است. این همان زمان شفا یابی برای اروین یالوم است.او خود در این باره چنین میگوید:
... «در نخستین دوره زندگی حرفهایام همان کاری را کردم که از استادان دانشگاه انتظار میرفت... مقالاتی در مجلّات تخصصی منتشر کردم که عمری کوتاه داشتند و سرانجام به ابزار ادبی روی آوردم. میبایست نثر تخصّصی و اصطلاحات حرفه ای را دور میریختم و ادبیات و ترفندهای داستانی را برای آموزش به کار میگرفتم و دنیای درونی مراجعه کننده و درمانگر را برای خوانندگانم آشکار میکردم. الگوهای خوبی داشتم. سایر اندیشمندان اگزیستانسیال هم همین راه را رفته بودند . ژان پل سارتر(1905-1980) و آلبر کامو(1913-1960) را در نظر بگیرید. این داستانها و نمایشنامههای آنهاست که به افکارشان زندگی بخشیده است.»(درمان شوپنهاور، ص:543) نقطه اشتراک مولانا با اروین یالوم از همین جا آغاز میشود. همچنان که وقتی داستان برادران کارامازوف داستایوسکی را میخوانیم ظاهرش داستان است اما باطن آن فلسفه، الهیات، تاریخ، آموزش، ادب و ...است. غزلهای داستانی مولانا و داستانهای مثنوی اش نیز چنین ویژگیهایی دارند. به گفته استاد شفیعی کدکنی (1318-) مولانا بیست تا سی درصد غزل داستانی دارد. (جان بزرگی:1395،ص:143) همچنانکه در کتاب «فیه ما فیه»نیز قصههای کوتاه فراوانند. «مولانا یک پایان و حرف آخر است برای ادبیات عرفانی»(جان بزرگی، ص:218)، از مولانا همانقدر میتوان لذت برد که از داستایوسکی و حتی بیشتر» (همان:238).این همان زمان شفایابی برای استاد شفیعی کدکنی است که این همه از خواندن «برادران کارامازوف» لذت برده است.
آنچنان که استاد زرّین کوب تاکید کرده اند، «قصههای مولانا علاوه بر تفریح مخاطب، در ورای ظاهر آنها، آموزشی است که از یک قصّه آمیخته به هزل و طنز به یک حقیقت عمیق و عبرت انگیز هدایت میکند.»(زرّین کوب،1381،ص:263)این همان زمان شفایابی برای استاد عبدالحسین زرین کوب است که با خواندن و نوشتن آن کتابها برایشان اتفاق افتاده است.
سخن پایانی:
شنیدن سخنرانیهای با محتوا و جذاب، گوش دادن به قصههای شیرین، دیدن فیلمهای با کیفیت، خواندن کتابهای خوب، معاشرت با انسانهای فرهیخته، نظاره طبیعت بکر، خواندن شاهنامه، مثنوی، کلیات سعدی، دیوان حافظ، دیوان نظامی گنجه ای، اشعار خیام، ودیگر اشعار شعرای معاصر چون ابوالحسن ورزی، محمد جعفر مصفا، سهراب سپهری و فروغ فرخ زاد ما را به زمان شفایابی میرسانند.
نویسنده: علی جان بزرگی«جهانی»
منابع:
1.راهی به درون،هرمان هسه،ترجمه جهانگیرفکری ارشاد،تهران:1966
2. گادامر،هانس گئورگ گادامر،آغاز فلسفه، ترجمه عزت الله فولاوند،انتشارات هرمس،چاپ پنجم، تهران:1392)،
3. هرمنوتیک،وَن ای.هاروی،ترجمه محمد ناصحی، نامه حکمت،شماره 2، ،پاییز و زمستان 1382)
4.شبستری،محمد مجتهد،نقد بنیادهای فقه و کلام،وبسایت شخصی استاد محمد مجتهد شبستری.
5.یالوم،اروین،درمان شوپنهاور ،ترجمه سپیده حبیب،نشرقطره،تهران: 1395
6. زرّین کوب،عبدالحسین،ازگذشته ادبی ایران،1381،
7. جان بزرگی،علی،سه شنبههای سخنوری،چاپ دوم ،انتشارات حریم دانش،تهران:1395