نمایش "بی تابستان" آخرین روزهای اجرا را سپری می کند.
مطالبهگری و احقاق حقی که براساس قوانین نانوشته و غیررسمی زیر پا گذاشته میشود؛ افتتاحی برای ورود به نمایش «بی تابستان» است. ادامه نمایش اصرار جانبدارانه بر این مطالبهگری و پرسشهای متعددی است که عموم جامعه به عنوان قاعده از راس هرم دارند.
داستان از جایی شروع میشود که ناظم (با بازی لیلی رشیدی) مدرسهای را براساس قوانین شخصی در محدوده اختیارات خود اداره میکند که به گفته یکی از اولیا (با بازی مونا احمدی)، قرار بود رایگان باشد؛ اما اینچنین نیست. استدلال ناظم در این میان نکتهای است که میتواند بر منطق بیقانونی استوار باشد. این بیعدالتی و نابرابری نقطه شروع گفتمانی است که در آن جامعهای به تصویر کشیده میشود؛ یکسر قانونگریز، بیقانون و درگیر تصورات قالبی. تصوراتی که تنها در آن روشنفکران از آن مبرا هستند! که در اینجا نقششان را همسر ناظم، به عنوان معلم سابق مدرسه (با بازی سعید چنگیزیان) ایفا کرده است.
او که به نظر میرسد جایگاه بینابین میان دو سوی دعوا را دارد – ناظم در راس هرم و مادر دانش آموز در قاعده هرم- دائما سعی دارد این دو را در مقابل برخورد و تفکراتشان به چالش بکشد. روشنفکری که به دلیل علاقه شخصی و به دور از اداهای مرسوم خود را در جایگاه کارگر (نقاش) قرار میدهد و در دیالوگهای ابتدایی با مادر بچه از حقوق کارگران دفاع میکند. دفاعی که با رعایت نکردن ادب و مناسبات اجتماعی نسبت به کارگران از سوی آقای روشنفکر، به تخفیف این طبقه میانجامد. در جایی دیگر نیز وقتی مادر دلیل رنگآمیزی مدرسه را در زمان تحصیل دانشآموزان میپرسد او خود را از نقش رنگکار و نقاش جدا کرده و میگوید این کارم نیست؛ به من گفتند و من انجام میدهم!
در این میان مادر بچه نیز نگاهی ابزاری و بیرحمانه به معلم دارد. او میگوید: کار شما این است اما آنها بچه هستند و میشود این کار را به وقت دیگری موکول کرد! این تضاد و نداشتن خط سیر شخصیتپردازی نمیتواند فضا و جهان رئالی را برای مخاطب ترسیم کند. سمت و سوی عقایدی که معلم در جایگاه یک روشنفکر ایفا میکند قابل تمیز و تشخیص نیست و ظاهرا این گفتگوها قرار نیست به ترسیم جهانی مبتنی بر واقعیت بیانجامد. این دیالوگها میشد به راحتی در نیمه نخست نمایش کوتاهتر و حتی حذف شوند. چرا که کارکردی در تبیین شخصیتها یا طیف و تفکری را که نمایندگی میکنند، ندارند.
اما فارغ از نیمه نخست، نکته اصلی داستان بروز بحرانی است که برای یکی از دانشآموزان ایجاد میشود و در نیمه دوم نمایش طرح آن بی دلیل به تعویق میافتد. علیرغم غیرقانونی بودن حضور مدرس مرد در مدرسه دخترانه، ناظم مدرسه همسرش را به عنوان معلم استخدام کرده و دخترکی عاشق معلم مرد میشود. پس از پیگیریهای مکرر مادر بچه و تمهیدات ناظم، مشخص میشود این رابطه کاملا انسانی است و هیچ اتهامی متوجه معلم نمیشود. اما نکته مهم در داستان قانونگریزی مجری قانون است و البته معلمی که داعیه روشنفکری دارد و مدام در حال انتقاد کردن است.
در این میان عموم – در اینجا مادر به عنوان یکی از اولیای مدرسه - نیز به دلیل عدم اطلاع از قوانین نمیتوانند مانعی برای این امر باشند و در نهایت نیز قانونگذار معلم را بیگناه میخواند و حرفی از توبیخ و تعلیق و... وجود ندارد. در انتها نیز مادر بچه، خود را ملزم میداند برای عذرخواهی از معلم، دسته گلی هم تقدیمش کند! برای یکسال بیقانونی و زیر پا گذاشتن مقرراتی که فرزندش را تا پای افسردگی پیش برده است.
در بازنمایی چنین جامعهای، نه روشنفکر جایگاه درست و بر حقی دارد و میشود به عنوان میانجی میان مردم و راس هرم بر آن دل خوش کرد و نه مردم میتوانند به واسطه قانونمداری حقوق خود را مطالبه کنند. جامعهای که در آن مجریان قانون بیقانونی میکنند. تعلیم و تعلم نه تنها عبادت نیست بلکه دستخوش منافع اقتصادی میشود. ترسیم چنین جامعهای هر چند در جزئیات میتواند مصادیق بیابد اما تحدید کل جامعه ایران به این تصور کلیشهای و قالبی، بازنمایی تعمدی و برخاسته از انگارهای است که ظاهرا بیشتر از بیرون مرزها برای مصرف داخلی ساخته میشود! و این است نعل وارونه دنیایی که کوهستانی آنرا ترسیم میکند و آوینیون پسند میشود!
در «بیتابستان» مدرسه، تخریب میشود و علم و دانش به مجتمعی تجاری تغییر کاربری میدهد. هنگامیکه ناظم مدرسه از پاک کردن جمله شهید روی دیوار ابراز نگرانی میکند آن هم نه به خاطر ارزش و جایگاهش بلکه از ترس عواقبی که از پی این کار دامنش را خواهد گرفت، موضوع در ابعاد مدرسه بحران ساز میشود. اما نابودی این جمله برای کوبیدن و ساختن ساختمانی تجاری ابدا محلی از اعراب برای تصمیمگیران ندارد!
در «بی تابستان»، بیقانونی و بیضابطگی به حدی حاکم است که مرزی برای آن متصور نیست اما توجیه این شرایط در دل نمایش قابل قبول نیست . زیرا، در این نمایش دو شخصیت غایب هستند که حضورشان در متنی رئال کاملا ضروری احساس میشود؛ مدیر مدرسه و پدر بچه! مدیر مدرسه هیچ نقشی ندارد. آیا او تنها اختیاراتی دارد بدون اینکه مسئولیتی را متوجه خود سازد؟ یا عملا متن نمیتواند فضای رئال و باورپذیری را برای مخاطب ترسیم کند! فرد غایب دیگر، پدری است که تنها دو بار اسم او از زبان مادر بچه شنیده میشود. پدر حضور ملموس و قابل بیان دیگری در نمایش، مبنی بر تاثیر او در بحرانی که به او مربوط است، ندارد. مادر بچه در واکنش به بیماری دخترش و اینکه افسرده شده و از تخت بیرون نمیآید، به ناظم و معلم میگوید: «پدرش میگوید میخواهد توجه جلب کند چیزیش نیست!» همین دیالوگ خود گواهی بر سلب مسئولیت و بیتوجهی پدر خانواده در بحران جاری در زندگیاش است. نبود پدر و مدیر به عنوان دو رکن اساسی در مدرسه و خانواده در کنار بی قانونی و ضابطهمندیهای صورت گرفته و سر هم کردن بحرانهای پیش آمده، نشانگر بیکارکردی و ناکارآمدی عافیتخواهانی است که تنها منتفع هستند نه موثر. تنها تاثیر آنها در این شرایط بحرانی یا بیتاثیری است یا بیتاثیری!
بازنمایی تعمدی کارگردان- نویسنده در اثر، اصرار بر جامعهای بی قانون را دارد که عناصر موثر در این بی قانونی همواره غایب هستند و کسی نیز توقعی از آنها در این شرایط ندارد. اما این نگاه که تعمیم یافته میشود و بر تمام نسلها خود را تحمیل میکند، نگاهی غرضورزانه است. اصرار بر ترسیم این جهان تاریک و مملو از اشتباهات متعدد، واقعیت واقعی جامعهای را زیر سوال میبرد که در آن روشنفکر، عموم مردم و راس هرم همواره در آن با یکدیگر تعامل و چالش دارند و در بی قانونیها و شرایط نامساعد خود را مسئول و موثر میدانند.
در «بیتابستان» عناصر نمادینی که دلالت بر امری دیگر میکند، کلیشهای محسوب میشوند. دو کودک در نمایش حضور مدام دارند. کودکی که عاشق معلم نقاشی خود میشود و کودکی که هنوز به دنیا نیامده. این دو در کنار چرخ و فلکی که وسط صحنه حضور دارد، آیندهای را ترسیم میکنند که حرکت دوار آن تکرار همان شرایطی است که از پیش بوده. شرایطی که حتی دیالوگها بر تکرار بی پایانش تاکید دارند. آنجا که ناظم میگوید خود او نیز در همین مدرسه درس خوانده، تاکید مکرری بر همان وجه نهچندان موثر اما به زعم کارگردان بسیار با اهمیت است. فرزندی که از زبان مادرش سخن میگوید گذشتهای است که آینده را نیز در این تسلسل بیهوده بدین شکل پشت سر خواهد گذاشت. در این چرخه ناظمی که باردار است و فرزندش هنوز به دنیا نیامده نیز میچرخد و خود را تکرار میکند و سایه گذشته نیز همواره بر سرش سنگینی میکند. هر چند بار که دیوارنویسیهای گذشته را سفید کنند، باز دیوارنوشت دیده میشود و قابل پاک شدن نیست. دیوار نوشتهای که جز تخریب، توان نادیدهگرفتنش وجود ندارد!
کوهستانی به مانند نمایش «شنیدن» این بار نیز در فضای محیط آموزشی و محدودیتهایی که در جزئیات ترسیم میکند؛ سعی دارد حرفی کلی را به مخاطب القا کند. اما در نمادپردازی، شخصیتسازی و نمایاندن آنچه نمادها به عهده دارند ناتوانتر از آنی است که بشود چنین جامعهای را باور کرد. نکته دیگر، توجه به اصول اولیه اجرای تئاتر است. با توجه به سالن نسبتا کوچک ایرانشهر و فاصله اندک میان صحنه و تماشاگران، میکروفن که این روزها نقش صدای رسای بازیگران را ایفا میکند نیز کارساز نشد و برخی دیالوگها پشت ناتوانی بیان ضعیف چنگیزیان پنهان ماند. بیانی که به نظر میرسد برای نمایشی دیالوگمحور از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. دیالوگهایی که سعی شده دقیق باشد اما نه دقیق است و نه تئاتری اجرا میشود.
رویا سلیمی