به گزارش
مردم سالاری آنلاین ،در گذشته کودکان کار از مردم درخواست میکردند برایشان از سوپر مارکت کیک و شیر و بیسکوییت بخرند، اما حالا هم نوع درخواستها تغییر کرده است، هم سن و سالها، زنان و مردان مسن درخواستهایشان را مطرح میکنند و روغن و تن ماهی و ماکارونی میخرند…
خبرآنلاین نوشت، سمیه خانم شاید ۵۵ سال بیشتر نداشته باشد. ظاهر مرتبی دارد. روسری مشکی با گلهای سفید سر کرده و با مانتوی کرپ مشکی و کیف ورنی کنار در ورودی سوپر مارکت ایستاده. در نگاه اول اصلا به افراد نیازمند کمک شبیه نیست، اما وقتی صدایش را میشنوی و درخواستش را که مطرح میکند، نمیتوانی ردش کنی.
او با صدای آرام و با شرمی که عرق را روی پیشانیاش نشانده، از کسانی که از سوپر مارکت بیرون میآیند در خواست میکند یک روغن خوراکی هم برای او بخرند. او در خواستش را اینگونه مطرح میکند:« فردا نوههایم به خانه من میآیند میخواهم برایشان غذا درست کنم اما روغن ندارم، برای من یک روغن مایع میخرید؟»
جوابی هم که میگیرد بیشتر اوقات مثبت است، ظاهر آراسته و صورتی پر از شرم و خجالت جلوی هرگونه پیش داوری را میگیرد و بیشتر کسانی که از سوپر مارکت بیرون میآیند دوباره با او به فروشگاه بر میگردند و یک روغن دیگر هم میخرند. اما پایان داستان با لبخند خیرخواهانه و خوشحالی فردی که روغن را خریده تمام نمیشود، داستان وقتی تمام میشود که آن زن روغن را روی پیشخوان سوپر مارکت میگذارد و ۱۰ هزار تومان پول میگیرد و صاحب مغازه دوباره آن روغن را کنار بقیه روغنها میچیند.
سمیه خانم از این کار روزی ۱۵۰ تا ۲۰۰ هزار تومان پول در میآورد. البته به قول خودش بعضی روزها کمتر میشود و انگار مردم نامهربانتر از روزهای دیگر هستند:« آخر ماه که میشود، رفت و آمد مردم کمتر است و البته کمتر به ما توجه میکنند. انگار پولشان ته کشیده. ولی پریروز( اول تیرماه) اوضاع خیلی بهتر بود. انگار خیلیها حقوق گرفته بودند. حتی یک خانم و آقا برایم تن ماهی و ماکارونی هم خریدند که آنها را برای خودم برداشتم.»
سمیه خانم سرپرست خانوار است و دو فرزند دختر دارد، دو سال پیش و بعد از پاندمی کرونا و بعد از تعطیلی کسب و کارها او هم تعدیل شد و بعد از ۵ سال کار در یک تولیدی وسایل آشپزخانه بیکار شد و بعد از تمام شدن بیمه بیکاری مجبور شد کاری برای گذران زندگی پیدا کند.
اما هیچ کاری پیدا نکرد تا مجبور شود حالا به قول خودش یکی از کاذبترین شغلهای دنیا را پیدا کند:« شغل من به معنای واقعی کاذب است. دروغ محض است. اما چارهای ندارم. دلم را خوش میکنم به راضی بودن خود افرادی که برایم روغن میخرند. وقتی از آنها درخواست میکنم برایم خرید کنند از آنها میپرسم که راضی هستند یا نه. اگر راضی نباشند به هیچ وجه به زور از کسی چیزی نمیخواهم و التماس نمیکنم. این کار برای من هم خیلی سخت است ولی فعلا چارهای ندارم. من یک عمر با آبرو زندگی کردهام و نان حلال خوردهام، امیدوارم این نان هم حلال باشد. فعلا با این روش زندگیام را سر میکنم تا ببینم خدا چه میخواهد.»
مردم هنوز مهربانی میکنند
کت و شلوار سرمهای پوشیده، قد بلندی دارد، هر چند خمیده اما باابهت است. خودش را آقا منوچهر معرفی میکند. داستان او با سمیه خانم فرق میکند. او به غیر از روغن گاهی جنسهای دیگری مثل ماکارونی، پنیر، تن ماهی و شکلات هم درخواست میکند. او یک موتورقدیمی با خورجین دارد و خریدهایش را آنجا پنهان میکند.
آقا منوچهر میگوید:« قدرت خرید مردم خیلی پایین آمده است، اما همین مردم هنوز مهربان هستند و گاهی دلشان برای همنوعشان میسوزد.»
آقا منوچهر معتقد است از مهربانی آدمها سواستفاده نمیکند، اما گاهی مجبور است:« خرج زندگی خیلی سنگین است. من مستمری بگیر هستم، اما همه حقوقم خرج دوا و درمان همسرم میشود و کمی هم برای خوردن و نمردن میماند، برای همین مجبورم این کار را انجام بدهم. حالا هم که قیمت روغن و ماکارونی و تن ماهی و لبنیات بالا رفته از مردم کمک میخواهم.»
آقا منوچهر تعدادی از این اقلام را برای خودش نگه میدارد و شب به خانه میبرد و بقیه را با نصف قیمت روی اجناس به سوپرمارکتها میفروشد و دوباره صبح زود راهی یک سوپر مارکت جدید و مردم مهربان ناآشنا میشود که برایش روغن و تن ماهی میخرند.
در گذشته کودکان کار از مردم درخواست میکردند برایشان از سوپر مارکت کیک و شیر و بیسکوییت بخرند، آنها هم خریدهای مردم را در بغل میگرفتند و دوباره روی پیشخوان میگذاشتند و پولشان را میگرفتند، اما حالا هم نوع درخواستها تغییر کرده است، هم سن و سالها . زنان و مردان مسن درخواستهایشان را مطرح میکنند و روغن و تن ماهی و ماکارونی میخرند و دوباره آنها را روی پیشخوان میگذارند و پولشان را میگیرند و دوباره با یک نفر دیگر به مغازه بر میگردند و دوباره خرید میکنند و دوباره …