۰
پنجشنبه ۸ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۴۴

نگاهی به آزادی و اختیار در روز مولانا

مولوی می‌گوید که: اگر همه رندان و جانیان را در حبس نگه دارند، همه متقی و زاهد می‌شوند، اما اگر مطابق ذاتشان آزاد باشند و کسی آزادی آنها را محدود نکند، از این امکان و اختیار برخوردارند که رشد کنند.
نگاهی به آزادی و اختیار در روز مولانا
مولوی می‌گوید که: اگر همه رندان و جانیان را در حبس نگه دارند، همه متقی و زاهد می‌شوند، اما اگر مطابق ذاتشان آزاد باشند و کسی آزادی آنها را محدود نکند، از این امکان و اختیار برخوردارند که رشد کنند.
به گزارش ایسنا، محمدجعفر محمدزاده، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی همزمان با روز بزرگداشت مولانا (هشتم مهرماه) در یادداشتی با عنوان «توسن آزادی؛ کمند اختیار» نوشته است: بحث آزادی و اختیار، مقوله درازدامنی است که درباره آن گفتنی بسیار است. آزادی، میل به رهایی از هر قید و بند و گرایش به خواسته‌های نامحدود و اختیار برگزیدن بهترین‌ها از میان خواسته‌های بی‌پایان است. رابطه این دو، این‌گونه است که اختیار در کنار آزادی معنی پیدا می‌کند؛ مسیر رشد و تکامل انسان را هم اختیارِ برخاسته از آزادی ترسیم می‌کند و در جبر و بی‌اختیاری، تکامل بی‌معنی خواهد بود.
بدون در نظر گرفتن شرایط محیطی و بیرونی، آزادی ویژگی ذاتی انسان است، نه کسی آن را به انسان داده است و نه کسی می‌تواند آن را به هر بهانه از جمله مصلحت از او بگیرد، مگر به ظلم و جبر. تنها کسی که می‌تواند آزادی انسان را محدود کند خود انسان است که با عنانِ اختیار  می‌تواند حدود بهره‌مندی خود را از آزادی تعریف کند. اختیار امکانی است در دست انسان برای گزینش و اندازه‌گیری.
 همان‌طور که انسان به آزادی‌اش آگاه است،  برای استفاده از اختیار، نیازمند آگاهی‌های بیشتری است؛ در این حالت متصور است که بین آنچه هست و آنچه باید باشد کشمکشی دائمی برقرار باشد. ذاتی بودن آزادی ممکن است انسان را به سمت خواسته‌های بی‌نهایت بکشاند. چون جهانِ آزادی جهان محدودیت‌ها نیست. تنها لگام عقل است که قدرت مهار توسن سرکش آزادی را به او می‌دهد تا به‌ خواسته‌های نامحدود خود مهار بزند و آن را مقیّد کند، و به تعبیر مولوی «این‌ کنم یا آن‌ کنم؟» را پیش روی او قرار می‌دهد تا از انسان ذاتاً آزاد و رها، انسان مختار مقیّدِ و معقول بسازد.
بخش‌هایی از مقدمه داستانی از دفتر سوم مثنوی شاید بتواند فهم این رابطه را آسان کند. بنا بر نقل مولوی، جوانی نزد موسی علیه‌السلام می‌آید و می‌گوید چون زبان مردم به خواسته‌های دنیا آلوده شده است، او را زبان جانوران بیاموزد تا مگر عبرتی شود و راهی به سوی سعادت بیابد.
حضرت موسی (ع) درخواست جوان را چندان معقول نمی‌داند و از او می‌خواهد که از این فکر گذر کند. و در مقابل اصرار دوباره جوان می‌گوید: باید خواسته‌ات را از خدا بخواهی، زیرا که عبرت و بیداری محتاج عنایت خداست و تنها با آموختن فراهم نمی‌شود:
«عبرت و بیداری از یزدان طلب
نز کتاب و از مقال و حرف و لب»
جوان بر درخواست خود پافشاری می‌کند و به قاعده حریص‌شدن بر امور منع‌شده، آن را تکرار می‌کند و می‌گوید: درست است که بیداری محتاج عنایت حق است، ولی تو هم نایب حق بر روی زمینی. پس خواسته مرا اجابت نما.
گفت: «ای موسی چو نورِ تو بتافت
هرچه چیزی بود، چیزی از تو یافت
این زمان قائم‌مقامِ حق توی
یأس باشد گر مرا مانع شوی»
حضرت موسی (ع) رو به خداوند کرد و به درگاه او دعا کرد و می‌اندیشید که این جوان را شیطان فریفته است و در این فکر بود که اگر زبان حیوانات را به او بیاموزد، از دانستن آن زیان خواهد دید و تحمل آنچه را خواهد شنید نخواهد آورد و اگر آنچه را می‌خواهد به او ندهم ممکن است دل‌شکسته شود، و در این اندیشه که چه باید کرد، تا خداوند خطاب به او گفت: آنچه را می‌خواهد به او بیاموز!
گفت یزدان: «تو بده بایستِ او
برگشا در اختیار آن دستِ او»
خداوند فرمود امکان سعادت در انتخاب و اختیار او به دست می‌آید و مولوی این موضوع را این‌گونه روشن می‌کند:
«اختیار آمد عبادت را نمک
ورنه می‌گردد به ناخواه این فلک
گردش او را نه اجر و نه عقاب
که اختیار آمد هنر، وقتِ حساب»
یعنی ارزش‌گذاری اعمال انسان به آن کاری است که به اختیار انجام داده است؛ افلاک می‌چرخند، اما بر چرخش آن‌ها نه اجر است و نه عقاب و عالم همه تسبیح‌گوی خداست، ولی مزدی از جانب خدا بر تسبیح آن‌ها نیست، زیرا تسبیح آنچه در آسمان‌ها و زمین است در ذات آن‌هاست:
«جمله عالم خود مسبِّح آمدند
نیست آن تسبیح جبری مزدمند»
پس خداوند به حضرت موسی می‌فرماید: اگر توقع انتخاب راه درست را از او داری، باید امکان و اختیار این کار را هم به او بدهی:
«تیغ در دستش نِه، از عجزش بکَن
تا که غازی گردد او یا راهزن»
اگر کسی تیغ در دست نداشته باشد، چگونه می‌توان او را آزمود که مجاهدی در راه خدا است یا راهزنی خونریز؟ و اساساً فلسفه این که خداوند انسان را در میان همه موجودات کرامت بخشیده و «لقد کرّمنا بنی آدم» (اسرا/۱۷) فرموده است همین اختیار و اراده‌ای است که به او داده است، و این اختیار است که او را توان داده تا در عین آزادی ذاتی و فطری، محدود و مختار به گزینش باشد و این محدودیت و امکان انتخاب نه‌تنها آزادی ذاتی او را با مخاطره مواجه نمی‌کند، بلکه جهان او را نیز وسعت می‌بخشد:
«زان‌که کرّمنا شد آدم زاختیار
نیم زنبورِ عسل شد نیم مار
مؤمنان کانِ عسل زنبوروار
کافِران خود کانِ زهری همچو مار»
و خداوند می‌فرماید: اگر ما انسان را مدح گفته یا ستایش می‌کنیم، به این سبب است که او این توانایی را دارد که از آزادی ذاتی و اختیار اکتسابی و آموختنی خود بهره ببرد. وگرنه آن را که بر عمل خود اختیاری نداشته باشد و در آزادی ذاتی و بی‌حدوحصر غرق باشد هنری نیست که لایق وصف «کرمنا» شود.
«در جهان این مدح و شاباش و زهی
ز اختیار است و حفاظِ آگهی
و  نکته دیگر که آزادی گرفتنی نیست و سخت‌ترین ظلمی که در حق یک فرد آزاده‌ خداداد می‌کنند آن است که آزادی اجتماعی او را سلب کنند. وقتی آزادی را از کسی بگیرند او اختیار را هم از دست می‌دهد و نخواهد توانست قدمی به سوی سعادت خود بردارد. به همین سبب مولوی می‌گوید که: اگر همه رندان و جانیان را در حبس نگه دارند، همه متقی و زاهد می‌شوند، اما اگر مطابق ذاتشان آزاد باشند و کسی آزادی آنها را محدود نکند، از این امکان و اختیار برخوردارند که رشد کنند. مولوی ادامه می‌دهد که او همان آدمی است که خداوند او را بر اسب تیزرو «لقد کرّمنا بنی آدم» سوار کرده و با آزادی و اختیار کل دنیا را زیر پای او درآورده است. چنین کسی توانسته‌ است عنان اختیار در کف،  کشش‌ها و کشمکش‌های بیرون و درون خود را مدیریت کند، و این مقدور نمی‌شود مگر به قدرت و قوت اختیار متصل به عقل مآل‌اندیش، نه عقل معاش‌نگر و سوداگر.
«آدمی بر خنگ کرّمنا سوار
در کف درکش عنان اختیار»
کد مطلب: 156398
برچسب ها: مولانا
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *