یکی از محلههایی که تهرانِ سیریناپذیر، دهان گشود و به کامش کشید، زمانی روستایی بود که دیرینگیاش سر به سدههای دور میزد. آنجا را «دولاب» میگفتند و زمینهای کشاورزی و کِشت و کارش از روستای بد آبوهوای تهران، فاصله داشت. دشوار بود که در آن زمانهای دور کسی گمان ببرد روزی خواهد رسید که دولاب میان راههای پیچدرپیچ و محلههای ریزودرشت تهران، کمپیدا شود. اما چنین شد و تهران نهتنها دولاب، که همهی روستاهای پیرامونش را بلعید.
به گزارش
امرداد، در حافظهی تاریخ چنین ثبت شده است که 2500 سال پیش، زمینلرزهای ویرانگر شهر ری را لرزاند و خانههایش را درهم کوبید. ناچار گروهی از مردم ری به شمیرانات کوچیدند و شماری دیگر به روستای دولاب پناه آوردند. دولاب شناختهتر از تهرانِ آن زمان بود و مردان نامآوری از آن برخاسته بودند. روستایی پُرآب بود و مردم سختکوشاش سرگرم صیفیکاری بودند. از همان زمانها خوشمزگی خیارهای دولاب آوازهای داشت. تا آنکه گذر شاه تهماسب صفوی، در سدهی دهم مهی به تهران خورد و دستور داد دورتادور تهران را دیوار بکِشند و چهار دروازه برای آن بسازند. یکی از آنها دروازه دولاب بود؛ سه دروازهی دیگر شمیران، قزوین و ری نام داشتند. دروازهها به نام روستاها و شهرهایی نامگذاری شده بود که درهای دروازه به آنسو باز میشد.
چند سده پس از آن، زمانی که ناصرالدینشاه قاجار میخواست رنگوروی شهری اروپایی را به پایتختش بدهد و گسترهی آن را بیشتر کند، دستور داد دیوار و دروازههای تهماسبی تهران را خراب کنند. برای این کار در روز یکشنبهای از بهار سال 1284 مهی، در جایی که اکنون میدان بهارستان دیده میشود، سراپردهی شاهی را برافراشتند و شاه همراه شمار بسیاری از درباریان و بزرگان ایل قاجار به آنجا آمد و کلنگی نقرهای را بر زمین کوبید تا برجوباروهای صفوی را از بیخو بُن برکنند. زمانی کوتاه پس از آن، دوازده دروازه برای تهران ساخته شد. بدینگونه: دروازهی شمیران در پُل چوبی کنونی، دروازهی دوشانتپه در میدان شهدا، دروازه خراسان در میدان خراسان، دروازه غار در جایی میان خیابانهای شوش و هرندی، دروازه شاه عبدالعظیم در میدان شوش، دروازه خانیآباد در خیابان شوش و رجایی، دروازه قزوین در میدان قزوین، دروازه گمرک در پایان خیابان کنونی مولوی، دروازه باغ شاه در میدان حر، دروازه یوسفآباد در جایی که خیابانهای جمهوری و حافظ بههم میرسند، دروازه دولت در خیابان انقلاب، و سرانجام دروازه دولاب در جایی که در زمان پهلوی سه راه شکوفه نامیده میشد و اکنون چهارراه شمس نامگذاری شده است.
شکلگیری محلهی دولاب
بدینگونه، دروازه دولاب و روستای آن در خاور پایتخت مرزبندی شد. از یاد نبریم که دولاب بیرون از دروازههای تهماسبی تهران بود و با جایدادن آن در میان دیوارها و دروازههای تهران، خواه ناخواه حال و روز آن دگرگون شد و ساختاری یافت که با گذشتهاش تفاوت میکرد.
هر کدام از دروازههای تهران به سوی شهرهای گرداگرد پایتخت باز میشد و از آن دروازه سفر را آغاز میکردند. دروازه دولاب نیز به سمت گرگان و مازندران بود. از دروازههای دوازدهگانهی تهران، و نیز دروازه دولاب، اثری نمانده است، اما نام آن هنوز پایدار است و مردم تهران آنجا را به نام دروازه دولاب میشناسند. این دروازه اگر ویران نشده بود اکنون در خاور محلهی دیگری از پایتخت، به نام چال میدان و در ورودی بازارچه نایبالسلطنهی خیابان ری دیده میشد.
دربارهی نام دولاب نیز این را بگوییم که دولاب به معنی چرخی چوبی است که به کمک آن از درون چاه آب میکشیدند. در روستای دولاب چاههای بسیاری دیده میشد که از آنها برای کارهای کشاورزی بهره میبُردند. به کمک دولابها، یا چرخ چاهها، و بستن کوزهای یا دلوی به ریسمان چرخ، آب از ژرفای چاه بیرون کشیده میشد. از همینرو بود که این روستا به نام دولاب شناخته شد.
چند سازهی کهن دولاب
در محلهی دولاب چند اثر تاریخی هنوز هم پیداست و هر کدام از آنها راوی بخشی از دیرینگی این محله از پایتخت هستند. یکی از آن نشانههای تاریخی، زیارتگاهی با سازهای ساده و خشتی، به نام «بقعه چهل تَن» است. این سازه چهارگوشه دارد. نوشتهی کهنی در پیکرهی آن نیافتهاند تا بتوان زمان برپاییاش را شناخت. گمانها بر این است که سازهی آن پیش از روزگار صفویه برپا شده است و دیرینگی بسیاری دارد. در دورهی قاجاریه نیز دست به مرمت و بازسازی تاق بقعه زدهاند. در چند دهه پیش، بقعه چهلتن آرامستانی برای درگذشتگان دولاب بود.
سازهای دیگر در بخش جنوبی محلهی دولاب، در کنار جاده خاوران که از تهران بهسوی خراسان میرود، دیده میشود. این سازه که مردم دولاب آن را گرامی میدارند، آنچنان که از گواهیهای تاریخی برمیآید، آرامگاه بانویی به نام «سیده ملکخاتون» است. او شیریندخت اسپهبد طبری نام داشت و از خاندان باوندیان طبرستان بود. ملکخاتون از آلبویه بود و همزمان با سلطان محمود غزنوی، در سدهی پنجم مهی، در ری و پیرامون آن فرمانروایی میکرد. تا آنکه درگذشت و با مرگ او سلطان محمود به ری لشکر کشید و سر از روستای دولاب درآورد.
از گرمابهای در دولاب نیز نام ببریم که هنوز هم پیکرهی آن در نبش کوچهای که مسجد کهن پیر ساخته شده است، دیده میشود. این گرمابه را هم گرمابه پیر مینامند و از کهنترین گرمابههای دولاب و نیز تهران شناخته میشود. گویا تا رویدادهای جنگ جهانی دوم و اشغال تهران به دست نیروهای متفقین در شهریور 1320 خورشیدی، بر سردَر گرمابه پیر، کاشی لاجوردیای دیده میشد که تاریخ ساخت این سازه بر روی آن نوشته شده بود. دولابی میگویند که سربازان انگلیسی کاشی زیبای را کندند و با خود بردهاند. در کنار گرمابه آبانباری هم بوده است که اکنون اثری از آن پیدا نیست.
یک گرمابه کهن دیگر محلهی دولاب «حمام چال» نام دارد که در کنار تکیهای به نام چال ساخته شده است.
آرامستان تاریخی ارامنه و مطب ساعدی در دولاب
محلهی دروازه دولاب از یک دید دیگر نیز با نشانههای تاریخی گرهخورده است. در این محله میتوان ردپای ارامنه ایران را از دیرباز بازشناخت. بخشی از آنها استادان شیشهگری بودند که به تهران میآمدند تا در ساخت کاخهای قاجاری بهکار گرفته شوند. ماندگاری آنها در پایتخت، اندک اندک نشانههایی بهجا گذاشت که اکنون بخشی از هویت و شناسانهی محلههایی مانند داوودیه، مجیدیه و دولاب شده است.
در دولاب آرامستانی هست که از دیرینهترین گورستانهای ارمنیها بهشمار میرود. در این گورستان مسیحیان ارتدوکس روسی، گرجی و یونانی نیز آرمیدهاند. سنگمزار شماری از لهستانیهایی هم که در رویداد جنگ جهانی دوم به ایران آمده بودند، در آنجا دیده میشود. این آرامستان درهای بستهای دارد و همگان برای بازدید به آن راه پیدا نمیکنند، گویا قرار است پیرامون آن به پیادهراه تبدیل شود. در آنجا کسانی در آرامش همیشگی به سر میبرند که در حافظهی فرهنگی ما نامی نیک دارند. کسانی مانند: «اوانس اوگانیانس» نخستین کارگردان سینمای ایران و بنیانگذار نخستین آموزشگاه بازیگری در ایران، «آنتوان سوروگین» عکاس گرجیتبار روزگار قاجار، «نیکلای مرکوف» معمار چیرهدستی که برخی از سازههای تاریخی تهران مانند خانهی زیبای مشیرالدوله در لالهزار ساختهی اوست، «کنت دومونت فرت» نخستین رییس پلیس ایران، «شاهین سرکیسیان» پایهگذار تیاتر مدرن در ایران و بسیارانی دیگر. سنگمزارهای این آرامستان نقشهایی یگانه دارند.
در محلهی دولاب یک نشانهی فرهنگی دیگر بازجستی است. در بازهی زمانی 1342 تا 1350 خورشیدی، یکی از نامدارترین داستاننویسان ایران به نام دکتر غلامحسین ساعدی در دولاب مطب پزشکی داشت و بیماران را درمان میکرد و آنچنان که گفتهاند از تهیدستان مزدی نمیگرفت. مطب او در خیابان باریک دلگشا در محله دولاب بود. ساختمان دو اشکوبهای بود که بالاخانهی آن را ساعدی و برادرش اجاره کرده بودند. یک اتاق بالاخانه جای زندگی آنها بود دو اتاق دیگر و هال آن برای دیدن بیماران.
خانهی ساعدی در دولاب، پاتوق و جای رفت و آمد شناختهشدهترین چهرههای ادبی ایران بود. کسانی مانند احمد شاملو، به آذین، سیروس طاهباز و جلال آلاحمد. در همین خانه بود که ساعدی برخی از برجستهترین داستانها و نمایشنامههایش را نوشت.
محلهی دولاب کنونی در منطقهی 14 شهرداری بخشبندی شده است. شمال آن به بزرگراه محلاتی، جنوب دولاب به بزرگراه خاوران میرسد و باختر آن به خیابان اسفندیار و خاور محله به بزرگراه امام علی پایان میپذیرد.
* با بهرهجویی از: تارنماهای «پایگاه خبری تحلیلی شهر»، «سایت روزنامه همشهری»، «تهرانشناسی»، «ویکی پدیا» و کتاب «تهران» نوشتهی ناصر تکمیل همایون (دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1391).