جورج فریدمن*:
در روزهای گذشته شایعاتی شنیدهشد مبنی بر اینکه مخالفان سوریه حضور عواملی از رژیم اسد در دولت بعدی را میپذیرند. شایعه اکنون بیش از هر چیز دیگری در داخل سوریه رواج دارد و به همین دلیل چندان نباید آن را جدی گرفت.
اما آنچه در سوریه در حال وقوع است برای دکترین جدید خارجی در حال شکل گیری آمریکا مهم است، دکترینی که در آن آمریکا مسئولیت اولیه وقایع را به عهده نمیگیرد و میگذارد تا بحرانهای منطقهای آنقدر ادامه یابد تا خودش به توازنی منطقهای برسد. این سیاست چه خوب و چه بد، که البته خوب و بد بودنش اکنون محور رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکاست، به هر حال اجرا میشود و نتیجه درسهایی است که از وقایع گذشته گرفته شدهاند.
تهدیدها علیه آمریکا زیاد و پیچیده است اما اولویت اصلی واشنگتن تضمین این است که هیچ کدام از این تهدیدها منافع بنیادیاش را با چالش روبه رو نکند. مثلا برای جلوگیری از یکی از این تهدیدها که کنترل آمریکا بر دریاها را با چالش روبهرو کرده، واشنگتن به دنبال جلوگیری از ظهور یک قدرت اوراسیایی است. یا تلاش میکند تا مانع از ایجاد یک قابلیت هستهای بینقارهای بشود که تهدید کننده آمریکاست. منافع دیگری هم هست که آمریکا برای جلوگیری از تهدید آنها اقداماتی کرده یا میکند.
بنابراین ، منافع آمریکا در آنچه در غرب اقیانوس آرام در حال وقوع است، قابل درک به نظر میرسد. اما حتی در آنجا هم آمریکا حداقل در حال حاضر ، به نیروهای منطقهای اجازه داده که خودشان با هم تعامل کنند و البته این تقلا و تعامل فعلا بر توازن قدرت منطقه تاثیر نگذاشتهاست. متحدان و عوامل آمریکا در منطقه مانند فیلیپین، ویتنام و ژاپن، در حال بازی شطرنج در آبهای منطقه هستند و این بدون حضور و تاثیر مستقیم قدرت دریایی آمریکا صورت میگیرد. البته همواره احتمال تاثیرگذاری مستقیم آمریکا وجود دارد.
درسهایی از گذشته
ریشه این سیاست جدید آمریکا، در عراق است. ایران و عراق رقبای تاریخی هستند و جنگ هم داشتهاند. اکنون توازن قدرت میان این دو وجود دارد. مداخله نظامی آمریکا در عراق دلایل زیادی داشت اما در میان پیامدهای آن، یکی بر بقیه غالب است و پیامد اصلی به حساب میآید و آن نابود کردن رژیم صدام حسین بود، رژیمی که به اندازه رژیم قذافی خطرناک بود. آمریکا با سرنگونی رژیم صدام در واقع توازن قدرت منطقه را بر هم زد و دچار اشتباه محاسباتی شد. در نتیجه این اقدام آمریکا، اکنون ایران قدرت برتر را یافته و احساس امنیت و قدرت میکند. شاید چنین نتایجی قابل انتظار و پیشبینی بود اما دولت آمریکا به هشدارها و اخطارها توجه نکرد.
اگر عراق درس جدی و تعیینکنندهای درباره پیامدهای مداخله نظامی آمریکا بود، لیبی هم درسی در حد محدودتر اما به همان اندازه مهم بود. آمریکا نمیخواست در لیبی درگیر شود. در چارچوب منطق سیاست جدید آمریکا، لیبی تهدیدی برای منافع آمریکا نبود. این اروپاییها به ویژه فرانسویها بودند که میگفتند تهدید حقوق بشری ناشی از رژیم قذافی باید جدی گرفته شود و باید این کار را از طریق اقدام نظامی و حمله هوایی تمام کرد. در ابتدا، موضع آمریکا این بود که فرانسه و متحدانش آزادند و میتوانند مداخله نظامی بکنند یا نکنند، اما آمریکا مداخله نمیکند. وقتی اروپاییها اقدام هوایی علیه لیبی را آغاز کردند، موضع آمریکا به سرعت تغییر کرد. آنها دریافتند که رژیم قذافی تنها با حمله هواپیماهای فرانسوی سقوط نمیکند و این عملیات ممکن است بیش ازحد طول بکشد و دشوارتر از آنی باشد که پیشبینی میشد. به همین خاطر آمریکاییها با اعلام پایبندی به ائتلافشان با اروپاییها خود را بر سر دوراهی خروج از ائتلاف با اروپا یا شرکت در عملیات علیه لیبی دیدند. آنها راه دوم را انتخاب کردند ولی نقش کم رنگی در این عملیات به عهده گرفتند.
لیبی و عراق دو درس مهم داشت. اول اینکه عملیات نظامی برای سرنگونی دیکتاتورها لزوما به استقرار حکومتهای بهتر از قبل منجر نمیشود. بلکه ممکن است به جای خشونت دیکتاتورها، شاهد خشونت ناشی از هرج و مرج و دیکتاتورهای کوچکتر باشیم. درس دوم که به ویژه در عراق حاصل شد، این بود که جهان لزوما از مداخله نظامی به خاطر حفظ حقوق بشر استقبال نمیکند. آمریکا هم دریافت که موضع جهان میتواند خیلی زود تغییر کند و از درخواست از آمریکا برای اقدام نظامی، به محکوم کردن مداخله نظامی آمریکا تبدیل شود. واشنگتن این را هم دریافت که مداخله نظامی میتواند نیروهای ضدآمریکایی را تقویت کند و آنقدر تقویت کند که بتوانند دیپلماتهای آمریکا را بکشند. وقتی آمریکا وارد مداخله نظامی شود، هر چند در حدی محدود و حاشیهای، آن وقت از نظر همه دنیا، آمریکا مسئول کل عملیات شناخته میشود.
این درسها باعث شد که سیاست آمریکا در قبال سوریه محتاطانهتر شود. هرگونه مداخله نظامی آمریکا در سوریه هم نیازمند تلاش است و هم ریسکی دارد که متناسب با منافع آمریکا نیست. به ویژه بعد از لیبی فرانسویها و دیگر اروپاییها دریافتند که توانایی خود آنها برای مداخله در سوریه بدون کمک آمریکا ناکافی است. به همین خاطر آنها هم تمایلی به مداخله در سوریه ندارند. البته همه اینها قبل از کشتهشدن سفیر و دیپلماتهای آمریکا در بنغازی روی داد.
این به این معنا نیست که آمریکا در سوریه منافعی ندارد. واشنگتن در سوریه منافعی دارد که مهمترین آن بحث ایران است. آمریکا میخواهد به هر صورتی که شده ایران را متوقف کند و اکنون سرنگونی رژیم متحد ایران در سوریه و کنترل و محدودیت نقش ایران در مدیترانه بهترین راه آن است. البته این به این معنی نیست که آمریکا میخواهد مداخله نظامی کند. بلکه از طریق کمکهای غیرنظامی و آموزش مخالفان به دنبال مداخلهای سبکتر است.
منافع حیاتی
راه حل آمریکا برای بحران سوریه بهترین نمونه از دکترین جدید در حال شکلگیری این کشور است. اول آمریکا قبول کرد که اسد یک رهبر مستبد است. اما نپذیرفت که سقوط اسد یک رژیم بهتر و اخلاقیتر ایجاد میکند. انتظار واشنگتن این بود که عوامل داخلی در سوریه با اسد مقابله کنند و این فضا را در اختیار آنها گذاشت. دوم، آمریکا از قدرتهای منطقهای انتظار داشت که اگر میخواهند خودشان با رژیم اسدمقابله کنند. منظور از قدرتهای منطقهای ترکیه و عربستان است. از نظر آمریکا، ترکها و سعودیها منافع بیشتری در کنترل نفوذ و قدرت ایران در سوریه دارند و باید نقش بیشتری در این زمینه ایفا کنند. اسرائیل هم یک قدرت منطقهای است اما در موقعیتی برای مداخله نیست. اسرائیلی ها از قدرت لازم برای ارائه راه حل بحران سوریه برخوردار نیستند. آنها نه میتوانند سوریه را اشغال کنند و نه میتوانند از هیچ کدام از جناحهای سوریه حمایت کنند. هرگونه مداخله درسوریه بایدمنطقهای باشد و ریشه در منافع ملی مداخلهکنندگان داشتهباشد.
ترکها میدانند که منافع ملیاشان اگرچه در حقیقت تحت تاثیر سوریه است، اما آنقدر نیست که مستلزم مداخله نظامی عمدهای باشد. مداخله نظامی که بسیار دشوار است نتیجه نامشخصی دارد. سعودیها و قطریها هیچ گاه برای مداخله مستقیم نظامی در سوریه آماده نبودهاند به همین خاطر این کار را مخفیانه و با استفاده از پول، سلاح و جنگجویان مذهبی انجام میدهند. پس هیچ کشوری آنقدر آماده نیست که ریسک مداخله مستقیم در سوریه را بپذیرد. همه به دنبال مداخله غیرمستقیم و استفاده از عواملشان برای درگیر شدن در تحولات سوریه هستند. در نتیجه این درگیری حل نشده باقی ماندهاست. این وضعیت، دو طرف درگیری در سوریه یعنی دولت و مخالفان را مجبور کرده که فقط به دنبال پیروزی نظامی صرف باشند. در این شرایط شایعه درباره توافق سیاسی هم همیشه شنیده میشود اما در همان حد شایعه میماند.
این دکترین جدید آمریکا در قبال ایران هم قابل مشاهده است. آمریکا آماده شروع جنگ علیه ایران نیست و حتی آماده حمایت از اسرائیل در شروع احتمالی چنین جنگی علیه ایران هم نیست. به همین خاطر به تحریم به عنوان تنها ابزار فشارش روی آوردهاست. بر اساس دکترین جدید آمریکا، چون منافع آمریکا در سوریه چندانی حیاتی و زیاد نیست، سرنوشت سوریه را مردمش یا کشورهای همسایهاش باید تعیین کنند. آمریکا آماده نیست هزینه و خسارت حل این مشکل را به عهده بگیرد. این یعنی شناختن محدودیتهای قدرت و منافع ، نه انتخاب انزوا و کنار کشیدن از دنیا. هر چیزی که در دنیا روی میدهد نباید با مداخله آمریکا حل شود. اگر این دکترین ادامه یابد، دنبا با شرایط جدیدی روبهرو میشود. دیگر باید شاهد کم شدن حضور و مداخله واقدام آمریکا در جهان باشیم .
با توجه به در جریان بودن رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، این دکترین که در دولت اوباما به آرامی ظهور کرد، به موضوع اختلاف و چالش با میت رامنی تبدیل شدهاست. آنچه سیاست خارجی راتعیین میکند، واقعیت است نه رئیسجمهورها و سیاهمشق های آنها. آمریکا اکنون وارد مرحله تازهای شده و از اقدام نظامی تغییر جهت داده و به فکر مداخلات غیرمستقیم است. البته این به این معنی نیست که آمریکا کاملا از تحولات جهان منفک شدهاست. امریکا هنوز در اقیانوسها حضور نظامی دارد و یک چهارم تولید ناخالص داخلی جهان را تامین میکند. اما از این به بعد قصد دارد با درکی جدید و واقعبینانهتر و فقط بر اساس منافع ملیاش رفتار کند.
شاید این مسئله متحدان آمریکا در جهان را ناخشنود کند. همچنین ممکن است جناحهای سیاسی چه چپها که به دنبال سیاستخارجی مبتنی بر مداخلات بشردوستانه هستند چه راستها که منافع ملی را بسیار گسترده تعبیر میکنند، نگران شوند. اما خسارت ناشی از سیاستهای اشتباه گذشته، اکنون آمریکا را ناچار به انتخاب این دکترین جدید کردهاست.
جرج فریدمن بنیانگذار اندیشکده اطلاعاتی و امنیتی استراتفور آمریکاست.
منبع: سیاست ما