; ?>; ?> سه مولفه ایرانیت، اسلامیت و تجدد باید با هم باشند - مردم سالاری آنلاين
۱
چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۳۷
رئیس پژوهشکده تارخ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی :

سه مولفه ایرانیت، اسلامیت و تجدد باید با هم باشند

سه مولفه ایرانیت، اسلامیت و تجدد باید با هم باشند

ما کیستیم و ما چیستیم؟ اینها سوال های اساسی درباره هویت و بویژه هویت فرهنگی است که در دوره های تاریخی مختلف مطرح بوده و  امروزه به صورت جدال علوم انسانی اسلامی و علوم اسلامی غربی خود را نشان می دهد. سوال ها و رویکردهای مواجه با هویت در ایران و جهان بحث هایی داغ و دارای صبغه است که شاید هیچ زمانی هم کهنگی نداشته باشند. هویت به چه معناست و اساسا چه ضرورتی در شناخت آن است؟ چرا انسان باید خود را یا حتی دیگری را بشناسد؟ همه و همه این پرسش ها اهمیت دارند، چرا که زندگی انسان و روابطش اهمیت دارد. در این راستا با دکتر علیرضا ملایی توانی رئیس پژوهشکده تارخ معاصر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به گفت و گو نشسته و به تشریح هویت و ضرورت ان پرداخته ایم. دکتر ملایی در گفت و گو با مردم سالاری این اعتقاد را مطرح می کند که سه مولفه ایرانیت، اسلامیت و تجدد باید با هم باشند.

* ابتدا به عنوان سوال اول تعریفی از هویت ارائه بفرمائید.

هویت مفهومی مناقشه‌آمیز، قابل تامل و بحث‌انگیز در روزگار ماست. به ویژه از زمانی که ایرانیان در معرض مدرنیته غربی قرار گرفتند، مقوله هویت آنها هم به یک مسئله بغرنج تبدیل شده است. در واقع هویت یک مفهوم پیچیده، چند لایه و دارای ابعاد مختلف است. مفهوم هویت را می توان از منظر روانشناسی، اجتماعی، سیاسی، جغرافیایی، تاریخی، ادبی و انواع گونه‌های دیگر بررسی کرد و در هر یک از این سطوح و لایه‌ها عوامل، ویژگی ها و عناصری که موجب تمایز ما از دیگران می شود را مورد تاکید قرار داد. درواقع هویت ناظر بر همین ممیزات است. یعنی عناصر فرهنگی، اجتماعی، روانشناختی و... که موجب متمایز شدن ما از اقوام و ملت‌های دیگر و در سطح شخصیتی از اشخاص دیگر می شود. به همین دلیل اگر بخواهیم از هویت فردی صحبت کنیم، ممکن است که با هویت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی نسبت‌هایی پیدا بکند، در عین حال که اختلافاتی هم داشته باشد. هویت فردی انسان‌ها مشتمل بر جنبه‌های شخصیتی، محیط خانوادگی، تحصیلات و حتی ویژگی‌های جسمانی و تعلقات ... وهمه آنچه که موجب تمایز و تشخیص یک فرد از دیگران می شود است. در این هویت فردی ممکن است مجموعه عظیمی از عوامل روانشناختی حضور داشته باشد که خود محل تامل دیگری است. اما اگر این عناصر انفرادی در درون مجموعه‌ای کلان‌تر مانند قومیت یا سرزمین یا کشور دیده شود آن زمان هویت اجتماعی شکل می گیرد.

بنابراین برای شناخت هویت عامل جدی و مهم وجود یک غیر یا یک دیگری است که در تقابل و مواجهه یا در تناسب با او ما می‌توانیم خودمان را تعریف کنیم. همه آنچه که در این شخصیت وجود دارد می‌تواند هویت فرد شخص شناخته شود و او را تعریف کند. به عبارت خلاصه‌تر می‌توان گفت هویت عبارت است از کیستی و چیستی ما. ما که هستیم و چه هستیم و ما چگونه تعریف می شویم و چگونه ما را تعریف می کنند. اختصاصات ما چیست که ما را از ملت ها، افراد و مذاهب دیگر ...و همه آنچه که مولفه‌های هویتی شناخته می‌شود متمایز می‌کند و درواقع به ما شخصیت می دهد و موجب می‌شود که ما بهتر شناخته بشویم تا بتوانیم با اتکا به این خصوصیات هویتی مرزبندی دقیق یا نسبتا دقیقی بین خودمان و افراد دیگر قائل شویم. بنابراین اگر از این منظر نگاه کنیم هویت یک پدیده سیال است که در گذر زمان با ورود عوامل متعدد و رخدادهای تاریخی، تداخل فرهنگ‌ها، تغییر مذهب‌ها، زبان‌ها و حوزه‌های جغرافیایی، مهاجرت‌ها و...ممکن است دستخوش تغییراتی بشود که انسان‌هایی که در این سوی مرز ایستاده‌اند را با انسان‌هایی که در آنسوی مرزند

عمدتا عنصر مذهب مهمترین مولفه هویتی در دوره سنت بود، بعد عناصر زبانی، قومی و.. به این اضافه می‌شد و هویت انسان سنتی را می‌ساخت. اما این هویت سنتی در مواجهه با مدرنیته دچار گسست جدی شد و درواقع مدرنیته اسباب تغییرات و دگردگونی‌های جدی را در هویت انسان سنتی پدید آورد و موجب شد که عناصر و مولفه‌های سنتی هویت، مخدوش یا متزلزل شوند، یا اینکه بازخوانی و بازتعریف بشوند
متمایز کند. هر چند که ممکن است در برهه‌ای از تاریخ اینها هئیت واحدی داشته‌اند. اما این مرزبندی‌ها هم مرزبندی‌های سیاسی، جغرافیایی، ایدئولوژیک و هر چیز دیگری چه به صورت تصنعی ایجاد شده باشد، یا به صورت طبیعی بوجود آمده باشد، موجبات تفکیک انسان‌ها از یکدیگر بشود. اینها مجموعا هویت انسان‌ها را چه در سطح خرد یا کلان شکل می دهد.

*شما فرمودید که هویت یک پدیده سیالی است که با توجه به تغییراتی که در طول تاریخ رخ داده است می‌تواند تغییر کند. با توجه به شرایط کنونی که اروپای واحدیی می بینیم که مرزهای جغرافیایی را برمی‌دارد و به نوعی آن هویت ایتالیایی، آلمانی و...در هم می‌شود و به تعبیری به سمت یک هویت جدید می‌رود. آیا فکر نمی‌کنید که جهان و انسان کنونی به این سمت پیش می‌رود که هویت‌های گذشته شکلشان عوض می‌شود یا از بین می‌رود؟

این سوال مهمی است، در حقیقت ما را به یک جمع‌بندی تازه می‌رساند، که هویتی که برای انسان سنتی قائلیم با هویتی که برای انسان جدید قائلیم با هم متفاوت می‌شود. عناصر هویتی انسان سنتی کاملا با دوره جدید متمایز است. عمدتا عنصر مذهب مهمترین مولفه هویتی در دوره سنت بود، بعد عناصر زبانی، قومی و.. به این اضافه می‌شد و هویت انسان سنتی را می‌ساخت. اما این هویت سنتی در مواجهه با مدرنیته دچار گسست جدی شد و درواقع مدرنیته اسباب تغییرات و دگردگونی‌های جدی را در هویت انسان سنتی پدید آورد و موجب شد که عناصر و مولفه‌های سنتی هویت، مخدوش یا متزلزل شوند، یا اینکه بازخوانی و بازتعریف بشوند.  درواقع انسان‌هایی که در معرض مدرنیته جدید قرار گرفتند، هویتشان هم از حالت هویت سننتی گذر کرده و در مرحله گذار به سمت یک هویت جدید قرار بگیرد. می‌توان گفت که از دوره‌ای که ما وارد جهان مدرن می‌شویم هویت مدرن و هویت متجددانه موجب شده است که تعریف‌ها و تلقی‌های سنتی از هویت دچار دگروگونی‌های جدی قرار بگیرد و این باعث شده است که بحث سیال بودن هویت پیش بیاید. البته به این معنا نیست که در دوره سنت عناصر هویتی همواره ثابت بوده باشد. مثلا اگر در ایران نگاه بکنید ما پیش از مواجهه و ورود اسلام هویت خاصی داشتیم. عنصر ایرانی در چارچوب تمدن ایران باستان تعریف و اختصاصات خودش را داشت. اما زمانی که اسلام وارد ایران شد، اسلام آنچنان تغییر بنیادی در حوزه‌های فرهنگی، فکری، ... و حتی سیاسی و تمدنی ما ایجاد کرد که موجب شد هویت ما بازتعریف شود و اسلام جزئی از هویت ما بشود. بنابراین آن هویت انسان ایرانی باستان با عناصر هویتی برخاسته از اسلام آمیخته شد. ترکیبی از هویت ایرانی اسلامی شکل گرفت که این هویت در درازنای تاریخ بعد از اسلام تدوام یافته است. از زمانی که با تمدن جدید غرب مواجهه پیدا کردیم، اگر نقطه آغازین آن را  جنگ‌های ایران و روسیه قلمداد کنیم از آن روز  به این سو، مولفه دیگری به نام غرب در حال ورود و رخنه به دو ترکیب اصلی هویتی ماست. یعنی عنصر تجدد در حال افزوده شدن به عناصر ایرانی و اسلامی ماست. ما هر چه به روزگار جدید نزدیکتر می‌شویم ترکیب هویتی ما سه شقه متفاوت پیدا می‌کند. یک وجه آن ایرانی است که همچنان تدوام پیدا کرده است، یک وجه آن اسلامی است که تا دوره صفویه ادامه دارد و بعد به شیعی تبدیل می‌شود و بعد یک وجه هویت غربی به اینها اضافه می شود. همه آنچه که متعلق به دنیای جدید و غربی است به آن دو اضافه می‌شود.

بنابراین اگر به طور کلان نگاه بکنیم تا بتوانیم به پرسش شما پاسخ داد مدرنیته درحال انکشاف و بسط تاریخی است. 

مدرنیته درحال انکشاف و بسط تاریخی است. در حال تغییر سیمای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جهان جدید است و در پرتو تغییراتی که مدرنیته ایجاد می‌کند عناصر هویتی تعریف و باز تعریف می‌شوند. طبیعی است که هم هویت ما تغییر بکند و هم آن اروپایی که خاستگاه مدرنیته است. در آغاز تکوین مدرنیته و به ویژه تا پیش از اتحاد آلمان و ایتالیا در سال 1781 و پس از آن، ما هویت‌ها را در شکل ناسیونالیستی می‌بینیم که خودش یکی از ریشه‌های اصلی جنگ‌هاست
در حال تغییر سیمای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جهان جدید است و در پرتو تغییراتی که مدرنیته ایجاد می‌کند عناصر هویتی تعریف و باز تعریف می‌شوند. طبیعی است که هم هویت ما تغییر بکند و هم آن اروپایی که خاستگاه مدرنیته است. در آغاز تکوین مدرنیته و به ویژه تا پیش از اتحاد آلمان و ایتالیا در سال 1781 و پس از آن، ما هویت‌ها را در شکل ناسیونالیستی می‌بینیم که خودش یکی از ریشه‌های اصلی جنگ‌هاست. به فرض مثال جنگ جهانی اول افراط در ناسیونالیست و میلیتاریسم است که اینها موجب می‌شود عناصر هویتی تعریفی مجدد بشود. یعنی انسان اروپایی مدرن و گسسته از انسان قرون وسطی و دوره مربوط به تمدن‌های رومی و بیزانسی تعریف دیگری از هویت خودش ارائه می‌دهد. این تعریف چون در مراحلی از انکشاف تاریخی مدرنیته قرار داریم بر هویت قومی و ناسیونالیستی متکی است و در اینجا عناصر زبانی، فرهنگی ، تاریخی، ملی و حتی مذهبی برجسته می‌شوند. دراین کشاکش است که جنگ‌ها در اروپا رخ می‌دهد و نهایتا اروپا پس از جنگ جهانی دوم به تدریج در ربع پایانی قرن بیستم به این نتیجه می‌رسد که این عنصر هویتی باید تغییر کند و به سمت یک نوع انترناسیونالیسم اروپایی حرکت کند و مرز بندی‌های ناسیونالیستی خشن که عامل درگیری‌ها و بحران‌ها بوده از میان برود و یک اروپای واحد با هویتی واحدشکل بگیرد که در اینجا باز آن عنصر مدرنیته یا تجدد مهمترین مولفه انسان جدید را شکل می‌دهد.

*آقای دکتر شما سه مولفه ایرانیت، اسلامیت و تجدد را برای انسان ایرانی برشمردید. اما واقع امر این است که بین این سه همواره درگیریهای شدیدی بوده و هست. الان وضعیت اینها چگونه است؟ آیا انسان ایرانی جدید اینها را به چالش می‌کشد یا آنها را در هم ادغام کرده است؟  یا اینکه انسان ایرانی جدید به دنبال بالا بردن یکی و بر زمین زدن دیگری است؟

این نکته کاملا درستی است، یعنی این سه عنصر به آسانی، بدون تنش، چالش، مواجهه و هزینه درکنار هم ننشسته اند. یعنی اینها در یک فرایند و ستیز تاریخی به یک تفاهمی رسیده‌اند. البته این تفاهم همواره در حال شدن است. قطعا و قاعدتا تفاهم نهایی نیست. اگر ما به پیشینه نگاه کنیم ورود اسلام به ایران چالش‌های تمدنی و فرهنگی زیاد و عظیمی ایجاد کرد. با درگیری و کشاکش‌های زیادی هموار بود. اما در این کشاکش ها که حدود دو قرن طول کشید ایرانیان اسلام را پذیرفتند و آن را به یکی از عناصر اصلی هویتی خودشان تبدیل کردند. خوانشی هم که از اسلام داشتند با خوانش عرب و عباسی و اموی کاملا متفاوت بود. یعنی اینجا اسلام رنگ و بوی تمدن ایرانی گرفت و با آن عجین شد. به همین خاطر در یک پروسه تاریخی یعنی تا دوره صفویه این روند ادامه دارد. اما در درون این گذشته تاریخی باز خوانش‌ها و قرائت‌های مختلفی از اسلام صورت می‌گیرد که نهایتا در دوره صفوی این خوانش شیعی از اسلام ظهور می‌کند و این به عنصر مهمی از عناصر هویتی ایرانیان تبدیل می‌شود. در مواجهه با غرب هم همینگونه بوده است. یعنی ما وقتی که در دوره قاجار با غرب مواجه می‌شویم و به امروز می‌رسیم چه بخواهیم و چه نخواهیم غرب به یکی از عناصر هویتی ما تبدیل شده است. این به آسانی صورت نگرفته است. بلکه در این کشاکش تاریخی هزینه‌ها، جنگ‌ها، بحران‌ها و مواجهه‌های عظیمی در سطوح مختلف زیست ایرانیان صورت گرفته است. از بحران‌های مذهبی مانند ظهور فرق ضاله تا کشاکش‌های فکری و دانشی جدید، تا بحث اصلاحات و تغییر در شیوه ساماندهی زیست اجتماعی- اقتصادی، تا پیدایش نظام‌های

ورود اسلام به ایران چالش‌های تمدنی و فرهنگی زیاد و عظیمی ایجاد کرد. با درگیری و کشاکش‌های زیادی هموار بود. اما در این کشاکش ها که حدود دو قرن طول کشید ایرانیان اسلام را پذیرفتند و آن را به یکی از عناصر اصلی هویتی خودشان تبدیل کردند. خوانشی هم که از اسلام داشتند با خوانش عرب و عباسی و اموی کاملا متفاوت بود. یعنی اینجا اسلام رنگ و بوی تمدن ایرانی گرفت و با آن عجین شد. به همین خاطر در یک پروسه تاریخی یعنی تا دوره صفویه این روند ادامه دارد
مدرن مانند مشروطه وبحث‌های دیگر را داریم.

به همین دلیل اگر توجه کنید عنصر تجددی ما هنوز جایگاه خود را در بین دو عنصر قبلی پیدا نکرده است. یکی از عوامل مهم بحران هویتی در ایران معاصر هم همین بوده است.  یعنی به اقتضای بحران های سیاسی که در کشور شکل می‌گرفت یکی از این عناصر هویتی برجسته می‌شد. در مشروطه تلاش شد که این سه عنصر هویتی در کنار هم باشند. اصل مشروطیت، آرمان‌های مشروطیت و شعارهایی که مشروطه خواهان می‌دادند و نهادهایی که در راه استقرار آن تلاش می‌کردند، عمدتا ره‌آورد تجدد بود، یا برگرفته از آن بود. روشنفکران ایرانی و علمای نوگرا کوشیدند این را با آموزه‌های اسلامی بیامیزند و سنتزی ایرانی درست بکنند.  البته تا حدودی هم موفق شدند که منتهی به انقلاب مشروطه شد و در آنجا این سه عنصر هویتی در کنار هم قرار گرفتند و هویت ایرانی عصر مشروطه را شکل دادند. اما چون این ورود مبتنی بر یک گرایش گسترده و تغییرات اساسی عظیم در جامعه ایران نبود، این عنصر تجدد در سطوح باقی ماند و وارد عمق و لایه‌های وجودی هویتی ما نشد. بنابراین وقتی که مشروطه دچار بحران می‌شود در ارکان هویتی ما هم بحران بوجود می‌آید. زمانی که دولت رضا شاه شکل می‌گیرد، حکومت پهلوی تلاش دارد که هویت تازه‌ای از ایران تعریف کند. در این هویت تازه بحث ایرانیت البته نه همه ایران بلکه عمدتا ایران باستان محوری می‌شود. نظام‌های پادشاهی مبتنی بر آن به عنوان یکی از عناصر جدی و اصیل هویت ایرانی شناسانده می‌شود. در این زمان عنصر اسلام تضعیف می‌شود و روحانیت به حاشیه رانده می‌شوند. سعی می‌شود که آن جایگاه مهم و تعیین کننده‌ای که اسلام و نفوذی که در بدنه ایران داشت به پدیده‌ای خصوصی و یک امر شخصی تبدیل شود و از نقش آفرینی آن در صحنه‌های اجتماعی و سیاسی کاسته شود، درکنار آن هویت غربی هم پررنگ می‌شود. یعنی حکومت پهلوی می‌کوشید با اتکا بر ایرانیت و هویت غربی البته به صورت گزینشی و خاص بر عناصر هویت غربی یا تجدد که با آن شیوه حکمرانی حکومت غربی سازگاری داشت. مثلا در انتخاب تجدد به سراغ دموکراسی یا مشروطیت و آزادی بیان و...نمی‌رفتند، بلکه عناصری را می‌گرفتند که همراه آن حکمرانی ایران باستانی را داشته باشد. طبیعتا در این حوزه بحث هویت ایرانی به این ترتیب شکل گرفت یعنی ترکیبی ناقص از بخشی از ایرانیت و بخشی از تمدن غربی و به حاشیه رانی اسلام شد.  این موضوع با سقوط و اعتراض جامعه ایرانی مواجه شد. می‌بینید که بعد از رضا شاه باز نیروهای دین‌گرا وارد صحنه می‌شوند. البته نیروهای چپ هم وارد عرصه سیاسی می‌شوند و یک دوره‌ای از کشاکش و رقابت در سطوح مختلف جامعه ما شکل می‌گیرد و در این سطوح و لایه‌ها دو نوع تجدد غربی مطرح می‌شود. یکی قرائت لیبرالیستی ناشی از فضای دو قطبی پس از جنگ است و یک نوع هویتی که خوانشی از سوسیالیسم روسی است که وارد هویت ایران می‌کنند. اما در کنار آنها هویت ایرانیان است که در این دوران آسیب دیده بود شروع به بازسازی خودش می‌کند و آن هویت دینی که اتفاقا بعد از کودتای 28 مرداد شکل دیگری پیدا می‌کند. البته در دوره جنبش ملی شدن نفت تلاش می‌شود که این هویت سه گانه ایرانیان در کنار هم قرار بگیرد. یعنی تلاش رهبران ملی نفت و دکتر مصدق این بود که احیای مجددی از آرمان‌های مشروطه داشته باشند و آن عناصر سه گانه را باز در کنار هم قرار بدهند و هویت ایرانی را تحکیم ببخشند. بعد از کودتای 28 مرداد باز می‌بینیم که بازگشت به همان شیوه رضا شاه در دستور

عنصر تجددی ما هنوز جایگاه خود را در بین دو عنصر قبلی پیدا نکرده است. یکی از عوامل مهم بحران هویتی در ایران معاصر هم همین بوده است. یعنی به اقتضای بحران های سیاسی که در کشور شکل می‌گرفت یکی از این عناصر هویتی برجسته می‌شد. در مشروطه تلاش شد که این سه عنصر هویتی در کنار هم باشند. اصل مشروطیت، آرمان‌های مشروطیت و شعارهایی که مشروطه خواهان می‌دادند و نهادهایی که در راه استقرار آن تلاش می‌کردند، عمدتا ره‌آورد تجدد بود، یا برگرفته از آن بود. روشنفکران ایرانی و علمای نوگرا کوشیدند این را با آموزه‌های اسلامی بیامیزند و سنتزی ایرانی درست بکنند
کار محمدرضا شاه قرار می‌گیرد و جامعه مذهبی بر هویت مذهبی تاکید می‌کند. وقتی که وارد دهه 40 می‌شویم پرسش مهم ایرانی کیست و ایرانی چیست مطرح می‌شود. بازگشت به خویشتن، کدام خویشتن؟ این پرسش هویتی بسیار مهمی است که دردهه 40 مجددا در میان برنامه‌ریزان و متفکران ما مطرح است. در پاسخ به این پرسش مهم انواع دیدگاه‌ها و روایت‌ها مطرح می‌شود. خوانش سوسیالیستی، لیبرال دموکراسی غربی، سلطنتی، حاکمیتی و خوانش اسلامی مطرح می‌شود. در خوانش اسلامی مرحوم دکتر شریعتی بیشترین نقش را ایفا کرد و از بازگشت به خویشتن اسلامی سخن گفت که حاصل تلاش‌های این جریان نوگرایان دینی، معترضان سیاسی و کسانی که خواهان تبدیل کردن اسلام به عامل و عنصر مبارزه سیاسی و بعدا جمهوری اسلامی بیرون آمد می‌بینیم که یک هویت دیگری از ایرانی تعریف شد. در این تعریف جدید اسلامیت در اصل قرار گرفت و دو عنصر ایرانیت و تجدد در حاشیه قرار گرفتند. بنابراین بعد از دو دهه بعد از انقلاب باز بحران هویتی پدید آمد که ما کیستیم؟ آیا ما هیچ نسبتی با مدرنیته غربی نداریم؟ آیا ما هیچ نسبتی با گذشته تمدنی ایران باستان نداریم؟ این بحث امروز هم بحثی جدی در میان نخبهگان جامعه ما و حتی در میان برنامه‌ریزان سیاسی ماست و نمی توانند به این بحث بی‌اعتنا باشند و هرنوع بی‌اعتنایی به آن بحران بزرگی را به وجود می‌آورد. بنابراین من فکر می‌کنم که راه حل معقول این است که این سه عنصر هویتی را باز در کنار هم بنشانیم و بتوانیم یک تعریف و یک جایگاه مناسب و هماهنگ البته براساس میزان تاثیرگذاری و نقش آفرینی این عناصر سه گانه ایجاد کنیم. شاید این یکی از بزرگترین کوشش‌هایی است که متفکران ایرانی باید انجام بدهند، تا از بحران هویت رهایی بیایند و ایرانی بتواند تعریف خاصی خودش داشته باشد که هم مورد قبول جامعه ایران و نخبگان ایران و هم منازعات در سطوح و لایه‌های گوناگون را مدیریت بکند و جامعه را به سمت یک ثبات پیش ببرد.

*آقای دکتر با توجه به شرایط کنونی انسان امروزی که بیشترین و مهمترین مولفه و دغدغه هر فرد انسانیت انسان امروزی است آیا بهتر نیست که به جای اینکه به عناصر هویتی که شاید دیگری را ایجاد کنند بیشتر هم وغم‌مان را بر انسانیت هر فرد بگذاریم که شاید آن مولفه‌ها را هم در بربگیرد و زیر سایه خودش پوشش بدهد؟

پاسخ گفتن به این پرسش خیلی آسان نیست. از این جهت که در متن این پرسش یک آرمان نهفته است و این آرمان به طور کلی ریشه در مدرنیته غربی دارد. شعاری است که اومانیست‌ها و انسان گرایان در جهان امروز می‌دهند. آنها بر این باورند که تجربه حکومت‌های استبدادی و دینی در گذشته و بحران‌هایی که امروز جامعه بشر بر سر ایدئولوژی‌هایی که به ویژه در خاورمیانه و جهان اسلام وجود دارد اسباب خشونت، بحران و تنش را ایجاد کرده است و جهان را به سمت بی ثباتی و ناامنی پیش برده است.

در اهمیت و جایگاه آنها، فارغ از تفکرات ایدئولوژیک که نگاه کنیم هیچ بحثی نیست و این حاصل فکر بشر است که بر اساس تجربه تاریخی خودش به این جمع بندی رسیده است. باید برای زیست عادلانه و صلح آمیز در جهان امروز از نگرش‌های ایدئولوژیک و عناصری که موجب بحران، تنش و درگیری در جهان می شود دست بکشد و بر مولفه‌های فراگیرتر تاکید کند که نمی‌توانند نهایتا بشر رابه سمت یک آرامش  سوق بدهد. همه ممیزات گذشته که ممکن بود خاکریزهای اصلی نبردهای هویتی جهان و بشر را در قرون آینده شکل بدهد از میان برود. شاید در آینده بشر به این سمت پیش برود، اگر صاحبان مذاهب و هویت‌های

در دوره جنبش ملی شدن نفت تلاش می‌شود که این هویت سه گانه ایرانیان در کنار هم قرار بگیرد. یعنی تلاش رهبران ملی نفت و دکتر مصدق این بود که احیای مجددی از آرمان‌های مشروطه داشته باشند و آن عناصر سه گانه را باز در کنار هم قرار بدهند و هویت ایرانی را تحکیم ببخشند. بعد از کودتای 28 مرداد باز می‌بینیم که بازگشت به همان شیوه رضا شاه در دستور کار محمدرضا شاه قرار می‌گیرد و جامعه مذهبی بر هویت مذهبی تاکید می‌کند. وقتی که وارد دهه 40 می‌شویم پرسش مهم ایرانی کیست و ایرانی چیست مطرح می‌شود. بازگشت به خویشتن، کدام خویشتن؟
خرد نتوانند به بحران‌های هویتی خودشان متناسب با اقتضاعات جهانی پاسخ بدهند. ممکن است که این نوع تعریف به یک تعریف قالب تبدیل شود و منازعات هویت بخش گذشته را کم رنگ جلوه بدهد.

*ضرورت پرداختن به هویت‌های قومی، کشوری، ملی و...چیست؟

ضرورت این امر به تعریف و جایگاه ما در امروز برمی‌گردد. ما برای اینکه هر نوع تبادل با بشر یا تعاملی با بشر به طور عام چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی یاملی یا بین‌المللی داشته باشیم نیازمند این است که بدانیم کیستیم و بدانیم چیستیم. بدانیم حساسیت‌هایمان روی کدام مراکز و حوزه‌هاست. ضعف‌ها و آسیب پذیری‌هایمان کجاست که همه به عنصر شناخت برمی‌گردند. چون اگر وجوه تمایزات خودمان که موجب قرار گرفتن در جای یک انسان ودیگری می‌شود، تا به این واقف نباشیم نمی توانیم با جهان ارتباط برقرار کنیم و ناخواسته ممکن است که ما را به سمت تنش و ستیز پیش ببرد، بنابراین مهمترین نیاز نیاز به شناخت است. همچنین نیاز به تعامل که می‌طلبد که شناخت به وجود بیاید و وقتی که این شناخت پیش بیاید ما راحتتر و سازنده‌تر می‌توانیم با جهان گفتگو کنیم و خودمان را تعریف بکنیم و یا حتی اگر در جاهایی دچار بحران می‌شویم بازتعریف بکنیم. بنابراین جهان بیرون از ما هم برای ارتباط سازنده و تعامل با ما نیازمند شناخت است. این مسائل ایجاب می‌کند که ما شناختی واقعی، قابل قبول و فراگیر از خودمان داشته باشیم. طبعا هر چه ما روی هویت‌های خرد و ریز مانند هویت‌های قومی تاکید می‌کنیم. یا روی عناصر اختلاف آفرین که ممکن است هویت ملی ما را مخدوش بکند تمرکز بکنیم طبیعتا از جهان متحول امروز عقب می‌مانیم. طبیعتا وقتی همه عناصر هویت ایرانی درباره هویت ملی و واحد خودشان به جمع‌بندی نرسند نمی‌توانیم بر بحران‌های داخلی غلبه کنیم و پس از غلبه بر بحران‌های داخلی با جهان وارد گفتگو کنیم. یعنی در درجه اول نیاز است که این خرده هویت‌های منازعه آمیز قومی، فرهنگی، مذهبی عبور کنیم تا به یک هویت واحد ملی و فراگیر دست بیابیم که همه عناصر ایرانی روی آن وفاق داشته باشند. برای رسیدن به اینجا راهی دراز است که نیازمند شناخت است که بتوانیم در سطح بین المللی به بحران‌ها و تعارض‌هایی که موجب تنش ما با جهان خارج می‌شود تعدیل بدهیم یا اساسا راه گفتگو را با آنها پیدا بکنیم.

*من از فرمایشات شما این را می‌فهمم که در جهان کنونی برای بهتر زندگی کردن ما نیازمند سه تا مولفه هویتی توامان با هم هستیم. در غیر این صورت ما دچار بحران هایی خواهیم بود. آیا همینطور است؟

بله تلقی من همین است یعنی از زمانی که ما با مدرنیته یا تجدد غربی مواجه شدیم نتوانستیم جایگاه آن را در پرتو عنصر هویتی خودمان نشان بدهیم. برخی‌ها شاید آنرا نفی می‌کنند یا برخی شاید ایرانیت ما را نفی می‌کنند یا برخی‌ها بر اسلامی بودن تاکید می‌کنند. یا بالعکس ناسیونالیست‌ها بر ایرانیت تاکید می‌کنند و اسلامیت را نفی می‌کنند...یا غرب گرایانی که تاکیدشان برغرب است. به نظر این جنگ هویتی بین این سه جریان فکری که به ایجاد نظام‌های سیاسی و نهادهای مختلف انجامیده زمانی قابل حل و فصل است که بتوانیم اینها را در کنار هم بنشانیم و به یک جمع بندی واحد برسیم که همه ایرانیان خرده هویت‌های تنش زا را در عرصه ملی کنار بگذارند و تعریف جدید و فراگیری از هویت ایرانی بکنند که این هم برای جهان قابل فهم باشد و هم برای تعاملات ما با بیرون و روی رفتار و مدیریت ما برکشور قابل فهم باشد.
گفت و گو : خداداد خادم

کد مطلب: 56566
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *