۱
۰
جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۱۶
روایتی انسان شناسانه از تجربه‌ی عالم‌گیر کرونا در یک خانواده‌ی ایرانی

عیادت

به گفته‌ی «مت توماس پارکر»(1980-)ریاضی‌دان استرالیایی«حجم تمام کرونا ویروسی که تاکنون بیش از 53 میلیون نفر از مردم جهان را آلوده کرده به‌اندازه‌ی یک قاشق چای‌خوری است.»
عیادت
به گفته‌ی «مت توماس پارکر»(1980-)ریاضی‌دان استرالیایی«حجم تمام کرونا ویروسی که تاکنون بیش از 53 میلیون نفر از مردم جهان را آلوده کرده به‌اندازه‌ی یک قاشق چای‌خوری است.»
ناتوانی بشر آشکارا در این پدیدار به چشم می‌خورد. آنچه را که ابو حامد غزالی در کیمیای سعادت به زیبایی چنین گفته :«... از وی{انسان} ناقص‌تر و بیچاره‌تر، امروزه کیست که اسیر گرسنگی، تشنگی، گرما، سرما و بیماری و درد و اندوه و رنج و خشم و آز است...».(ص60)
 از این مرگ صورت نگر، تا نترسی     از این زندگی ترس کاکنون در آنی (سنایی غزنوی)
از دیدگاه‌های متفاوت می‌توان یک پدیده را تفسیر نمود. مثلاً وقتی کرونا را از زاویه‌ی علمی بررسی کنیم، ویژگی‌های آن، این‌که چه دارویی برای آن مناسب است و چه مراقبت پزشکی لازم دارد، در نظرمان می‌آید. از دیدگاه اجتماعی به رفتار و معاشرت مردم و رعایت فاصله‌ی اجتماعی توجه می‌کنیم یا به گفته‌ی جامعه‌شناسانه‌ی یورگن هابرماس(1929-) :«کرونا احترام اجتماعی را که از بین رفته بود به ما بازگرداند».از نگاه اقتصادی ، بیکاری و کمک به کسانی که شغلشان را بر اثر این بیماری از دست داده‌اند، یا این‌که تجارت ماسک و دارو چه رونقی گرفته است، به نظر می‌رسد. از نگاه فلسفی همراه با فیلسوفانی چون اسلاوی ژیژک(1949-)از زبان هگل می‌گوییم:
«انسان، این شب است، این هیچ توخالی که در بساطت خود همه‌چیز دارد، ذخیره‌ای تمام‌نشدنی از تمثال‌ها و تصاویر فراوان که هیچ کدامشان به او تعلق ندارند،...وقتی مستقیم در چشم انسان‌ها خیره می‌شویم این شب را می‌بینیم. هیچ ویروس کرونایی نمی‌تواند این تجربه را از ما بگیرد. لذا امید می‌رود که فاصله‌گذاری بدنی{اجتماعی} پیوند ما با دیگران حتی قوی‌تر سازد. حالا که مجبوریم از بسیاری از کسانی که به من نزدیک می‌شوند دوری گزینم، می‌توانم به‌طور کامل حضورشان را تجربه کنم و بفهمم که چه اهمیتی برای من دارند.» (ص22)  
این نگاه فلسفی ژیژک با نگاهی انسان شناسانه پیوند خورده است. ژیژک نکته‌ی جالب دیگری را در تفاوت انسان غربی و شرقی در باب کرونا و مرگ بیان می‌کند. او می‌گوید:«مردم در جوامع شرقی به‌گونه‌ای بهتر با اپیدمی برخورد می‌کنند، به‌منزله‌ی بخشی از زندگی، یا شیوه‌ی بودنِ چیزها، اما ما در غرب کمتر و کمتر مرگ را به‌منزله‌ی بخشی از زندگی می‌دانیم...»(سایت تفتن)
روایت نگارنده‌ی این جستار نیز بر همین اساس است که تجربیات ما از آدمیانی که با آن‌ها زیست می‌کنیم چه خویشاوندان و خانواده و چه دوستان دیگر افراد جامعه از تجربه‌ی کرونا به‌عنوان انسان ،چگونه است؟
سیروس می‌خواهد برای یکی دو ماه در شهری در استان مازندران(عباس‌آباد) در سکوت و آرامش پژوهش کند و از دنیا و شر و شورش بیاساید. او و همسرش که میانسال هستند به آنجا می‌روند اما دو روز بعد همسر او به‌شدت بیمارمی‌شود. سیروس سراسیمه او را به درمانگاه می‌برد. خانم پزشک جوان بدون معاینه برای او نسخه می‌نویسد. سیروس می‌گوید: خانم دکتر، معاینه نمی‌کنید؟ او با لبخند می‌گوید: «نیازی نیست». باز مرد می‌گوید: آخر با توجه به این‌که سُرم برای او نوشته‌اید نیازی نیست فشارخون او را اندازه بگیرید؟
دوباره پاسخ می‌شنود: «نه». مرد با شگفتی خود را به داروخانه می‌رساند و در صف گرفتن دارو با دلهره و اضطراب می‌ایستد. خانمی محلی و میانسال بی‌نوبت می‌خواهد دارو بگیرد. مرد با صدایی غمگین و معترض می‌گوید: همسر من در حالت اضطراری منتظر سرم است و شما بی‌نوبت می‌خواهید دارو بگیرد. هم او و هم داروخانه چی خودشان را جمع می‌کنند و مرد داروها را می‌گیرد و به درمانگاه بازمی‌گردد. خانم تزریقاتی درمانگاه با صدایی بلند و خشن داد می‌زند آقا زود باش من وقت کاریم تمام شده است و باید به خانه بروم. او سُرم را برای بیمار نصب می‌کند و به سیروس می‌گوید وقتی تمام شد برو به آن آقای نگهبان دم در، که جوانی عینکی است بگو تا بیاید و سرم را در بیاورد. مرد که گویی در یک فضای دیکتاتوری پزشکی قرار گرفته است با پرداخت هزینه‌های ویزیت و تزریق سرم به بالای سر همسر بی‌حال خود می‌رود. او ساکت است و گاهی از درد ناله‌ای سر می‌دهد. مرد با خود می‌گوید نکند این خانم تزریقاتی هم از ترس نزدیک شدن به بیمار، مانند آن خانم پزشک جوان، رفتار می‌کند؟ سیروس مرعوب دیکتاتوری پزشکی آن‌ها شده و در سکوت، خودخوری می‌کند. ناگهان می‌بیند دست همسرش ورم کرده و خانم تزریقاتی که در آستانه‌ی رفتن است متوجه می‌شود و سرنگ را درمی‌آورد و به دست دیگرش می‌زند و با شتاب می‌رود. کمی بعد دوباره دست بیمار ورم می‌کند و مرد به پرستار کشیک خبرمی دهد. خانم پرستار خوش‌برخورد و مهربان سرنگ را درمی‌آورد و می‌گوید: خانم تزریقاتی رگ را پیدا نکرده است و سرم زیر پوست رفته است. برو و یک آمپول تقویتی دیگر بگیر تا برایش تزریق کنم. آمپول را تزریق می‌کند. خانم پرستار جوان، اخلاق پزشکی را خوب رعایت می‌کند و به آن‌ها دلگرمی می‌دهد. زن در حال ضعف شدید با صدایی بریده به همسرش می‌گوید: «هر چه زودتر به تهران برگردیم». آن‌ها درمانگاه را با یک پرستار و پزشکی که گویا بیمار برایشان اهمیت نداشت و چندین نفر انسان خوب که به آن‌ها مهربانی کردند، ترک می‌کنند و به‌سرعت به‌سوی تهران می‌روند. نمی‌خواهد از این قصور پزشکی آن‌ها شکایت کند و پرونده‌ای به «شش هزار پرونده‌ی قصور پزشکی»اضافه کند. (مردم‌سالاری -26 آذرماه 1399) او مسیر عباس‌آباد – تهران را بدون توقف و باانگیزه‌ی قوی رانندگی می‌کند تا مبادا برای همسرش مشکلی پیش بیاید. در این‌گونه مواقع که انسان پای جان عزیزش در میان است، نیرو و توانش چند برابر می‌شود و گویی دوپینگ کرده است. مرد، همین‌طور که رانندگی می‌کند به همسرش دلداری می‌دهد که نگران نباشد. زن، نای جواب دادن ندارد. مرد از این‌که چهل کیلومتر مسیر اتوبان آن‌ها را زودتر به تهران رسانده است خشنود است. پس از سه ساعت به تهران می‌رسند و بی‌درنگ با هماهنگی دختر بزرگشان به درمانگاه خیریه‌ی کوثر در تهرانسر می‌روند. بدون نوبت، پزشک باوقاری بیمار را معاینه می‌کند. فشارخون او را می‌گیرد و دستور گرفتن اسکن ریه می‌دهد.پ س از گرفتن پاسخ اسکن، آقای دکتر نسخه می‌نویسد. رفتار کارکنان این درمانگاه بسیار خوب و قابل‌قبول است. دختر به مادرش می‌گوید: خدا را شکر دکتر گفته چیزی نیست. و کمی بعد آرام و باوقار به پدرش می‌گوید: آقای دکتر گفته بیمار شما، کرونا گرفته است و ریه‌ی او ده درصد درگیراست. داروهایش را می‌گیرند و به خانه بازمی‌گردند. باران لطیفی نم‌نم می‌بارد. بارانی که آرامش‌بخش است برای تهران همیشه تشنه. سارا روی تختش می‌آرامد و کمی بعد معلوم می‌شود که دختر دوم آن‌ها نیز کرونا گرفته است.
 
کار مرد سخت می‌شود. سخن الیزابت کولر راس(1926-2014)روان‌پزشک آمریکایی- سویسی، از نظرش می‌گذرد. ما آدمیان«در هر مصیبتی پنج مرحله را پشت سرمی گذرانیم:
1.انکار و عدم پذیرش واقعیت.
2.خشم(می‌گوییم آخر چرا من گرفتار شدم؟).
3.چانه‌زنی با خدا(حالا یک فرصتی دیگر به من بده)
4.افسردگی.
5.پذیرش واقعیت. (همان منبع صص45-46)
مرد به درگاه خدا نیایش می‌کند. به‌راستی آدمی وقتی بیچاره و مضطر می‌شود، دلش شکسته می‌شود و از خدا یاری می‌جوید. البته شاید ما شرقی‌ها این‌گونه باشیم که عموماً «خدا آگاه یا خود آگاهیم» و تفاوتمان با انسان غربی این است که آن‌ها «جهان آگاه» هستند. سیروس از خدا می‌خواهد که به او توان دهد تا بتواند از همسر و دخترش پرستاری کند. حال همسرش روزبه‌روز بدتر می‌شود. غذا نمی‌تواند بخورد و آب و مایعات دیگر را هم به‌سختی می‌نوشد. روز بعد دوباره او را به درمانگاه می‌برند و برای او سرم نصب می‌کنند. خانم پرستار با خوش‌رویی و مهارت و به‌سادگی رگ دست او را پیدا می‌کند و سرنگ را تزریق می‌کند. به خانه برمی‌گردند و بیمار، نیمه بی‌هوش بر روی تخت می‌افتد. سیروس تمرکزش را از دست داده است.ترسیده است. خدا خدا می‌کند. مرگ را به خود و خانواده‌اش نزدیک می‌بیند. چندی پیش خواهر و همسر خواهرش، برادر همسر و خانوده اش هم کرونا گرفته بودند و دوران سختی را سپری کرده بودند. دختر بزرگ آن‌ها به همراه همسرش شجاعانه و با رعایت پروتکل‌های بهداشتی برای آن‌ها غذا و آبمیوه، دارو و اکسیژن می‌آورند. آن‌ها با عشق و از دل و جان، به پدر، مادر و خواهرشان، خدمت می‌کنند. همه‌ی خویشاوندانی که با آن‌ها در تماس هستند، ترسیده‌اند و برای آن‌ها دعا و گریه می‌کنند. تنها خواهر سارا و دختران و دامادهایش (جلال و علی) بیش از همه و از روی مهربانی برای آن‌ها غذا و میوه می‌آورند و با فاصله‌ی اجتماعی عیادت می‌کنند. آدمیان در شرایط سخت به هم نزدیک‌تر می‌شوند و بیشتر به یکدیگر مهر می ورزند. حال بیمار نشانی از بهبودی ندارد و بیمارستان‌ها هم آن‌قدر شلوغ هستند که پذیرش بیمار ندارند و بیمارستان‌های خصوصی که هزینه‌های نجومی می‌گیرند به کار آن‌ها نمی‌آیند.گفته می‌شود که در بعضی از بیمارستان‌ها هم زیر میزی گرفتن رایج شده است همان‌طوری که پاره‌ای از داروخانه‌ها وقتی مراجعه می‌کنی و دارو می‌خواهی می‌گویند نداریم. مرد، برای زدن سرم از یک تزریقاتچی می‌خواهد که به خانه بیاید و او صریح می‌گوید من به منزل بیماران کرونایی نمی‌آیم. تزریقاتی دیگری که زنی شجاع است و به اخلاق پرستاری‌اش پایبند است با خوش‌رویی دو بار به منزل می‌آید و سرم نصب می‌کند و آمپول می‌زند. یک‌بار هم خانم برادر سیروس با شجاعت می‌آید و آمپول تزریق می‌کند و با بیمار خوش‌وبش می‌کند و به او روحیه می‌دهد. مرد، مستاصل شده است. با یکی از دوستان پزشک قدیمی‌اش تماس می‌گیرد ولی پاسخی نمی‌گیرد و از دست او دلخور می‌شود. با دوست پزشک دیگرش که پزشکی حاذق و خوش‌برخورد است تماس می‌گیرد. او با مهربانی و بردباری به آن‌ها مشاوره می‌دهد و داروهایی را معرفی می‌کند و می‌گوید من با همین داروها بیش از هزار بیمار کرونایی را مداوا کرده ام. سیروس از دوستش می‌خواهد که به همسرش مشاوره بدهد و دوست پزشک، او نزدیک به پانزده دقیقه تلفنی به او مشاوره می دهد و او را دلگرم می‌کند. به بیمار می‌گوید: مادر من که بالای هشتاد سال دارد کرونا گرفت و مداوا شد، شما که جای فرزند او هستید. هر غذا و میوه ای که دوست داری بخور، چون این بیماری، پرهیز غذایی ندارد. مثلا اگر دلت می‌خواهد نون خامه ای بخوری هیچ اشکالی ندارد. بیمار، حال روحی اش خوب می‌شود و می‌گوید برایم نان خامه ای بگیرید. دخترش بی درنگ برای او تهیه می‌کند و او به سختی یک عدد نان خامه ای می خورد. دکتر به دوستش می‌گوید این روزها مرتب روحیه ی مردم را با اخبار و آمار مرگ و میر کرونایی خراب می‌کنند و بی خبراز این که وقتی روحیه خراب شود سیستم ایمنی هم ضعیف می‌شود و رعب و وحشت در جامعه ایجاد می‌کنند. مردم را از رفتن به مساجد منع می‌کنند در حالی که می توانند با رعایت فاصله اجتماعی و بهداشتی به امور معنوی بپردازند. مردم نیاز معنوی دارند. او به طنز می‌گوید: من به کوه رفته بودم و یک نفر را دیدم که در هوای آزاد کوه هم ماسک زده بود. با مشاوره و خوش و بش های آقای دکتر آتیک، حال روحی سیروس خوب می‌شود و جان می‌گیرد. در روز هشتم بیماری دختر و همسر، سیروس از خواب بلند می‌شود تا داروهای همسر و دخترش را بدهد اما نمی تواند روی پاهایش بایستد. ناچار می نشیند و سپس دراز می کشد. به دخترش که حالش بهتر شده است می‌گوید: « بابا جان من دیگر نمی توانم پرستاری کنم. من هم بیمار شده ام. به مادرت برس. از این پس دختر، پرستار دلسوز پدر و مادرش می‌شود.مرتب به آن ها دارو، غذا و آبمیوه می دهد. مرد به سختی غذا می خورد ولی همسرش هنوز نمی تواند غذا بخورد. سیروس از تلفن های مکرر تعدادی از فامیل که تنها تعارف می‌کنند، کلافه می‌شود. شعری از مولانا با خود زمزمه می‌کند:
بوی صدق و بوی کذب گول گیر       هست پیدا در نَفَس چون مُشک و سیر(دفترششم مثنوی،بیت4849)
تمثیل زیبایی است. کسی که راست می‌گوید مانند کسی است که دهانش بوی مشک می دهد و کسی که دروغ می‌گوید دهانش بوی سیرمی دهد و به سادگی می توان راست و دروغ را تشخیص داد.
او دیگر نمی تواند پاسخ تلفن کسی را بدهد و گوشی اش را ساکت می‌کند و در پاسخ یکی از فامیل که خیلی زیاد تماس می‌گیرد، دو سه کلمه پیامک می نویسد که: « سلام،ببخشید،من افتاده ام و حال پاسخ دادن ندارم» و او درپ اسخ مطلبی طولانی می نویسد. گویی اصلا توجه ندارد که در چنین وضعیتی بهترین کار چیست. کاش گلستان سعدی را خوانده بود که به زیبایی در این باره گفته است:
اگرچه پیش خردمند خامشی ادب است     به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طیره ی عقل است دم فروبستن      به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی(ص 32)
سیروس گمان می‌کند که او قصد آزار دارد و داستان «کر و بیمار» در مثنوی مولوی به ذهنش می آید. تمثیلی زیبا در دوستی ورزیدن دوست نادان.
کَری، همسایه اش بیمار می‌شود و با خود می‌گوید که باید به عیادت او بروم اما او هرچه بگوید که من نمی شنوم. با خودش قیاس می‌کند که: من می گویم حالت چطور است و او پاسخ می دهد خوبم، من می گویم:خدا را شکر. سپس به او می گویم غذا چه خورده ای و او می‌گوید: آش ِ ماش خورده ام. من می گویم نوش جانت. سرانجام می گویم پزشک تو کیست؟ او پاسخ می دهد فلان پزشک و من می گویم قدمش مبارک است، همین که او بیاید حالت خوب می‌شود. همسایه ی کَر به عیادت همسایه ی بیمارش می رود:
گفت چونی گفت مُردم گفت شکر           گشت از این رنجور پر آزار و نُکر
...بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر          گفت نوشت باد، افزون گشت قهر
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او                 که همی آید به چاره پیش تو
گفت عزرائیل می آید برو                        گفت پایش بس مبارک، شاد شو
کر برون آمد بگفت او شادمان                   شُکر، کِش کردم مراعات این زمان
گفت رنجور این عدو جان ماست                      ما ندانستیم کو کان جفاست
...چون عیادت بهر دل آرامی است           این عیادت نیست،دشمن کامی است
(دفتراول مثنوی،بخش 154)
یکی از خویشان آن ها بدون این که تعارف کند، چند بار از راه دور، برایشان غذا و میوه می آورد و از آن ها عیادت می‌کند. دوستی صمیمی و قدیمی که منصب بالایی در جامعه دارد اما فروتن و وارسته است، فردی را به همراه هدیه ای به عیادت او می فرستد.دوستان دیگرش ابراز مهربانی و اعلام یاری گری می دهند. مرد حس می‌کند تنها نیست و روحیه اش قوی می‌شود، اما نگران است. حس بویایی دخترش از بین رفته و همسرش نیز بویایی و چشائی خود را از دست داده است اما به عکس آن ها حس بویایی مرد چند برابر شده است به طوری که از بوی غذا به شدت رنج می کشد و ناچار می‌شود که ماسک بزند. سه روز از بیماری مرد می گذرد.از شدت درد، خواب ندارد. شب ها کابوس می بیند و روزها بیقرار است اما وقتی که دخترش می آید و حال او را می پرسد می‌گوید :«خدا را شکر بهترم». دختر به او می‌گوید: مادرم می‌گوید به پدرت بگو بیاید تا او را فقط چند لحظه ببینم. او کمی بهتر شده است. دلش برای همسرش تنگ شده است. مرد بی حال و با سختی به طبقه ی بالا می رود و به بالین همسر خود می رسد، به او سلام می‌کند و کمی شوخی، و وانمود می‌کند که حالش چندان هم بد نیست اما خیلی زود بازمی‌گردد و دراز می کشد چون حتی نمی تواند بنشیند. روز هشتم حال سیروس خیلی بهتر می‌شود. دخترش او را به حمام می برد و با دیدن شانه های استخوانی پدرش که طی هشت روز، نُه کیلو وزن کم کرده است، اشکش سرازیر می‌شود اما آن را پنهان می‌کند.پس از سه هفته همسرش بهبودی نسبی پیدا می‌کند و به غذا خوردن می افتد. توصیه های پزشکی و غیرپزشکی چند نفر از خویشان که گویی برای سرگرمی تماس می گیرند، آن ها را کلافه کرده است. تعدادی از فامیل هم آن چنان در سکوت فرو رفته اند که گویی هرگز نبوده اند. مرد می‌گوید: هنگام بیماری از شدت درد آرزوی مرگ داشتم. تسلیم مرگ شده بودم تا جایی که می خواستم به برادرم بگویم که مرا کنار مادرم دفن کنند. ترس از مرگ که از ترس های بنیادی انسان است، هنگام درد شدید و رنج فراوان، جایش را به آرزوی مرگ می دهد. همانطور که خوشمزه ترین غذاها برای او معنی خودش را از دست داده بود، زندگی هم معنی خودش را از دست داده بود. او از خدا میخواست که دختر و همسرش را بهبودی دهد و او را به عنوان قربانی ببرد. دختر کوچک آن ها که در خارج از کشور درس می خواند بسیار نگران می‌شود و می‌خواهد نزد پدرو مادر بازگردد. او می‌گوید از خدای همه ی ادیان خواهش کرده ام که حال پدر و مادرو خواهرم را بهبودی بخشند.
آن ها سرانجام بهبود پیدا کردند و اشتهایشان باز شد و با غذاها آشتی کردند. گویی دوباره زنده شده اند. با اشتها غذا می خورند. از غذا خوردن لذت می برند. رنج های دوره ی نقاحت و پس از بیماری، ضعف و سستی بدن همچنان همراه آن هاست. ورم پا و درد شدید که از عوارض بیماری بود آرام و قرار را از سارا می برد. اخلاق پزشکی و ایثارگرانه ی آقای دکتر پزشکی که داروی کمیابی را تهیه کرد وآن را کریمانه هدیه نمود، به داد او می رسد و درد را از میان می برد و امید به پایداریِ مهربانی را در دل آن ها زنده می‌کند. نگاه سیروس به جهان تغییر کرده است. او می‌گوید:
- در میان افراد خانواده و دوستانم، کسانی بودند که گمان می کردم خیلی برای آن ها اهمیت ندارم، اما در این شرایط آن ها خود را آشکار کردند و دوستی و مهربانی شان را صادقانه به من نشان دادند.
- پیش از این نمی دانستم که همسرم را به شدت دوست دارم.
- پیش از این نمی دانستم، فرزندان، همسر و دوستانم، این همه مرا دوست دارند.
- دانستم که بعضی از کسانی که زیاد تعارف می کردند و اظهار دوستی داشتند، مهربانی شان در حد تلفن و حرف بوده است.
- بیش از هرچیز این سخن نیچه(1844-1900) فیلسوف آلمانی، به ذهنم سرک می کشد: «آن چه که مرا نکشد، قوی ترم می سازد.»
- آنان که مهربانی کردند، شایسته ی مهربانی هستند و آن ها که نامهربانی کردند شایسته ی بخشش. چرا که به گفته ی اروین یالوم(1931-)این کاستی های گونه ی بشر است که ما نیز متعلق به آن هستیم و آن کاستی هارا در درون خویش نهفته داریم.(درمان شوپنهاور،ص497)
- برای بهبود وضعیت بهداشت و درمان، علاوه برتأمینِ رفاهِ کادر درمانی، آموزش اخلاق حرفه ای و نظارت همیشگی، راهگشاست.
- سرانجام او می‌گوید: تجربه ی کرونا برای من با همه ی درد و رنج آن، به منزله ی بازگشت عشق و مهربانی به زندگی ام بود.

دکتر علی جان بزرگی«جهانی»
 
منابع:
1.غزالی،ابوحامد امام محمد،کیمیای سعادت ،به تصحیح احمد آرام،جلد اول،چاپ پنجم،انتشارات گنجینه،تهران:1379
2.ژیژک،اسلاوی،عالمگیر،ترجمه ی هوشمند دهقان،چاپ ششم،انتشارات صدای معاصر،تهران:1399
3.مثنوی مولانا،به تصحیح نیکلسون،انتشارات امیرکبیر،تهران:1369
4.کلیات سعدی،به تصحیح محمد علی فروغی ،چاپ چهارم ، انتشارات امیرکبیر،تهران:1363
5.یالوم،اروین،درمان شوپنهاور،نشرقطره،تهران: 1395
 
کد مطلب: 142457
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


سینا
Iran, Islamic Republic of
بسیار دلنشین و خواندنی بود.