بهرام چوبینه پس از شکست لشکر ساوه شاه و پرموده، خلعتی را که از هرمزد، شاه ساسانی انتظار دارد به دست نمی آورد و کینه ی او را به دل گرفته و از او نافرمانی گرده و به «ری» می رود. گُردوی، برادر بهرام اما از وفاداران هرمزد شاه است.گردیه که در همه جا همراه برادرش بهرام چوبینه است او را پند می دهد که شورش نکند ولی بهرام به پند خواهرش توجه نمی نماید. پس از آن که خسرو پرویز به تخت می نشیند بهرام با سپاهی بزرگ به جنگ او می آید و او را شکست داده و بر تخت شاهی ایران می نشیند. خسرو پرویز از قیصر روم کمک گرفته و پس از چندی بهرام را شکست می دهد. بهرام چون از جنگ با خسرو باز می گردد، خواهرش گردیه با دلی دردمند نزد او می رود و به او می گوید:
ترا چند گویم سخن نشنوی به پیش آوری تندی و بدخویی
نگرتا چه گوید سخنگوی بلخ که باشد سخن گفتن راست تلخ
هرآن کس که آهوی تو با تو گفت همه راستی ها گشاد از نهفت
مکن رای ویرانی شهرخویش زگیتی چوبرداشتی بهرخویش
(شاهنامه،جلددوم،ص1688)
گردیه به برادرش می گوید کسی که آهوی(عیب) تو را به تو می گوید، باید از او بپذیری. شهرخود-ری- را به ویرانی نسپار. به دنبال تاج و سلطنت نباش. چرا می خواهی همواره چشمان مرا خونبار ببینی؟! چرا می خواهی قوم چوبینه را بدنام کنی و با نام تو دشنام همراه باشد؟! تو این جایگاهی را که داری به خاطر هرمزد شاه به دست آورده ای و اکنون می خواهی تاج و تخت اورا بگیری. تو باید با شاه نو، خسرو پرویز از درِ دوستی درآیی و در خدمت او باشی. چرا خودت را به رنج می اندازی؟
پس از چندی بهرام از ری به چین می رود و از خاقان یاری می جوید. خاقان سپاهی بزرگ به او می دهد و بهرام به جنگ خسروپرویز می رود. خسروپرویز با شنیدن خبرآمدن بهرام چوبینه به سوی ایران ، خرّاد برزین دبیر سیاستمدار و خوش سخن و دانای خود را به دربار چین می فرستد. خراد پس از مذاکره با خاقان و بی نتیجه ماندن مذاکره، مردی صدساله و دلاور و دنیا دیده را به نام قَلون برای کشتن بهرام برمی گزیند و به سراغ بهرام می فرستد. آن مرد برای عشق به وطنش ایران، خود را به بهرام می رساند و به بهانه ی این که از همسر چینی بهرام(دخترخاقان) برای او پیغام آورده است به خلوت او رفته و خنجری در سینه ی او فرو می کند. فریاد شیون بلند می شود و گردیه خود را به برادر می رساند و او را درآغوش گرفته و به او می گوید:
«ای سوار سپهبد تن، ای جهانگیر بی باک، چه کسی تورا چون درخت سبزی از ریشه برکند؟ من به تو گفتم که شاخ وفا را نکَن که اگر از تخم ساسانیان یک دختر هم مانده باشد او را به تخت می نشانند و پادشاهی را نمی گذارند به تو برسد:
سپهدارنشنید پند مرا سخن گفتن سودمند مرا
(شاهنامه،ج2،ص1769)
بهرام که خون زیادی ازاو رفته بود با سستی و زاری گفت:
«ای خواهر پاک و راد، پند تو هیچ کاستی نداشت اما پیمانه ی عمر من پر شده بود که پند تورا نشنیدم. اکنون من از کارهای بد خود پشیمانم و از یزدان می خواهم مرا ببخشاید». سپس به یلان سینه سالار سپاه گفت: سپاه را به تو می سپارم وهر چه خواهر پاک تن من گفت از او پیروی کنید. در سرزمین دشمن نمانید و دخمه ی مرا در ایران بسازید و مرا در ایران دفن کنید.کاخ مرا در ری ویران کنید. پس از آن بهرام سر خواهرش را به بغل گرفت و آهی کشید و با دو چشم خونبار از این سرای سپنج رخت بربست.
آگهی کشته شدن بهرام به خاقان رسید. خاقان چندی سوگواری کرد و سپس برادرش را به خواستگاری گردیه فرستاد.گردیه زن جوان و خردمند با آرامش و متانت به رایزنی با بزرگان ایران رفته و پس از رایزنی به خواستگاری خاقان چنین پاسخ می دهد:«من اکنون عزادار برادرم هستم باید چند ماه بردباری کنی تا پس از آن پاسخ بگویم.پس ازآن بی درنگ نامه ای برای برادرش گُردوی که اکنون از نزدیکان خسرو پرویز است می نویسد تا کاری کند که او و سپاه برادرش به ایران باز گردند و در امان باشند.گردیه پس از آن به سپاه می گوید می خواهم با سپاه خاقان بجنگم آیا شما مرا همراهی می کنید؟ همه ی سپاهیان می گویند: ما همه فرمانبردار تو هستیم. تو بانوی ما و راهنمای پهلوانان ایران هستی.گردیه هزار و صد و شست جنگجو را برمی گزیند و لباس رزم می پوشد و گُرز به دست گرفته و در یک رزم شبانه سپاه خاقان را که همراه بهرام آمده بودند درهم می شکند. خاقان از شنیدن این شکست خشمگین شده و یکی از سرداران دلاورش را به نام «تبُرگ» به همراه شش هزار مرد جنگی به نزدیکی شهر مرو برای نبرد با گردیه می فرستد. خاقان ، تبرگ را لقب «پیرگرگ» داده بود چون بسیار دلیربود. تبرگ به مرو می رسد و سراغ گردیه را می گیرد.گردیه با سلیح(لباس رزم)گران و سوار بر اسبی تیزرو نزد او می رود ولی تبرگ اورا نمی شناسد و باز از گردیه سراغ می گیرد:
بدو گردیه گفت اینک منم که برشیردرّنده اسپ افکنم
(شاهنامه،ج2،ص 1776)
تبرگ بار دیگرخواسته ی خاقان را برای خواستگاری او بیان می کند و یاد آورمی شود که اگرنپذیری با تو می جنگم.گردیه به او می گوید بیا از میان لشکر بیرون برویم و با یکدیگر در این زمینه سخن بگوییم. او می پذیرد و به بیرون از میدان رزم می روند.گردیه مغفر(کلاه جنگی) خود را بیرون می آورد و به تبرگ می گوید تو بهرام را دیده ای و رزم او را پسندیده ای. بهرام برای من هم پدر بود و هم مادراما اکنون روزگار او به سرآمده است. من اکنون تو را آزمایش می کنم تا ببینم چگونه می جنگی. اگر توانستی مرا شکست بدهی آن گاه از خواستگاری برای خاقان سخن بگو.گردیه بر تبرگ می تازد و نیزه ای به کمرش می زند و او را می کشد و پس از او ایزدگشسپ و دیگردلاوران ایران به سپاه شش هزار نفری خاقان یورش برده وآن هارا شکست سختی می دهند.سپس گردیه با سپاه به سوی رود آموی می رود:
به روز چهارم به آموی شد ندیدی زنی کو جهانجوی شد(همان)
باز گردویه برای برادرش گردوی نامه می نویسد و شکست سپاه خاقان را به آگهی او می رساند و از برادرش می خواهد که از شاه ایران برای او و سپاهیان ایران زینهار(امان)بگیرد تا آن ها به ایران بازگردند. ازطرفی هم خسرو پرویز به گستهم(دایی خودش) که فرمانده ی سپاهش در خراسان است نامه می نویسد که به پایتخت بازگردد. گستهم از ساری و آمل گذرمی کند و به گرگان می رسد و در آنجا می شنود که خسروپرویز برادر او «بندوی» را به خونخواهی پدرش هرمز کشته است و قصد دارد که او را نیز به پایتخت بکشاند و درآنجا بکشد. به همین سبب او به پایتخت نمی رود و به نزد گردیه می رود.گستهم چندی با گردیه، یلان سینه و آذرگشسپ درباره ی بهرام سخن می گویند و گریه می کنند. پس از چندی گستهم پهلوان از گردیه خواستگاری می کند و گردیه به او می گوید: همسری تو را می پذیرم چون تو از پهلوانان دلاور ایران هستی.خسروپرویز روزی به گردوی می گوید: خواهر تو با گستهم پیوند زناشویی بسته است. او زنی همواره نیکخواه ما بوده است. خسرو نامه ای برای گردیه می نویسد و از او می خواهد که گستهم را بکشد و خود با سپاهش به ایران باز گردد.گردوی نیز نامه ای برای خواهرش می نویسد و به همراه نامه ی خسرو به همسرش می دهد تا برای گردویه ببرد:
زن چاره گر بستد آن نامه را شنید آن سخن های خود کامه را
همی تاخت تا بیشه ی نارون فرستاده ی زن به نزدیک زن
(همان،ص 1782)
گردیه چون همسر برادرش را دید او را درآغوش کشید و باهم گریستند.پس از خواندن نامه شاه و برادرش بی درنگ گردیه گستهم را کشت و به ایرانیان نامه را نشان داد که پادشاه ایران چنین چیزی از من خواسته است و به همه ی ما زینهار داده است.ایرانیان همگی به او آفرین خواندند.گردیه دوات و قلم خواست و نامه ای برای خسرو نوشت و درآن گزارش داد که فرمان او را اجرا کرده است و اگرفرمان دیگری داشته باشد فرمانبرداری خواهد کرد.خسرو چون نامه ی گردیه را خواند شادمان شد وگردیه را
«افسرماه»خواندواز او خواست تا با دیگرایرانیان به کشور بازگردند:
فرستاده آمد برِ زن چو گَرد سخنهای خسرو بدو یاد کرد
زن شیرزان نامه ی شهریار چو رخشنده گل شد به وقت بهار
(همان،1783)
گردیه با سپاهش به دربار خسرو بازگشت وگنج های فراوان به گنجور او داد.خسرو چون به او نگریست او را همانند سروبهاری و تذروی دید که می خرامد.رخساره ای چون روز و گیسویی چون شب دارد و از لبانش دُر می بارد،او را به شبستان فرستاد و دستور(وزیر)خود را به همراه موبد خواست تا از برادر گردویه اورا به آیین مذهب برای خسرو خواستگاری کردند.
دوهفته از پیوند زناشویی آن ها گذشته بود که خسرو به گردیه گفت:
« دوست دارم داستان نبرد خودت را با سپاه خاقان برایم بگویی».گردیه به خسروپرویز گفت:«ای پادشاه فرمان بده تا اسب و کمان و کمین بیاورند ونیزه وترکش آکنده از تیر،تا برای شما نمایش دهم که چگونه جنگیدم.خسرو به پرستنده ای(خدمتگزاری)فرمان داد تا باغ گلشن را آماده سازند و هزارو دویست تن از خوبرویان رومی را در آن باغ بیاورند.شیرین هم پیشاپیش آن ها باشد.گردیه درباغ آماده شد و نزد شاه رفت .زره و کلاه رومی از او درخواست کرد و خرامان بازگشت و آن هارا پوشید و کمربند برکمربست و نیزه دردست به خسرو پرویز گفت:«ای پادشاه شما نقش دستور(وزیر)را بازی کنیدواز دورنگاه کنید.آن گاه زن نزدیک اسب سیاه شد و بن نیزه را برزمین نهاد و مانند باد برزین نشست ودرباغ آوردگاهی گرفت و هرزمان باره (اسب)را به این سو و آن سوبه جنبش درمی آورد ونعره اش را تا ابرسیاه بلند می کرد.گردیه به خسروگفت:«آن گاه که با تبُرگ فرستاده ی خاقان می جنگیدم،این گونه مانند گرگ غرّش می نمودم.شیرین به خسرو رو کرد و گفت:«ای شهریار،تو آلت کارزار را به دست دشمنت داده ای و با آسودگی برتخت نشسته ای.خسرو با خنده به شیرین پاسخ داد:«از این زن تاکنون جزدوستی چیزی ندیده ام.گردیه دربرابرچشمان خسرو همچنان می تاخت و نمایش می دادو خسرو ازدیدن بَر و بالای او شگفت زده می شد و لذت می برد.پس از پایان نمایش،خسرو به گردیه گفت:« تو پاک و بی عیب هستی.اکنون ببینم در برابر جام می چه می کنی.آیا سست می شوی یا محکم هستی.سپس به گردیه گفت :« من در مشکوی (شبستان-قصر)خود دوازده هزارتن پرستاردارم که از این پس می خواهم تو سالارآن ها باشی وازآن ها نگهداری کنی.»:
شنید آن سخن گردیه شاد شد زبیغاره ی دشمن آزاد شد
همی رُفت روی زمین را به روی همی آفرین خواند برفرّاوی
(همان،ص 1785)
بیغاره(سرزنش)وملامت مردمان با دادن این منصب بزرگ به گردیه از سرش برداشته شد که چرا او با برادرش بهرام برشاه شوریده است.
روزگاردرازی گذشت و گردیه چیزی نیاز نداشت.اودرمجلس بزرگان و بخردان باده گساری می کردکه جامی آوردند که نام برادرش بهرام روی آن نوشته شده بود.او بی درنگ فرمان داد که آن جام را به بیرون پرتاب کنند وشهر ری را با پای پیلان ویران کنند تا دیگر نامی از بهرام نماند.دستور به شهریارگفت:«ری،شهری بزرگ است و سزاوارنیست آن را ویران کنند.یزدان را خوش نمی آید.خسرو پرویز گفت :پس یک مرد زشتِ سیاهکارِدروغگو و بد گوهررا به فرمانداری آنجا می فرستیم تا شهر ری را با بد کرداریش ویران کند.چنین مردی را یافتند.مردی که دوچشم کَژ و سبز داشت با دندان های بزرگ.قامتی کوتاه که مانند گرگ کژراه می رفت.خسرو به آن مرد گفت: ای بی خرد از کردار بد چه یاد داری؟او پاسخ داد:کارِمن همواره بدی بوده است وخرد ندارم:
سخن هرچ گویی دگرگون کنم تن و جان مردم پراز خون کنم
(همان،ص 1786)
خسروفرمان داد تا منشور فرمانداری ری را به نام او نوشتند.او چون به ری رفت نخست فرمان داد تا ناودان خانه ها را برکَنند تا چون بارندگی شود بام خانه ها فرو ریزد.پس از آن گفت: گربه های شهر را بکشند تا موش هازیاد شوند و بیماری سبب گردد که مردم از خانه هایشان فرار کنند.با این سیاست دیری نپایید که شهر ری ویرانه ای شد.
ماه فروردین با زیبایی هایش از راه رسیدو خسرو در باغ بر سبزه نشسته بودومیگساری می کرد.گردیه نمایش دیگری برای خسرو بیاراست.گربه ای را براسب نشانید و ستام زر(افسارطلایی) اسب را به آن گربه بست.گوشواره برگوش های گربه کرد واسب اورا در گرداگرد باغ به گردش درآورد.شاه ایران چون چنین دید خندید و همه ی کهتران نیز با او خندیدند.خسرو به گردیه گفت: « ای زن خوبروی بگو از این نمایش چه آرزویی داری؟»،گردیه پیش خسرو نمازبرد(تعظیم کرد) و به او گفت: ری را به من ببخش و آن مرد شوم را از ری بازخوان تا دل غمگنان آزاد شود.آن مرد ناودان ها را کنده است و گربه ها را کشته است وتمام شهر را از بی خردی ویران کرده است:
به من بخش ری را خرد یاد کن دل غمگنان از غم آزاد کن
ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مرد بدکیش و بد سازدان
ز ری بازخوان آن بداندیش را چوآهرمن آن مرد بد کیش را
(همان،ص 1787)
خسرو از گفتار گردیه خنده اش گرفت وفرمان داد آن مرد را از ری فراخواندند و به سزای کرداربدش کشتند.
+++
قصّه ی گردیه به روایت فردوسی دراینجا به سر می رسد.اکنون می توان از نگاه نگارنده، جستاری بدین گونه گفت:
1.کلیدی ترین نکته این است که بی خردان،زیست بوم را ویران می کنند.همان گونه که آن مردشوم در شهر ری چنان کرد.
2.گردیه های امروزین ایران، زنان دانشمند،قهرمان و پاک دامنی هستند که نام چند نفرازآنان به شرح ذیل است:
الف) خانم دکتر آذر اندامی(1305-1363شمسی)پزشک،باکتری شناس و سازنده ی واکسن وبا،که به خاطرکارهای بزرگ او یکی ازحفره های سیاره ی ناهید را به نام وی(اندامی)نامگذاری کرده اند.
ب) خانم دکتر مریم میرزاخانی(1356-1396شمسی)،ریاضی دان بزرگ ایرانی،استاد دانشگاه استنفوردآمریکا و برنده ی جایزه ی فیلدز(بالاترین مدال ریاضیات).
ج)مادران قهرمان پروری که پهلوان زندگانی سخت خویش بوده اند و مردان بزرگی را تربیت کرده اند.
3.گردیه دختری دانا،اندیشمند،سخنور،و دلیر بود که برادرش را که پهلوانی نیرومند و کتاب خوان بود،پند می داد.دلیری او به گفته ی فردوسی از هوشیاری او بود:
دلیری زهشیار بودن بود دلاور سزایش ستودن بود
4.او اهل مدارا و مذاکره بودوهمواره برادرش را از جنگیدن با خسرو پرویز نهی می کرد و تشویق به مذاکره می نمود.خودش نیز چند بار برای متقاعد کردن سپاهیان ایران،سخنرانی کرد و چندبار برای خسرو نامه نوشت و مذاکره کرد تا سرانجام توانست سپاه ایران را به آغوش وطن بازگرداند و خود ملکه ی خسرو پرویز گردد.
5.گردیه از برادرش می خواست که آرزوی محال نداشته باشد و به فکرگرفتن تاج و تخت خسرو پرویز نباشد چون هرچند او نیرومند است اما دربرابرشاه و فرّه ایزدی ناتوان است و به گفته ی سعدی:
«ضعیفی که با قوی دلاوری کند،یار دشمن خویش است در هلاکت خویش»(حکمت 45گلستان)
6.گردیه به خواستگاری خاقان که یک انیرانی(غیرایرانی)است پاسخ «نه» می دهد.او به ایران و آداب و رسوم ایرانی تعصّب دارد.
7.گردیه علاوه برخردمندی جنگاوری دلاوراست که پس از کشته شدن برادرش بهرام به فرماندهی سپاه او درمی آید و در دونوبت سپاه خاقان را با دلیری شکست سختی می دهد.
8.گردیه درهمه حال در اندیشه ی منفعت ملی ایرانی است و اصل برای او،ایران است.ایرانی که حاضر است همه چیزش را برای او فدا کند.همچنانکه دیگرقهرمانان شاهنامه چنین کردند.
9.گردیه یک زن است.او با همه ی دلیری اش ،ظرافت زنانه دارد و دربرابر خسرو چون کبک می خرامد و با روی سفیدش چون روز و گیسوی سیاهش چون شب،هوش از سر خسرو می برد.چه خوب بود که زنان ایرانی گیسوانشان را چون او به رنگ اصلی اش ،سیاه نگاه می داشتند و نه زرد، که تقلیدی از بیگانگان است.
10.گردیه علاوه بر هنرسخنوری،از روش نمایشی برای متقاعد کردن مخاطب بهره می گیرد ودر پاسخ به درخواست خسرو که از او می خواهد تا داستان نبرد خود را با سپاه خاقان برایش روایت کند،او از روش نمایشی استفاده می کند.علاوه برآن برای نشان دادن بی کفایتی یک فرماندار که شهر ری را ویران کرده است از نمایش گربه ای که با زینت آلات بر اسب سواراست بهره می گیرد.
11.گردیه چون دیگر قهرمانان یک انسان است نقص ها و نیازهایی دارد و ترس هایی.به همین سبب ،جامی را که نام برادرش برآن نوشته است دور می اندازد و فرمان ویرانی ری را می دهد تا دیگرنام برادرش به عنوان یک شورشی علیه ایران بر یاد ها نماند.اما پس از ویرانی شهر ری به خود آمده و از خسرو درخواست می کند تا دوباره ری را آباد کند و زیست بوم آن را از نو بسازد.
منابع:
1.شاهنامه ی فردوسی برپایه ی چاپ مسکو،انتشارات هرمس،جلد دوم،چاپ سوم،تهران،138611
2.ویکی پدیا
نویسنده: دکتر علی حان بزرگی(جهانی)