در مقدمهی کتاب
خاطرات و تألمات مصدق که به اهتمام شادروان ایرج افشار چاپ شده آمده:
این کتاب در واقع اتوبیوگرافی واقعی و حقیقی جامع و کاملی است در همهی زمینههای زندگی مصدق ، او بر پایهی شواهد و مدارک و اسناد- فردی است : امین، صدیق، راستگو، راسترو و در گفتار، کردار، رفتار پاک و پاکیزه و عاری از هر نوع شائبه.
باید گفت شرح حالهای خود نوشت برای مورخ و محقق ارزش و اهمیت بسیاری دارد و از جمله اسناد گویا و زندهای است برای هر عصر و دوره و برای هر رجل سیاسی.
برای تأیید این نظر به گفتار شادروان دکتر عبدالحسین زرینکوب مورخ، ادیب و محقق توانا در ارزش اتوبیوگرافی اشاره میشود که میگوید : خاطرات، سفرنامهها، اتوبیوگرافیها و ... بهترین و موثقترین اسناد و مستندات و مراجع و منابع گرانبها و با ارزشی هستند برای شناخت پیشینهی سوابق سیاسی، اجتماعی، رفتار و کردار یک رجل سیاسی، منتها زمانی قابل استناد و استنتاج هستند که مورخ آن اسناد را با مراجع و منابع موثق و مطمئن دیگر مقابله و معاینه و تطبیق دهد و آنگاه با حسن تشخیص و درایت و کیاست خویش بتواند صحیح را از سقیم و راست را از ناراست تمیز و تشخیص دهد وانگهی از داوری غرضآلود و مشوب و خودبینانه بپرهیزد و با نگرشی صادقانه و عادلانه و منصفانه حقیقت را از غیر آن باز یابد، در این صورت است که این گونه اسناد واجد شایستگی و اهلیتند (دو قرن سکوت- مقدمه- صفحه 13)
شادروان دکتر مصدق در تاریخ 29 اردیبهشت 1261) متولد شد و در چهارده اسفند 1345در سن84 سالگی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
برای آگاهی نسل جوان به چند مورد از نوشتههای دکتر مصدق که مبین سلامت فکر و اندیشه این مرد بزرگ است وعملکرد او کماکان الگویی برای استقلال کشورها بشمار می رود اشاره میشود :
در موضوع انتصاب به ایالت فارس
ورودم به شیراز در بازگشت از سوئیس از طریق هندوستان مواجه بود با ناامنیهایی که در بعضی از نقاط مخصوصاً آباده بروز کرده و فرمانفرما والی این ایالت هم استعفا داده بود و دولت این مأموریت را به هر کس تکلیف مینمود چون برقراری امنیت پول و استعداد میخواست نمیپذیرفت.
نه مردم میخواستند کسی به فارس برود که از خان های آنجا پیروی کند و نه سیاست انگلیس در آن وقت که تبلیغات کمونیستی رو به شدت بود با این امر نظر موافق داشت ....
متنفذین هم که میدانستند هر کس از تهران اعزام شود به ضرر عموم خواهد شد ، پس از اطلاع از حضور من در آنجا، نمایندگان طبقات و احزاب و دستهجات را به رفتن به تلگرافخانه تشویق و انتصاب مرا به آن ایالت از حسن پیرنیا (نخستوزیر) درخواست کردند، او به من تلگراف نمود ـ تا شرایط خود را برای تصدی این خدمت پیشنهاد کنم و با من وارد مذاکره شدند و مرا به توقف در شیراز و قبول خدمت تشویق نمودند و گفتند :
حقوق یک وزیر در ماه هفتصد و پنجاه تومان است ولی در فارس به مراتب بیش از آن یعنی حدود 12 هزار تومان ، به این ترتیب :
ـ حقوق دولت یک ماهه شش هزار تومان در یک سال هفتاد و دو هزار تومان
ـ قوامالملک ماهی دو هزار تومان به والی میپردازد.
ـ عشایر قشقایی نیز همین مبلغ را به والی میدهند.
ـ از نصیرالملک بابت عواید متفرقه سالی بیست هزار تومان والی ایالت میگیرد و ...
این پیشنهاد مخالف سبک و سلیقه من بود، قبول نکردم - گفتند حالا که چیزی نمیخواهید به شما چیزی نمیدهیم - گفتم مقصود این است که از مردم چیزی نگیرید برای مردم چه فرق میکند که وجه بدهند ولی شما به من چیزی ندهید - متعهد شدند نه از کسی بگیرند و نه پولی به من بدهند - این بود که به دولت تلگراف زدم که اگر رجال متنفذ به عهد خود وفا کنند من نه پول میخواهم نه قوا و اگر خلف عهد کنند من آن کسی نخواهم بود که علیه مردم قوا به کار ببرم و آن وقت استعفا میدهم.(موضوع مربوط به سال 1299 شمسی می باشد )
دوران والیگری فارس
هنوز بیش از چند روزی به آخر سال نمانده بود که مؤیدالشریعه یکی از علما و ملاکین شیراز نزد من آمد و از پلیس جنوب شکایت کرد و گفت ملک مزروعی من را میخواهند میدان اسبدوانی قرار دهند که از فرمانده انگلیسی پلیس جنوب خواستم که توضیح دهد ، نتیجه گرفتم که قصدشان این است بعد از اسب دوانی خسارت صاحب زمین را بپردازند و تصور میکردم که این کار مؤیدالشریعه را راضی کند - اما او گفت امسال با اقداماتی که شما کردید به من وجهی میدهند ولی حق استفاده از زمین را برای خود حفظ میکنند و سالهای بعد به استناد این سابقه چیزی به من نخواهند داد به او گفتم خودتان به فرمانده قشون مراجعه کنید - در جواب گفت من به کسی امید ندارم و شکایتم را به خدا خواهم گفت و از جلسه خارج شد ...
از این طرز بیان متأثر شدم در این اثنا کارتی از فرمانده انگلیسی رسید و مرا برای روز اسبدوانی دعوت کرد در جواب نوشتم که از حضور در آن محل که مالک آن راضی نیست خودداری میکنم که با رسیدن این تذکر کلنل انگلیسی تلفنی گفت از کاری که شده معذرت میخواهم و زمین دیگری برای اسبدوانی تهیه کرد و تمام چادرهایی که در ملک غصبی برپا شده بود به محل جدید حمل نمودند این طرز رفتار در روزهای آخر سال 1299 اتفاق افتاد و برای من بسیار خاطرهآمیز شد.
خاطرهی دیدار من با محمدحسن میرزا ولیعهد احمد شاه
به پیشنهاد نخستوزیر وقت (حسن پیرنیا) مدت چهارماه والی آذربایجان بودم و استعفا داده به تهران بازگشتم که محمدحسن میرزا ولیعهد و برادر احمدشاه این پیام را برای من فرستاد:
با اختصاصی که ایالت آذربایجان به من دارد انتظارم این بود که بعد از مراجعت از تبریز به دیدار من بیایید و گزارش بدهید اکنون مدتی است آمدهاید و مرا ملاقات نکردهاید خوب است ساعتی بیایید با هم صحبت کنیم ...
روز بعد به قصر ابیض رفتم و همین سؤال را تکرار کرد، گفتم که به این دلیل به دیدن شما نیامدم چون جواب تلگراف مرا نداده بودید من موقع بازگشت شما از اروپا به ایران تبریک ورود گفتم.
ولیعهد گفت شما چرا پیشنهاد کردید از حقوق من کسر شود؟ گفتم از این جهت که شاه و ولیعهد از مملکت بیش از همه استفاده میکنند و بیش از همه باید به آن علاقهمند باشند که با این تذکر از گفتههای خود پشیمان شد.
پیشنهاد نخستوزیری و قبول آن
زمانی که جمال امامی نماینده مجلس شانزدهم پیشنهاد نخستوزیری را به من داد (با تصور اینکه مانند سال 1324 که همین پیشنهاد را در مجلس چهاردهم به من داده بودند و آن را رد کرده بودم این بار هم آن را نخواهم پذیرفت) بلافاصله موافقت کردم و با رأی اعتماد اکثریت نمایندگان به نخستوزیری انتخاب شدم.
موافقتم به این دلیل بود که طرح نمایندگان راجعبه ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود.
چنانچه سیدضیاءالدین نخستوزیر میشد- دیگر مجلسی نمیماند تا موضوع تأیید شود و من را هم با عدهای دیگر تبعید میکرد، چنانچه شخص دیگری هم متصدی میشد باز نمیتوانستیم صنعت نفت را ملی کنیم ... خوب به خاطر دارم:
در مجلس چهاردهم که نماینده اول تهران بودم، نطقی تهیه کرده تا در جلسه علنی بخوانم و از مضرات قرارداد نفتی 1933 ایران و انگلیس جامعه را مطلع سازم که وضعیت مجلس اجازه نداد، چون وکلای آن دوره غیر از چند نفری با تمایل سیاست خارجی وارد مجلس شده بودند و حاضر نمیشدند کسی راجع به این قرارداد حرفی زده یا اظهار نظری نماید ....