همه ساله با آمدن ماه بهمن، در ایران، یکسری جشنوارههای هنری که پسوند فجر دارند برگزار میشوند که در واقع همان جشنهای هنری به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامیایران در بهمن ۵۷ هستند.
جشنوارههایی که هر چه سالیان از فجر نخستین دورتر میشوند، حرفهای بیشتری دارند از اختلاف فکری میان اصناف هنری؛ چالشی که نهایتا حرف یک تفکر خاص را بر کُرسی مینشاند؛ تفکری که پشتیبانی جراید و رسانههای خاصی را هم به دنبال دارد یا اصلا تصمیم گیری اش را همان تفکر شکل میدهد.
پیش از این که یکی از نمایشهای جشنواره تئاتر فجر، توقیف شود، رسانههایی با محوریت یک روزنامه سراسری در ایران، درباره نویسنده کار توقیف شده، گفته بودند که او مرفه بی درد است و عضو حلقه سکولار.
روزگار دوزخی تئاتر
حالا هوا دارد کم کم تاریک میشود؛ «دکورچین»های تئاترشهر منتظرند وانتی که حامل دکور نمایش روز عقیم -آخرین کار کارگردانی شده حسین کیانی که مثل بقیه کارها، خودش هم آن را نوشته - از راه برسد؛ آنها بچینند و فردای آن روز، در سی و ششمین دوره جشنواره تئاتر فجر به نمایش درآید؛ هزینه دکور و... را خودش متقبل شده؛ بازیگرها هم تمرین کرده اند؛ وانت، در حال حرکت از لابه لای شبهای چهارراه ولیعصر تهران است که پیامکی برای آقای کیانی ارسال میشود با این محتوا که کارش توقیف شده.
بار وانت را خالی میکنند یا برمیگردانند یا یک جا انبار میکنند، کسی نمیداند اما به نویسنده برخورده و دارد به ردیف کتابهای جاسازی شده مقابل چشمهایش، نگاه میکند.
اینجا دانشکده هنرهای زیبا است؛ تهران؛ سال ۱۳۷۶؛ عده ای جوان دارند نمایش «بازیخانه» اولین کار نوشته و کارگردانی شده کیانی را تمرین میکنند؛ نمایشی که در جشنواره سراسری دانشجویان کشور، جایزه بهترین کارگردانی ، نمایشنامه و بازیگری اول زن را دریافت کرد و برای همین است که میگویند حسین کیانی، فرزند مکشوف همین جشنوارهها است.
استاد حمید سمندریان از روی کتابهای لغزان و رقصان، برمیخیزد و توی حیاط دانشکده راه میرود و جوانها دوره اش میکنند؛ بعدها حسین کیانی که شاگردش بوده، میشود یکی از مدرسان آموزشگاهش؛ آموزشگاهی با نام استاد که هنرجویان تئاتر از تمام کشور برای حضور در آن از هم پیشی میگیرند.
حالا همان شاگرد پیشین، لباس سیاه به تن کرده؛ استاد سمندریان از دنیا رفته؛ در سالهایی که دیگر از اصلاحات خبری نیست؛ میگویند دستهایش از خاک بیرون مانده چراکه نگذاشتند «گالیله» را اجرا کند. کیانی با رایزنی با کارگردانهایی که در تئاتر شهر اجرا دارند، تمامیاجراهای تئاتر شهر را در روز مرگ استاد متوقف میکند و همچنان که در مجلس ختم استاد، شتابان در حال رتق و فتق امور است، در ذهنش آموزشگاه باید پابرجا بماند و حالا استاد کیانی هنوز در آموزشگاه سمندریان به دخترها و پسرهای جوان مشق تئاتر میآموزد.
کتابها میرقصند و تمامیدردهای اجتماعی از لابه لای تاریخ بیرون میریزند و «این همانی» میشوند و میروند روی صحنه؛ مشروطه نقطه عطفی است و جایگاهی ویژه دارد؛ ملی گرایی بر روی صحنه موج میزند. زنان ایرانی و تمامیدردهای فرهنگی شان در گذر زمان؛ «پنهان خانه پنج در»ی میشود که توجه کارگردان ایتالیایی را جلب میکند و برای اجرا در شهر پارما دعوت میشود؛ دوران اصلاحات است و کارهای موجه از کشورهایی که در هنر تئاتر حرفی برای گفتن دارند دعوت شده اند.
عادت کردهایم به دخالت نهادهای غیرمرتبط
نه این که عادت نداشته باشد؛ «مرگ در حمام بنفش» را یادش نرفته، که از سال ۹۴ تا حالا اجازه اجرایش را پیدا نکرده. یا قضیه سیبزمینیها که در «اهل قبور» باید تغییر نام میداد چون سال ۱۳۸۸ بود و محمود احمدی نژاد برای بار دوم رئیس دولت شده بود و بحث سیب زمینیهایی که او توزیع کرده بود، داغ بود. زیاد بودند از این جرح و تعدیلها و حذفها. میگوید«مگر نه این که تعداد صندلیهای تئاتر تا حدی کم است که وقتی یک نمایش اجرا میشود، مثل این است که هیچکس آن را ندیده؛ پس این همه کوشش برای متوقف کردن یک کار که پیش از این اجرای عمومیاش را به شکل کامل رفته، برای چیست؟» نمایش روز عقیم، چندی قبل تر از توقیف نهایی یک بار دیگر هم از جشنواره بیرون کشیده شده بود؛ در روزهایی که تهران و سایر شهرهای ایران در اعتراضاتی مردمی (که از مشهد آغاز شد) به سر میبرد، نویسنده را خواسته بودند، پاکتی دستش داده بودند و این جمله شده بود ماحصل یک نداشتن حق اجرا: «نامه را دستگاههای غیرمرتبط داده اند؛ شما حق اجرا ندارید».
کیانی نامه ای مینگارد و گلایه میکند از دخالت نهادی خارج از مجموعه تئاتر در تصمیم گیریها و تصمیم سازیهای فرهنگی و هنری؛ دبیر جشنواره هم بار دیگر از او دعوت میکند به جشنواره برگردد؛ برای این که بیاموزیم تئاتر با حذف میانه ای ندارد.
و روزنامه سراسری کیهان از دلجویی دبیر جشنواره تئاتر فجر از کارگردان یک نمایش غیراخلاقی، خبر میدهد و مینویسد: «دبیر این دوره از جشنواره تئاتر فجر با نگارش نامهای از کارگردان نمایشی با مضامین هنجارشکنانه که قصد انصراف از جشنواره را داشت دلجویی کرد.»
بلیطها فروخته شدهاند؛ جوانهایی از شهرستان برای تماشای کار آمده بودند؛ مسئولان تئاتر شهر میگویند بیایید بلیطهایتان را بگیرید پولش را پس میدهیم.
انکار آسیب
انکار آسیبهای اجتماعی در ایران ریشه داشته؛ یک نمونهاش انکار وجود همجنس گراهای ایرانی توسط محمود احمدینژاد در دانشگاه کلمبیا وقتی رئیس جمهور بود.
میگویند سوژه نمایش توقیف شده، تابو بوده و غیرقابل وصف؛ و این یعنی روزگاری در تهران «قلعه» نبوده و «شهر نو» نداشته؛ زنانی نبودهاند که تن فروشی کرده اند و البته این عقیده تا زمان حال هم پابرجاست؛ سخن گفتن از کارگران جنسی برای روزنامه نگاران و نویسندگان به همین سادگی نیست. روسپیها اما از زمانهای قدیم در کتابها بودند؛ در کتابهای صندوق در زیرزمین خانه قدیمی؛ شهر آقای نویسنده. هنوز کسی او را نمیشناخت؛ او شعر میخواند و کتابها در آینه کاریهای صندوق میرقصیدند؛ همه کتابفروشیهای بروجرد او را میشناختند؛ میگفتند جوانی است عاشق کتاب؛ میخواهد کنکور هنر شرکت کند؛ آن موقع هیچ منبعی نداشت.
چرا مغزها فرار میکنند!
یک شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی به نام برتولد برشت، که بیش از شصت سال از مرگش میگذرد، با نقل به این مضمون، گفته: اگر از دیگران به وقتش حمایت نکنی وقتی نوبتِ زدنِ خودت میشود کسی نمانده که از تو حمایت کند. این را کیانی در متنی مینویسد که نگرانی برای تئاتر ایران محورش است.
اینجا ایران است؛ و مسئولان پشت تریبونهایشان ابرو کج میکنند و با ژست آدمهای ناراحت میگویند که «چرا مغزهایمان از ایران فرار میکنند؟»
گزارش : آساره کیانی