عقل، منطق و احساس، سه عنصر نمایش «یک روز تابستانی» اسلاومیر مروژک را تشکیل میدهد. عناصری که با نقد و نگاهی زیرکانه قصد ترسیم جهانی رئالیته را فارغ از کلیشههای مرسوم دارد؛ کلیشههای روشنفکر متفکر، زن احساساتی و عامه فرصتطلب.
به گزارش
مردم سالاری آنلاین، نمایش در چهار پرده در کنار این کلیشهزادیی به منازعات میان این سه عنصر (عقل، منطق و احساس) میپردازد و در این میان نقدی زیرکانه با طنزی تلخ بر جهان فلسفهزده و تفکرمآبانه طبقه روشنفکر و البته سرمایهدار دارد. نمایش طبقهای را نقد میکند که در عین برخورداری از تمام امکانات و مواهب، از یاس فلسفی میگوید و فلسفه زیستن را زیر سوال میبرد؛ اما عملا برای زندگی کردن، دیگران و در اینجا طبقه عامه جامعه را نابود میکند. طبقهای که همواره با اخلاق بورژوازی نگاهی از سر تفرعن بر آنها داشته و آنها نیز با حسرت به جایگاه و احیانا شعور و درک آنها نگاه کردهاند. از اینرو، در کارگردانی نیز تاکید بیشتر بر شخصیتی است که عامه ناآگاه را نمایندگی میکند. عامهای که عموما موقعیت و بیان طنز تلخ نمایش را بر عهده دارد و تعارض او با شخصیت روشنفکر داستان، تلخی فاصله میان آنها را با طنزی ظریف و متکی بر بازی شخصیتها روی صحنه به نمایش میگذارد. فضای ابزود «یک روز تابستانی» در میان طنز تلخش بر این تضاد و فاصله صحه میگذارد. نمایشی که در آن کارگردانی پارسا پیروزفر به مانند موسیقی کلاسیک خود، بی تکلف و سرراست، داستانی چندلایه را تعریف میکند. این سادگی در طراحی صحنه سیامک احصایی نیز با وجود کاربردی بودن به خوبی میتواند فضاسازی هر پرده را انجام دهد.
در پرده دوم نمایش مروژک، بهراحتی با چند کنش و واکنش میان دو بازیگر، بی اهمیت بودن سرنوشت و زندگی عامه مردم را برای سرمایهداری روشنفکرنما ترسیم میکند. مردی با بازی رضا بهبودی که در نهایت داشتن امید به زندگی به دلیل ناکامی در هر آنچه خواستارش بوده، قصد خودکشی دارد و مردی شیکپوش در نهایت آرامش تقلای او را برای مردن مشاهده میکند اما هیچ عکسالعملی از خود نشان نمیدهد. تا اینکه جوان نگونبخت از سر استیصال مدتی تصمیم خود را به تعویق میاندازد تا کمی با این شاهد ناکامیهایش همصحبت شود. پس از مدتی که داستان زندگی کسالتبار و درد نرسیدن به خواستههای حقیرش را بازگو میکند. روشنفکر داستان با بازی پارسا پیروزفر او را خوشبخت مینامد چراکه او امید به زندگی دارد اما خودش به دلیل رسیدن به تمام خواستههایش هیچ امید و انگیزه برای ادامه زندگی ندارد! او با جملات فلسفی خود و با گفتن «تو زندگی خودت را دوست نداری اما من خود زندگی را!» مرد عامی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. هر دو روی نیمکتی نشسته و قصد خودکشی دارند. مرد روشنفکر با هفتتیر و مرد عامی با طناب! تضادی آشکار در ترسیم جهانی که هر دو شخص از دل آن بیرون آمدهاند! در گفتگوی کوتاهی که میان آنها رد و بدل میشود شیوه استدلال و فلسفهبافی مرد روشنفکر به تمامی میتواند مسیر حوادث را به نفعش تمام کند. آنجایی که مرد عامی صادقانه از او درخواست میکند برای خالی کردن عقدههای چندین سالهاش به جای اینکه او دست به خودکشی بزند، با هفتتیر انتقام خود را از سالهای ناکامیاش بگیرد و او را بکشد! اما همواره منطق(بخوانید فلسفهبافی) دنیای مادیگرا بر احساسات بی تکلف عامیانه پیروز میشود. تا اینکه زنی به یکباره میان بحث و گفتگوی آنها نظرشان را جلب میکند.
در پردههای دو و سه جدال از منطق و احساس ضلع دیگری نیز مییابد و با حضور زن که در اینجا نماینده عقل سودمحور است؛ مسیر یاس و ناامیدی این دو شخصیت را تغییر میدهد. زن همواره در معرض انتخاب میان این دو قرار میگیرد و در جواب انتظار آنها برای انتخاب، دائم با عقلی که در هر لحظه میتواند سود و زیان او را بر حسب شرایط تغییر دهد، تصمیمگیری میکند. آنها برای تماشای تئاتر، دو بلیط دارند و زن باید تصمیم بگیرد میان این دو قصد دارد با چه کسی به دیدن تئاتر برود؟ انتخاب میان منطق و احساس! احساساتی که کاملا خالصانه و بی ریا بر او عرضه میشود و منطقی که با زیرکی میل خود را به ادامه رابطه انکار میکند.
در پایان نمایش یاس فلسفی روشنفکر برای ادامه زندگی با حضور زن به کلی فراموش میشود و او با همان ادای روشنفکری استدلال میکند که برای خودکشی همیشه وقت هست حتی تا لحظه مردن! شاید چند دقیقه قبل از مرگ بشود این کار را کرد! و مانیفست پوچ و بیکارکرد او برای مفهوم زندگی به کلی رنگ میبازد و خواستههای غریزی جای آن را میگیرد. خواستهای که با ترغیب کردن مرد عامی به تمرین شنا پس از ۲۱ سال شنا نکردن و مرگ یا کشتن او به نتیجه میرسد. روشنفکر نمایش «یک روز تابستانی»، شناگر خوبی است! او با آگاهی از اینکه مرد عامی شنا بلد نیست او را به رفتن در دریا ترغیب میکند و همانطور که در ابتدای نمایش خونسردانه شاهد تقلای مرد عامی برای خودکشی بود در انتها نیز همانند قاتلی آرام، روزنامه میخواند و شاهد مرگ مرد در دل دریا و طبیعت است!
آنچه بیش از هر چیز نمایش مروژک را قابل تامل میکند کارکرد جملات فلسفی و اداهای روشنفکری در رسیدن به خواستههای نافی اصل و اساس نحلههای اینچنینی است. در حالیکه او با زن در مورد مسئولیت اجتماعیاش صحبت میکند و عدالتی که در جواب منفی دادن به مرد امیدوار زیر پا گذاشته میشود؛ در عین حال، خود را به کلی مبرا دانسته و این فلسفه تنها مقاصدی را برای او تامین میکند که از اساس با روح سرمایهداری منطبق است نه روشنفکر عدالتخواهی که عقل سودجو و مادیگرا را در خدمت قراردادهای اجتماعی به کار گرفته و مسئولیت خود را بر دوش بکشد. فلسفهبافی و روشنفکرمآبی روی دیگر سکه سرمایهداری فرض میشود و در نهایت نیز ضلع پیروز این مشاجره تاریخی خواهد بود.
اما عنصر سوم نمایش، زنی که با آمدنش زندگی این دو شخص دگرگون میشود، خود سویهای دیگر از جهان سرد و ناعادلانهای است که در آن «عقل» سود خصوصی را تقویت میکند. عقلی که همواره در حال انتخاب میان آن چیزی است که بیشترین نفع را برایش داشته باشد. فارغ از هر نوع مسئولیتی! آنجا که مرد روشنفکر، زن را به رعایت عدالت اجتماعی یادآور میشود او نیز خود را مبرا دانسته و به دنبال منطق پر طمطراق جهان روشنفکری پیش میرود. اینکه این تصمیم عاقلانه نیست اما منطقی به نظر میآید. منطقی برساخته جهان داد و ستدی و سودمحور!
از بی تفاوتی مرد روشنفکر به خودکشی مرد عامی تا ترغیب او برای نابودیاش، نقش و جایگاه این طبقه را در سرنوشت توده ناآگاه، در کمال خونسردی و خالی از احساس، ما را با جهانی تنها میگذارد که در آن احساساتگرایی و عشقورزی قافیه را به عقل و منطق سودمحور میبازد.
نمایش در بی مکان و بی زمانی خود، نگاهی جهانشمول و تعمیمپذیر به مناسبات میان شبه روشنفکران و عامهای از مردم دارد که آگاهی و فیلسوفمآبی آن نه تنها دردی از جامعه دوا نمیکند بلکه عملا نابودی و تاریکی را در پی خواهد داشت.
رویا سلیمی