۱
دوشنبه ۱ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۳۰

چراغی که به خانه رواست

سمیرا قیاسی
صبح ها وقتی چشم از خواب ناز باز می کنیم با امید اینکه امروز روز خوبی باشد بهتر از روزهای گذشته و روزی که بتوانیم قدم مثبت و موثری برداریم و با انرژی های مثبتی که روانشناس ها و سخنورها مدام از آن سخن می گویند با لبخندی به رخسار زندگی از منزل خارج می شویم تا کار و فعالیتمان را شروع کنیم.
چراغی که به خانه رواست
صبح ها وقتی چشم از خواب ناز باز می کنیم با امید اینکه امروز روز خوبی باشد بهتر از روزهای گذشته و روزی که بتوانیم قدم مثبت و موثری برداریم و با انرژی های مثبتی که روانشناس ها و سخنورها مدام از آن سخن می گویند با لبخندی به رخسار زندگی از منزل خارج می شویم تا کار و فعالیتمان را شروع کنیم. یکی راهی دانشگاه می شود یکی عازم محل کار و کسب خود... یکی به خرید روزانه می رود و یکی به مدرسه و....هنوز چند قدمی از خانه دور نشده ای و می خواهی در هوای ملایم پاییزی نفس عمیقی بکشی که صدای خش خشی لابه لای بوته های کنار پیاده رو توجهت را و کمی ترست را برمی انگیزد، نگاهت که به طرف صدا می رود عالیجناب تپل را لابه لای بوته ها در حال فعالیت می بینی... کمی جلوتر وقتی تقریبا به وسط میدان بزرگی رسیده ای هنگام عبور از خیابان عالیجناب دیگری را هم عرض عابران پیاده در حال رد شدن از خیابان می بینی و اندکی جلوتر حین سوار شدن به تاکسی و اتوبوس از توی کانال آب یا باغچه زیر درختان پیاده رو و هر جایی که فکرش را بکنی یکی یکی سر برمی آورند و احتمالا به صبح سلامی دوباره می دهند! موش ها را می گویم. عالیجنابان روز به روز افزایش وزن یافته ای که گویا خیلی بیشتر از ما و خیلی محترم تر از ما حق زندگی در این شهر را دارند! و بی هیچ ترسی و بی هیچ ممانعتی هر روز صبح و عصر و شام در خیابانها و جویها و باغچه ها و پیاده روهای این مثلا پایتخت این سرزمین کهنسال تردد می کنند و آب هم از آب تکان نمی خورد! چند سال پیش آنقدر وجودشان عجیب و معضل قلمداد می شد که برای از بین بردن و مقابله با آنها کارگروه و جلساتی برگزار می شد و نفراتی مامور از بین بردنشان میشدند و حداقل هر از گاهی خبری از تلاشهایی هر چند بی ثمر برای مقابله با گسترش آنها می شنیدیم حالا دیگر فراموش شده اند و گویا رسما به عنوان اعضای غیر انسانی جامعه شهری پذیرفته شده اند آنقدر که انگار باید کم کم مواظب باشیم متعرض حریمشان هم نشویم و خواب نیمروزشان را با صدای جیغ ناگهانیمان نیاشوبیم!
آنقدر که در خیابانهای بزرگ و پر تردد این به اصطلاح پایتخت یک کشور پر ادعا و اسم و رسم دار موش میبینیم در روستاهای دور افتاده شهرهایی که جمعیتشان یک صدم تهران هم نمی شود از رویت این جانداران مهم و غیر قابل بی احترامی خبری نیست. و اگر هم باشد تا این حد عادی تلقی نمی شود که از کنارشان بی اعتنا بگذریم و اجازه بدهیم با حضورشان انواع بیماریها و خطرات را به ارمغان بیاورند...
و در این میان سوال شهروندان این است که جمع آوری این موجودات موذی که منشا انواع بیماری ها هستند و مبارزه گسترش آنها لای دست و پای کودکان و نوجوانان و مردم آن هم وسط پایتخت یک کشور! آیا وظیفه من شهروند است یا نهاد متولی دارد؟ اگر بدانم وظیفه من است از فردا صبح در مسیر رفتن به محل کار و مدرسه و دانشگاهم هر چند قدمی تله موش می گذارم و موقع برگشتن سری به شکارم میزنم و اقلا در روز شهر را از نکبت و کثیفی چند موش رها می کنم و به خانواده و همسایه ها و همکارانم هم می گویم هر یک موشی را بکشند تا ثوابی نصیبشان شود و اگر متولی خاصی دارد می خواهم بدانم چرا هنوز لای دست و پای مردم توی جوی های آب و کنار پیاده رو موشها مدام وول می خورند و هر روز بیشتر می شوند؟ شاید هم متولیانش مشغله های مهمتری دارند؟ سابقا فکر می کردم که بی کفایتی برخی نهادها علت بروز چنین مشکلاتی است اما اکنون که می بینیم این نهادها از پس اداره و حل مشکلات کشورهای همجوار به خوبی برمی آیند چنان که حتی وظیفه نظافت کشور عراق در ایام اربعین را به خوبی برعهده می گیرند و با تمام نیروها به میدان می روند و موفق هم می شوند شک می کنم که نتوانند از پس جمع کردن موشهای پایتخت برآیند پس لابد علت چیز دیگری است که به عقل ناقص ما قد نمی دهد!
قدیم تر ها وقتی کارمند ساده ای می خواست رئیس اداره ای شود بایستی به نحوی در کارش توانایی و لیاقت و درخشش نشان می داد تا مسئولین مجاب شوند به انتصابش در سمتی مهم حالا چه اتفاقی افتاده که هنوز در جمع کردن موشهای پایتخت عاجزیم می خواهیم کشوری را اداره کنیم؟! آیا گسیل کردن امکانات این شهر و کشور برای نظم بخشیدن و کمک به کشورهای همجوار واجب تر است یا برقراری آرامش و حل حداقل مشکلات بهداشتی و شهری یک پایتخت؟
آقای مسئول! چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
کد مطلب: 63590
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *