اين روزها، فيلم سينمايي «بارکد» آخرين اثر سينمايي مصطفي کيايي، کارگردان جوان کشورمان در حال اکران است.
پيش از اين در يادداشتي به بررسي کارنامه سينمايي وي پرداخته بودم. در آن يادداشت بيان شد که سخن اساسي کيايي در آثارش، نوعي خودسري عدالتطلبانه است. حکايت سوژههايي که از انفعال و بيعملي تودهها در برابر بيعدالتيها به ستوه آمدهاند ولي اميدي به پيگيريهاي قانوني و رسمي نيز ندارند. در واقع در ميان دوگانه ظالم و مظلوم تصميم گرفتند هيچيک نباشند. دست بر زانوي خود بگذارند و به مقابله با حقکُشيها برخيزند. اين رويکرد اصلي کيايي، در اولين آثارش، «بعدازظهر سگي سگي» و «ضد گلوله» چندان نمايان نبود. کمدي اقتباسي(اگر نگوييم کُپيگونه!) «بعدازظهر سگي سگي» مجالي براي بيان دغدغههاي اجتماعي کارگردان باقي نگذاشته بود و آنچه بيشتر ديده شد، ديالوگها و سکانسهاي کميکي بود که بعضاً با بهرهگيري از برخي مفاهيم جنسي درصدد نشاندن لبخند بر لبان تماشاگر بود. استفاده از بازيگران نامدار در عرصه طنز نيز از ديگر مزاياي اولين فيلم سينمايي کيايي بود. در «ضد گلوله» نيز رويکرد خودسرانه سوژه اصلي به چشم نيامد. زيرا از يکسو داستان در يک تِم جنگي روايت ميشد و پديده جنگ چندان در قيد و بند قواعد و مقررات حيات اجتماعي بشري نيست که حال درصدد شکستن آن قواعد باشيم و از سوي ديگر، شخصيت اصلي فيلم، نه به قصد يک اصلاح يا تحول جمعي بلکه براي فرار از زندگي شهري و مرگ تلخي که در آستانه آن قرار داشت، تصميم گرفت به استقبال مرگي شيرين برود و به تعبيري عاقبت خوشي براي حيات جاودانش رقم بزند. در واقع، «ضد گلوله»، بيش از آنکه در راستاي مقابله با قوانين دستوپاگير باشد، درصدد گريز از قانون بود. به خصوص که طبيعتاً در فضاي روايي دهه شصت و سالهاي جنگ، نميتوان از سلطه قواعدي سخن گفت که حامي ظلم و بيعدالتي هستند. با اين حال، رفتار بازيگران اصلي در دور زدن قواعد فرماندهي گردان و خطشکن شدن در خط مقدم، نشانههايي از رويکرد اصلي کيايي را در خود باقي گذاشت. اما آثار سوم و چهارم کيايي، «خط ويژه» و «عصر يخبندان» به نحو احسن به تبيين اين رويکرد پرداختند. کارگردان با عبور از فضاي تاريخي دهههاي هفتاد و هشتاد، در دهه نود خورشيدي، بخشي از دغدغههاي اجتماعي خود مبني بر مبارزه با بيعدالتي، رانتخواري، فساد و اعتياد را بيان کرد و راهبرد عملي خود را که در دو اثر پيشين در لايه زيرين فيلم مخفي بود، به روي صحنه آورد. اميدي به قانوني که ستمگران مينويسند نيست، قانون نه سايه فراگير عدالت بلکه ابزار سلطه قدرت است و قهرمانان فيلمهاي او، اِبايي ندارند که در راه رسالت خود از آن عبور کنند. آنچه در اين دو اثر بسيار نمايان بود، اينکه علاوه بر اين راهبرد اساسي در رفتار اجتماعي شخصيتهاي اصلي فيلمها؛ داستان فيلم نيز از جذابيت و کشش خاصي برخوردار بود. بازي خوب بازيگران نيز به مدد فيلمنامه موفق کيايي آمد و فيلمهايي خوشساخت و گيشهپسند را روانه پردههاي سينما کرد که در عين اينکه پسند مخاطب عادي سينما بود، تمايز روشني نيز با فيلمهايي داشت که در تناسب به برخي مطبوعات زرد، ميتوان آنها را نيز به سبب عدم دغدغه اجتماعي روشن، فيلمهاي زرد ناميد! کيايي، دغدغه روشني در مقابله با ناهنجاريها دارد و اين تعهد اجتماعي را به ويژه در اثر قبلي خود «عصر يخبندان» به وضوح بيان کرد. اما در «بارکد» نه خبر از داستان پُرکششي است و نه پيام يا مفهوم خاصي در پس پرده نهفته است. گويي اين بار، کارگردان به اولين اثر خويش بازگشته است. و تنها رسالتش را خنداندن تماشاگر به هر قيمتي ميداند. فيلمنامهاي معمولي که داستان اصلي آن يعني انتقام يک مالباخته از يک مدير متنفذ، تا آخرين دقايق فيلم از ديدهها پنهان ميمانَد. به همين دليل، برخلاف آثار قبلي، اثري از تعهد به مقابله با برخي ناهنجاريها و مفاسد نيز چندان به چشم نميآيد.
فيلم، روايتگر دو جوان است که براي کسب ثروت به هر راهي دست ميزنند حتي قاچاق مواد مخدر. و اگر در «عصر يخبندان» قهرمان نهايي داستان، دوستانش را از اين کار بر حذر ميدارد و فعاليتهاي ديگري براي آنها پيشنهاد ميکند، اين بار چنين شخصيت مثبتي نيز در داستان نيست و همان بازيگر در نقش ديگري، يکي از عناصر اصلي اين بزهکاريهاست. «بارکد» حرف نويي ندارد. اگر بحث، تقبيح توزيع يا مصرف مواد مخدر به خصوص درباره زنان است، که در «عصر يخبندان» به بيان بهتري نمايش داده شد. اگر مسأله، ويژهخواري برخي مسئولان است که آن نيز در «خط ويژه» بيشتر نمود داشت. گويي کارگردان در پرداخت يک داستان جذابتر و جديدتر با مشکل مواجه بوده و تلاش کرده تلفيقي از سوژههاي پيشين را با پُررنگ کردن هر چه بيشتر بار طنازانه بازيها به نمايش بگذارد. اصرار بر بيان ديالوگهايي مملو از طعنههاي جنسي و حتي نمايش و تبيين يک کاراکتر همجنسباز که تا پيش از اين سابقه نداشته، نشان ميدهد اين بار کيايي رسالتي جز ارائه يک اثر طنز نداشته است. در يادداشت پيشين درباره آثار سينمايي کيايي، به نقد اين آنارشيسم اصلاحطلبانه پرداختم. اين رفتار قهرمانمحور، در تضاد با ساختارگرايي کيايي در ريشهيابي مفاسد اجتماعي است. اگر سيستم چنان غرق در فساد است که هيچ راهي براي اصلاح قانوني، مسالمتآميز و جمعي آن وجود ندارد، قهرمانبازي شخصيتهاي دغدغهمند در مبارزه با ضد قهرمانها، هيچ سودي براي جامعه ندارد و نهايت اينکه به تشفي خاطر ستمديدگان منجر ميشود. اما اين بار، کنش شخصيتهاي داستان «بارکد» تا مرحله انتقامگيري نه فقط جنبهاي از يک قهرمان يا الگوي اجتماعي نيست بلکه به شدت قابل سرزنش است. يکي از دو جوان از نامزدش ميخواهد با پسري ثروتمند طرح دوستي بريزد تا او را تلکه کنند! و در نهايت آن نامزد دلباخته آن پسر(يا ثروتش؟!) ميشود و ميرود.
و جوان ديگردوستدخترش را که به تازگي يافته و قصد ازدواج با او را دارد، به منزل کاراکتر همجنسباز فيلم ميفرستد تا مدتي را آنجا سپري کند. ميدانم واژه «دياثت» واژه مناسبي نيست ولي آنچه اين دو جوان در اين اثر انجام ميدهند چه چيزي است جز بيغيرتي؟! در نهايت نيز در يک توطئه خيلي ساده، اقدام به پروندهسازي براي يک رانتخوار بزرگ ميکنند و او را نه براي مفاسدي که مرتکب شده بلکه به جرائم نکرده، به دست قانون ميسپارند! اين بار کارگردان به خوبي نشان ميدهد که هدف قهرمانش فقط انتقام است نه اصلاح يا بهبود. با اين تفاوت که اين بار قانون را دور نميزنند بلکه از يک مأمور خودسر نيروي انتظامي نيز بهره ميگيرند. گويي اگر تا ديروز قانون در خدمت اوامر مفسدانه سيستم بود، اشکال داشت ولي اگر امروز به کمک توطئه پروندهسازي اين جوانان بيايد، مشکلي نيست. کيايي نه فقط از داستانهاي جذاب و بازيهاي خوب بازيگرانش در آثار قبلي دور افتاده بلکه حتي از همان رسالت اجتماعي تبيينشده نيز دور شده است. «بارکد» تقريباً هيچ چيز مهمي براي عرضه نداشت. آيا کيايي به آخر خط رسيده است؟!