ابوالقاسمخان ناصرالملک حدود چهار سال نایبالسلطنه احمدشاه قاجار بود و در واقع در مقطعی حساس از سالهای مشروطیت یکی از موثرترین مردان کشور محسوب میشد. اما به آن اصل از اصول مشروطیت که متضمن نقشآفرینی بیشتر مردم در سیاست و اعمال سلیقه جامعه در اداره کشور بود اعتقادی نداشت. از همان روزهای نخست جنبش مشروطه به ماجرا بدبین بود و این بدبینی را هم انکار نمیکرد. همان زمان نامهای به سید محمد طباطبایی یکی از رهبران روحانی جنبش نوشت و نظر خود را درباره حوادث و درگیریهای آن دوره ابراز کرد: «این حرفها درباره حریت و مساوات که در همه جای دنیا عصاره سعادت و شرافت و افتخار است به عقیده بنده در ایران امروز مایه هرجومرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود، زیرا که برای استقرار و اجرای ترتیبات جدیده هنوز علم و استعداد نداریم... در تمام ایران یک صد نفر آدم بصیر لایق نمیتوانید پیدا کنید. پس برای چه فریاد میزنید؟ برای که سنگ به سینه میزنید؟» در انقلاب نقش موثری نداشت اما در دو کابینه از کابینههای صدر مشروطیت حضور یافت و وزارت امور مالیه را پذیرفت و پس از آن سپس در آغاز دومین ماه از پاییز 1286 در توافقی میان مجلس و دربار، به ریاست دولت انتخاب شد و وظیفه تشکیل کابینه را پذیرفت. در آغاز نخستوزیری کوشید تا با ایجاد تعادل میان خواستههای انقلاب و ضدانقلاب، دولت خود را از درگیریهای میان دو طرف حفظ کند. اما خیلی زود تغییر رویه داد. زیرا هم خودش تاحدی به مشروطهخواهان گرایش داشت و هم برای اداره کشور راهی جز مقاومت در مقابل خواستههای فراقانونی محمدعلیشاه و درباریان نمیدید. اما حریف مشکلات و پیچیدگیهای زمانه نشد و کار دولتش پیش نرفت. زیر فشار دربار مجبور به کنارهگیری شد، با دلخوری از ایران رفت و تا مدتی پس از سقوط محمدعلیشاه به کشور برنگشت. بعدها با تأیید اکثریتی شکننده و ضعیف از نمایندگان مجلس، به عنوان نایبالسلطنه احمدشاه نوجوان انتخاب شد (اول مهر 1289) اما با کمی ناز و تأخیر به کشور برگشت و چنین وانمود کرد که تمایلی به پذیرش این جایگاه ندارد. البته زمانی که به ایران رسید از تمام مواهب و منافع عنوان نایبالسلطنه بهره برد و حتی فراتر از اختیارات قانونی خود در امور کشور هم مداخله کرد. در همین دوره بود که با تأیید نمایندگان مجلس شورای ملی، مورگان شوستر امریکایی به عنوان مستشار مالی به ایران آمد و با اصلاحات خود، خشم روسها را برانگیخت. روسها ابتدا اعتراض کردند و بعد به گزینه نظامی و لشکرکشی روی آوردند. قوای آنها به قزوین رسیده بود که ناصرالملک با صمصامالسلطنه بختیاری و یپرمخان ارمنی تبانی کرد و مجلس شورای ملی را با حرکتی شبیه به کودتا بست. بعد از پذیرش خواستههای روسیه و اخراج شوستر از ایران، بحران تا حدی فرونشست و خطر اشغال پایتخت از بین رفت. اما ناصرالملک به جای برگزاری انتخابات جدید و بازگشایی مجلس شورای ملی، مثل یک دیکتاتور بر امور کشور مسلط شد و محدودیتهای زیادی برای آزادیخواهان ایجاد کرد. به قول سهراب یزدانی در کتاب
مجاهدان مشروطه: «مجلس سه سال به حالت فترت باقی ماند. فعالیت مظاهر مشروطیت ـ مانند احزاب سیاسی، مطبوعات، انجمنهای ایالتی و ولایتی ـ به رکود گرایید. در زمان تعطیلی قوه قانونگذاری، قدرت به انحصار قوه مجریه درآمد. در رأس این قوه، ناصرالملک جای داشت. جامعه ایران به دورهای پا گذاشت که به دوره دیکتاتوری ناصرالملک شهرت دارد. در این عصر زمام امور به دست سیاستمداران کهن و دیوانسالاران محافظهکار افتاد. این گروهها یا سراپا مخالف مشروطه بودند، یا مشروطیتی محدود میخواستند. در هر دو صورت، سیاست را میدانی بسته و در انحصار نخبگانی از قشر خود میدانستند. توده مردم از عرصه پیکار سیاسی کنار زده شدند و امکان مشارکت سیاسی را از دست دادند. روند اصلاحات کند شد. دو دولت بزرگ بر دامنه نفوذشان در ایران گستردند. آنها قرارداد 1907 را عملی ساختند. روسها منطقه شمال کشور را در چنبره نظامی خود نگاه میداشتند. مناطق جنوبی در اختیار انگلیسیها بود». این شرایط کم و بیش تا شروع جنگ اول جهانی تداوم داشت. جنگ تازه شروع شده بود که احمدشاه تاجگذاری کرد و دوره کار نایبالسلطنه هم به پایان رسید. ناصرالملک تا اوایل زمستان 1306 عمر کرد و پایان عصر قاجار و شروع سلطنت رضاشاه را هم به چشم دید. عبدالله مستوفی درباره او به نکته مهمی اشاره میکند و مینویسد: «به عقیده من بزرگترین عیب ناصرالملک یأس او از تربیت و به راه افتادن ایرانیها بود. این عقیده در رئیس هر دولتی باشد، برای تربیت جامعه بسیار مضر است. چنانکه او هم در مدت ریاست خود کسی را تربیت نکرد و هیچ اثر قابل ذکری از خود باقی نگذاشت». چون معتقد بود مشروطه برای ایران زود است و مردم توانایی اداره خودشان را ندارند چنان که باید با جریان مشروطه همراهی نکرد و با اعمال دیکتاتوری، چند سال از سالهای سرنوشتساز آن دوره را تباه کرد.