صدای خنده و شادی بچهها از کوچه به گوش میرسد. تعدادی مشغول دوچرخه سواری و بازی در کوچه هستند و چندتایی هم سخت مشغول بحث و جدل و یارکشی برای بازی فوتبال. کمی آنسوتر تر گاری زباله شهرداری قرار دارد. موتورسواری کنار گاری متوقف میشود، مردی جوان همراه با کودکی ده یازده ساله که ظاهرا فرزندش هست از موتور پیاده میشوند. پدر داخل گاری زباله خم میشود و از لابلای زبالهها قوطیها و شیشههای خالی را بر میدارد و داخل کیسهای که پسربچه در دست دارد میاندازد. ظاهرا تعدادی از قوطیها دور از دسترس پدر هست. بچه را بلند میکند و میگذارد داخل گاری زباله و حالا او چیزهایی را از داخل زبالهها به دست پدر میدهد.
اگر فرصت داشته باشی و به نظاره بنشینی طولی نخواهد کشید که نفرات بعدی به سراغ سطل و گاری خواهند آمد یکی با موتور، دیگری با گاری دستی و تعدادی هم با پای پیاده و کیسهای بر پشت. هوا که تاریکتر میشود گروه دیگری به زبالهگردها اضافه میشوند. زنانی که با صورت پوشیده تا کمر داخل سطلها و گاریها خم شده و زبالهها را زیر و رو میکنند. این داستانیست که به دلیل کثرت تماشای آن برای بسیاری از ما عادی و تکراری شده است.
شرایط وخیم اقتصادی و شکاف شدید طبقاتی از یک طرف و نبود منبع درآمد و کار، تعداد زیادی از خانوادههای ضعیف را به سمت زباله گردی و فروش ضایعات سوق داده است. پدیده ای که شاید طی یکی دو سال اخیر رشدی چندین برابری داشته است.
عادی جلوه کردن این پدیده شاید ناشی از این تفکر باشد که افرادی آن را یک شغل محسوب میکنند که هم منبع درآمدی برای خانواده است و هم با تفکیک و جداسازی زبالههای قابل بازیافت کمکی به حفظ محیط زیست میباشد. اما باید پرسید در کجای دنیا تفکیک زباله به این شیوه انجام میشود؟ آیا تابحال آسیبهای ناشی از این کار بر سلامت جسمانی و روانی این افراد در مقابل مزایایی که عدهای از آن یاد میکنند مورد سنجش قرار گرفته است؟
اگر بخواهیم از پایینترین استانداردها هم چشمپوشی کنیم شاید بتوان در بهترین حالت، تفکیک زباله با روش زباله گردی را برای گروهی از مردان یک شغل و آن هم از سر ناچاری محسوب کرد. اما در این میان تکلیف کودکان و زنان چیست؟ کودکی که بهترین ایام زندگیش بجای بازی با همسالان و آموزش و ... در داخل زبالههایی سپری میشود که حاوی انواع میکروبها، انگلها و گاه پسماندهای عفونیست.
چه تضمینی وجود دارد که سلامتی کودکی که نه ماسکی بر صورت دارد و نه دستکش مناسبی در دست، بر اثر برخورد با اشیا تیز داخل زبالهها به خطر نیفتد؟ چرا باید برق شادی این کودکان را زمانی دید که از لابلای زبالهها اسباب بازی خراب شده و دورانداخته هم سن و سالان خودشان را مییابند؟ زنان جوانی که باید در خانهشان سروری کنند و نازشان خریدار داشته باشد با صورت پوشیده و شرمسار از نگاه مردم به دنبال لقمه نانی برای امرار معاش در میان زبالهها کمر خم میکنند. آیا تا بحال کسی آسیبهای روانی وارد شده بر این زنان را بررسی کرده است؟
چندی پیش مطلبی را در رسانهها خواندم با عنوان فقرزدایی با «یارانه نقدی مشروط» در کشور برزیل. در این طرح که «Bolsa Familia» نامیده میشود 25% خانوادههای فقیر برزیل مشمول دریافت یارانه نقدی ماهانه میشوند مشروط بر آنکه کلیه فرزندان 5 تا 18 ساله خانواده بطور منظم به مدرسه بروند و همینطور بطور منظم در برنامههای چکاپ پزشکی شرکت نمایند. دولت هرماهه درصدی از این خانوارها را بررسی میکند تا شرط دریافت یارانه را رعایت کرده باشند و در پایان هر ماه مبلغ یارانه در اختیار مادر خانواده قرار میگیرد.
نکات حائز اهمیت این طرح توجه به دو قشر آسیب پذیر جامعه یعنی زنان و کودکان است. تلاش در جهت ارتقای جایگاه زنان و توجه به دو مقوله آموزش و بهداشت کودکان کم بضاعت بهترین راه برای کاهش شکاف طبقاتی و ارتقای این کودکان به طبقات بالاتر اجتماعی در سنین جوانی و بزرگسالی خواهد بود. نکاتی که شوربختانه در شرایط وخیم اقتصادی کشور ما روز به روز توجه کمتری به آن میشود و افزایش آمار کودکان کار، ترک تحصیل، زباله گردی و مسائل مرتبط با آن را به دنبال داشته است.
هر چند که تکراری شدن در اکثر مواقع از حساسیت و دل نگرانیها میکاهد و هر پدیدهای را به مرور عادی جلوه میدهد اما باید اذعان کرد که تکراری شدن پدیده زباله گردی کودکان و زنان نمیتواند به امری عادی بدل شود بلکه تکرار آن باید دست اندرکاران را نگرانتر کند، چرا که آسیبهای حاصل از آن گاه غیر قابل جبران خواهد بود.