سالها پیش در یکی از کشورهایی که نخواست نامش فاش شود، یکی را به عنوان مدیر یک شبکه تلویزیونی انتخاب کردند. فرآیند انتخاب مدیر در آن کشور اصلا پیچیده نبود، در واقع یکی را اتفاقی میدیدند و همان را مدیر میکردند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید آیا آن یکی، نیاز است علم مدیریت بداند یا خیر، در پاسخ به پرسش استراتژیک شما باید بگویم خیر اصلا نیاز نیست. شاید آن یکی، در طی زمان مدیریت را یاد بگیرد و شاید هم نه؛ که اساسا این موضوع مهم نیست. عرض میکردم خدمتتان که در آن کشور یکی را به سمت مدیریت یک شبکه تلویزیونی گماردند. آن یکی که زین پس به او مدیر میگوییم همین که مدیر شد با خودش گفت: «چهکار کنم، چهکار نکنم» کمی فکر کرد، به نتیجه نرسید. بیشتر فکر کرد باز هم به نتیجه نرسید. همینطور به نتیجه نرسید و نرسید تا آنکه یک شب که به خانه دوستش رفته بود، در خواب، خود را در یک بیایان سوزان دید. در خواب فهمید که خواب میبیند، بیابان را به مثابه شبکهاش دید و با دقت بسیار به اطراف نگاه کرد که شاید نشانهای، نمادی، چیزی پیدا کند که آن راهحل مدیریت شبکهاش باشد اما تا چشم کار میکرد بیابان بود. دیگر داشت ناامید میشد و ماجرای ما هم بیسر و ته به پایان میرسید که به ناگاه یک ستاره در آسمان دید. در همان خواب فریاد زد: «ستاره! ستاره!» دوستش با فریاد او از خواب بلند شد و با خودش گفت: «ای مدیرناقلا! حتما عاشق ستارهنامی شده است» مدیر را از خواب بیدار کرد و او را در آغوش گرفت و گفت: «مبارک است» مدیر گفت: «چیچی را مبارک است؟! من فهمیدم شبکه را چگونه مدیریت کنم که البته این هم مبارک است» اینبار او دوستش را در آغوش کشید.
باری، «ستاره» شد کلیدواژه موفقیت آقای مدیر. او برای هر برنامه تلویزیونی یک ستاره در وسط میز میگذاشت و به همکارانش میگفت: «بسیار خب اطراف این ستاره را برنامه بچینید» در واقع روش کار او اینگونه بود که یک ستارهفلانعددمربع در وسط برنامه میگذاشت، اینطرفش کمی میانبرنامه و آگهی، آنطرفش کمی آگهی و میانبرنامه و تیتراژ.
از آن پس در برنامههای آشپزی آن شبکه همواره طرز پخت شیرینی ستارهای را آموزش میدادند؛ در برنامه فضا و کهکشانها تنها ستارهشناسی ارائه میکردند؛ در مستند اقیانوسها هم هر روز به معرفی ستاره دریایی میپرداختند؛ هر هفته هم فیلم جنگ ستارگان یک و دو و سه را پخش میکردند. گل سرسبد برنامههای شبکه مدیر، پخش مسابقه فوتبال بود که در طی مسابقه هم میتوانستند بگویند ستارهفلانعددمربع. مدیر از همان ستاره هم برای نام برنامههایش استفاده میکرد: ستارهخوان، ستارهباز، ستارهدار. او حتی نام دخترش را ستاره گذاشت. همینطور روند ستارهایشدن مدیر ماجرای ما ادامه داشت تا آنکه یک روز چند ستاره از کهکشانهای دور آمدند و به نشانه اعتراض مدیر ماجرای ما را با خودشان به آسمان بردند و بر روی یک ستاره دورافتاده چسباندند.