وضعیت کنونی اصلاحطلبان و اصولگرایان یکی نیست. اصولگرایان به ورشکستگی کامل نزدیکترند؛ چرا که حامیان آنان در سکوت دست به خروج زدهاند اما اصلاحطلبان امکانِ گریز از این ورشکستگی سیاسی را دارند. از این رو است که آنان دست به کار شدهاند تا با تحلیل شرایط موجود و اعتنا به مردمی که راه اعتراض و خروج را در پیش گرفتهاند، مقبولیت و مشروعیت را به سوی خود بازگردانند.
به گزارش ایسنا، در سرمقاله روزنامه شرق میخوانیم: «احزاب دوقطبی اصلاحطلب و اصولگرا به عنوان دو حزب فراگیر که طیفهای متفاوتی از تفکرات وابسته به خود را رهبری میکنند، دچار افتِ مقبولیت شده و به تبع آن بسیاری از حامیانشان را از دست دادهاند. این ریزش حامیان گاه به شکل «خروجِ» بیسر و صدا و خاموش رخ داده و گاه با چاشنی «اعتراض» همراه بوده است. خروجِ بی سر و صدا را بیشتر در میان اصولگرایان میتوان دید و خروج با اعتراض را در احزاب اصلاحطلب. نقطه قوت احزاب اصلاحطلب در همین خروج با اعتراض است که عزم آنان را جزم کرده تا برای جلوگیری از ورشکستگی سیاسی راه چارهای پیدا کنند.
آلبرت هیرشمن در کتاب «خروج، اعتراض و وفاداری» با تحلیل بنگاههای اقتصادی سعی دارد نشان بدهد مردم در مواجهه با افت کیفیت کالاهای این بنگاهها چه برخوردی خواهند کرد و از سوی دیگر صاحبان و مدیران این بنگاههای انحصاری اقتصادی چه راههایی پیشرو دارند. ناگفته پیداست که هیرشمن درصدد موازیسازی مسائل اقتصادی با مسائل سیاسی است تا از دل این موازیسازی ابعاد پنهان و پرمناقشه لیبرال-دموکراسی را نشان بدهد: «تمسک به اعتراض و نه خروج، به کار مصرفکننده یا عضوی میآید که برای تغییر رویه و سیاستها و محصولات بنگاهی که از آن خرید میکند یا سازمانی که به آن متعلق است، اقدام میکند. اعتراض در اینجا اقدامی تعریف میشود که برای تغییر در وضع ناخوشایند صورت میگیرد و نه گریز از آن، خواه از طریق دادخواست فردی یا دستهجمعی از مدیرانی که مستقیما مسئولاند، خواه از طریق توسل به مقامات بالاتر با قصد تحمیل تغییرات به مدیران و خواه از طریق انواع گوناگون اقدامات و مخالفتها از جمله مواردی که به قصد بسیج افکار عمومی است.»
وضعیت کنونی اصلاحطلبان و اصولگرایان یکی نیست. اصولگرایان به ورشکستگی کامل نزدیکترند؛ چرا که حامیان آنان در سکوت دست به خروج زدهاند اما اصلاحطلبان امکانِ گریز از این ورشکستگی سیاسی را دارند. از این رو است که آنان دست به کار شدهاند تا با تحلیل شرایط موجود و اعتنا به مردمی که راه اعتراض و خروج را در پیش گرفتهاند، مقبولیت و مشروعیت را به سوی خود بازگردانند. اصلاحطلبان که تا انتخابات ۹۲ در انزوای سیاسی و با افتی ناگزیر روبهرو بودند، با حمایت از حسن روحانی راه اعتدال را برگزیدند تا به سیاست بازگردند. آنان با این انتخابات برخی از حامیان خود را از دست دادند و بسیاری را نگه داشتند و جمعی را نیز به خود اضافه کردند. تعبیری که هیرشمن از بنگاههای اقتصادی در این شرایط دارد، چندان بیربط با شرایط آن روزهای اصلاحطلبان نیست: «کاهش در قیمت یک کالا برای همه مصرفکنندگان خبر خوبی است، درست همانطور که افزایش قیمت بر کاهش درآمد واقعی برای همه دلالت دارد اما عین همین تغییر در کیفیت چه بسا کالا را از نگاه برخی مصرفکنندگان ارزشمندتر کند، حال آن که دیگران کالا را بنا بر سلیقهشان بیارزشتر از قبل بینگارند. البته این درباره تغییرات در مواضع احزاب سیاسی و سازمانهای دیگر نیز مصداق دارد؛ وقتی بنگاهها و سازمانها به طرزی از امکان تغییر کیفیت برخوردارند که رضایت برخی را جلب کنند. حال آن که بقیه را برنجانند. این پرسش درباره کیفیت مطرح میشود که بنگاهها دست به چه انتخابی میزنند. پاسخ اقتصاددان این است که بنگاه نقطهای را روی درجهبندی کیفیت انتخاب خواهد کرد که سودش را حداکثر سازد. با این ضابطه، احتمال میرود بنگاه به طور کلی نقطهای را در وسط دامنه کیفیت انتخاب کند که در امتداد آن سودش حداکثر میشود.
فرض کنیم دو دسته از مشتریان بنگاهی انحصارگر را پیش رو داریم: شیفتگان محصول الف که هرگونه تغییر از کیفیت الف به ب را محکوم میکنند و شیفتگان محصول ب که از چنین تغییری استقبال میکنند؛ بنابراین بنگاه حداقلکننده ناخشنودی احتمالا نقطه میان الف و ب را انتخاب میکنند.» کاری که اصلاحطلبان کردند و وضعیت امروز آنان در این پساانتخاب شکل گرفته است و باید برای آن چارهاندیشی کنند. راه بازگشت به تغییر کیفیتِ الف اگر مسدود نباشد، بسیار دشوار است.
ماندن در وضعیت میان الف و ب و بازگشت به نقطه الف ناممکن است و میل به نقطه ب هم پایان کار است. البته پایان کار به معنای از دست رفتنِ بارقهای که از اصلاحطلبیِ دوم خرداد بر جای مانده است وگرنه در طیفِ اصلاحطلب، جریانهایی با این شعار که دوست و دشمن دائمی در سیاست وجود ندارد، برای عبور از وضعیت میان الف و ب گام برداشتهاند که شاید مصداق عینی آن حمایت از علی لاریجانی در سال ۱۴۰۰ باشد.
علی لاریجانی میتواند منجی اصولگرایان باشد و آنان را به سیاست بازگرداند، همانگونه که روحانی اصلاحطلبان را به سیاست بازگرداند اما نقش لاریجانی در میان اصلاحطلبان به تأملی جدی نیاز دارد. با این اوصاف راه اصولگرایان از راه اصلاحطلبان جداست. دو بنگاه اقتصادی میتوانند راسته یک بازار را به دو نیم کنند و هر یک در نصفِ آن به کاسبی بپردازند اما این ایده در سیاست چندان امکانپذیر نیست. بعد از دولت روحانی تقسیم سیاست به طور نصف به نصف ناممکن شده است.
البته این گفته به معنای نادیدهگرفتن انسجام ملی نیست و صرفا تأکید بر این نکته است که انسجام ملی مغایرتی با پیشرو بودنِ یک حزب ندارد که شاید ضروریِ آن هم باشد. اگر وضعیت اصلاحطلبان پیچیده است، وضعیت اصولگرایان بغرنج و اسفبار است. برای آنان راهی جز سکوت و بهرهبرداری از آن نمانده است.
اصولگرایان بهتر از هر کسی میدانند به تَه خط رسیدهاند و توان بهرهبرداری از رویکردهای سیاسی گذشتهشان را ندارند. آنان تا دیروز اصلاحطلبان را به بیگانهستایی متهم میکردند و از این بیگانهستیزی بهره میبردند. اینک بیگانگان بیش از آن که یکصدا علیه اصولگرایان باشند، علیه اصلاحطلباناند، زیرا کار آنان را تمامشده میدانند و باور دارند اصولگرایان توان ایجاد موجی تازه در جامعه را ندارند و اگر تا چندی پیش حامیان خود را اقناع میکردند و با زبان اجبار با مخالفان سخن میگفتند، اینک توان اقناع و اجبار خود را از دست دادهاند.
بهراستی محمد مهاجری درست گفته است که اصولگرایان «فشل» شدهاند. البته پیشازاین احمدینژاد دریافته بود که اصولگرایان از توان تهی شدهاند و از این رو قصد داشت با گزینه اقناع و اجبار حلقه اطرافیان خود را گسترش بدهد و خرجش را از اصولگرایان جدا کند. احمدینژاد حتی برای این که اثبات کند اقناعِ مخاطبان برایش اهمیت دارد، در سخنرانیهایش از حاضران میخواست برخی گفتههای او را با صدای رسا تکرار کنند. او در اقناع حامیانش چندان مشکلی نداشت. نقطه ضعف او در استفاده از گزینه اجبار برای به اطاعت واداشتن صف اولِ حامیان خود بود. آنان خود احمدینژاد را برکشیده بودند و اطاعت از این اتوریته برایشان امکانپذیر نبود اما فارغ از سرنوشت احمدینژاد، باید اذعان کرد او بیش از همه به افول قدرت سیاسی اصولگرایان پی برد و دراینباره او بر دیگران فضل تقدم دارد.
اکنون اصلاحطلبان و اصولگرایان در شرایطی هستند که درسهای تاریخ برایشان کارکردی ندارد. آنان بیش از هر چیز باید از اکنونِ خود که کلافی درهمپیچیده از عدم مقبولیت و محبوبیت است، گرهگشایی کنند؛ چراکه حامیان آنان از مرحله اعتراض و خروج عبور کردهاند. اکنون باید محور تازهای از سیاستگذاری ترسیم کرد؛ محوری که نقاط روی آن مقاومت در اصول و تهاجم بر کلیشههای منفعتطلبانه است. این استراتژی دشواری است، خاصه آن که اصلاحطلبانِ میانه «الف» و «ب»، در قدرتاند و این جایگاه را نه با ترفند؛ بلکه با حمایت طیفهای دیگری از اصلاحطلبان و آرای مردم به دست آوردهاند. از طرف دیگر، اصولگرایان نیز به شیوهای سنتی برخی نهادهای رسمی را در اختیار دارند.
برای عبور از این وضعیت و گشایش در جامعه سیاسی باید دست به پالایش و آرایشی تازه در سیاست زد؛ عملی که بدون برخورد خلاقانه و جسورانه راه به جایی نخواهد برد.