1- سران مطالعه کشور واقعا پایین آمده است؛ دیگر نه تنها مردم کوچه و بازار کتاب و روزنامه نمی خوانند بلکه بعضی صاحبان نشریه و سردبیرها هم حال ندارند مطالب نشریه خودشان را بخوانند! این جوری می شود که گاهی مطلبی در یک نشریه چاپ می شود و از شانس بد، چند نفر آن را می خوانند و لبشان را گاز می گیرند و به دیگران هم می گویند تا جایی که خواجه حافظ شیرازی هم می فهمد که چه مطلبی چاپ شده و بعد از خواجه مورد نظر، نوبت به سردبیر نشریه مورد نظر می رسد که بفهمد در نشریه اش چه چیزی چاپ شده است! واقعا چه می کند این پایین آمدن سرانه مطالعه!
2- صاحبنظران عقیده دارند که سرانه مطالعه اصلا ربطی به مدیر مسئول و سردبیر و دبیر سرویس و سایر عوامل بعضی نشریات ندارد. شان این عزیزان بالاتر از این است که مطالب نشریه خودشان را بخوانند.از نظر منطقی هم درست نیست؛ اگر قرار باشد اینها مطالب نشریه خودشان را بخوانند پس خوانندگان چه باید بکنند؟! مگر بابت روزنامه نگاری چقدر حقوق می دهند که یک نفر بنشیند و نوشته های نشریه خودش را هم بخواند؟ این حقوق فقط بابت نشستن پشت میز است دیگر!
3- حالا که حرف به اینجا کشید این سوال پیش می آید که اگر یک حق التحریر بگیر چیزی نوشت که نباید می نوشت و چاپ شد، آن وقت چه باید کرد؟ جوابی که این روزها عملا داده می شود این است که آن وقت است که وظیفه خطیر سردبیری اقتضا می کند که به میدان بیاید و به جهانیان و همه مردم همیشه در صحنه اعلام می کند که از این به بعد هیچ مطلبی از این نویسنده چاپ نخواهم کرد. نویسنده مزبور هم وظیفه انسانی دارد که بلافاصله خودش را از بالای برج میلاد پرت کند پایین و به این درد و رنج بی نهایت پایان بدهد! امیدوارم همه شیرفهم شده باشند!