ناطقنوری سال ٧٦ قول داده بود راه هاشمی را برود. حوادث، مسیرهایشان را برای چندسال از هم جدا کرد. ناطق به شیخوخیت اردوگاه اصولگرایی رسید و هاشمی به سمت اصلاحطلبی کوچید. اما در ابتدای سال ٩٤ هر دو پیشوای آن زمان جناح راست از عقبه اصولگرای خود کندهاند. هاشمی که کاملا جدا شده و با اصلاحطلبی همگن شده است. ناطق اگرچه هنوز مردد در پیوستن به اردگاه اصلاحطلبی یا ایستادن در میانه سیاست است؛ اما از مجموع کنش و گفتارش بعد از ١٨ سال تقریبا میشود یقین حاصل کرد که ناطق دارد پی شیخ اکبر میرود.
هم ناطق و هم هاشمی این سالها زیاد از تندروی و بداخلاقی وافراطیگری گلایه میکنند؛ اما چرا چنین شد؟ بهنظر میرسد اتفاقات مشابهی در مسیر سیاستورزی این دو رخ داده است؛ هردو روزگار طردشدگی را تجربه کردهاند. نکته مثبت دورههای تنهایی و طرد این است که سیاسیون را به فکر میبرد. هاشمی و ناطق قطعا نمیتوانستهاند جز با نقدِ مسیر سیاسی خود و جریانی که به آن تعلق داشتند، امروز در این نقطه قرار بگیرند. فرصت این نقد را قطعا تحولات و رخدادهای سیاسی به آنها داد؛ اما بهرهمندی از آن، قطعا یک انتخاب شخصی بوده است؛ فرصتی که برای کمتر سیاستمداری در میانسالی رخ میدهد. ناطق و هاشمی این شانس را داشتند که از این فرصت بهره گیرند.
اما شباهت داستان دو شیخ در کجاست؟ ناطق سال ٧٦ گفته بود که راه هاشمی را ادامه میدهد. این خواسته جناح راست هم بود؛ اگرچه سالها بعد در تحلیل باخت انتخاباتی خود، آن را یک اشتباه خواندند. او خود را یک سیاستورز عملگرا توصیف میکرد که قرار نیست رفتاری انقلابی از او سر بزند، برای همین، در آستانه انتخابات ٧٦ در گفتوگو با روزنامه «فرانکفورت آلگامنیه» خود را «سیاستمداری میانهرو» توصیف کرده و گفته بود در ایران تحت ریاستجمهوری او، کماندویی برای کشتن سلمان رشدی اعزام نمیشود. او پیشتر هم بارهاوبارها در قامت رئیسمجلس و در مقابله با جناج چپ که منتقد هاشمی آن زمان بودند، از سیاستهای راستگرایانه هاشمی دفاع کرده بود.
سال ٧٢ با دفاع از سیاست تعدیل اقتصادی گفته بود: «در هر کشوری که این سیاست توسط حکومت نظامی صورت میگیرد، منجر به شکست میشود؛ ولی ما انتخابات را در این شرایط برگزار کردیم و مردم فشار اقتصادی و تورم ناشی از تعدیل اقتصادی را به جان خریدند و تحمل کردند» درحالیکه مسیر سیاستورزی ناطقنوری بعد از ناکامی سال ٧٦ این بوده که دیگر خود را در مظان هیچ انتخابی قرار ندهد ولی هاشمیرفسنجانی برعکس خود را در معرض انتخاب مدام مردم قرار داده است.
در همه انتخابات مجلس خبرگان، دو انتخابات ریاستجمهوری و یک انتخابات مجلس شرکت کرده است. اتفاقات مشابه زندگی هاشمی و ناطق در این است که هر دو در زمانی که تصورش را هم نمیکردند، کنار رفتند، و یاران قبلی به آنها بیاقبال شدند آن هم درحالیکه از پایگاه سیاسی و آینده جایگاه خود مطمئن بودند. تغییر در سمتوسوی سیاستورزی آنها از همانجا آغاز شد.
درنگ ٧٦
برای ناطقنوری اگرچه ناکامی در ٧٦ شوک سنگینی بود ولی او حتما درباره دلایل رأینیاوردن خود زیاد فکر کرده است. در یک مصاحبه به مسئله اصولگرایی خود و جناحش اشاره کرده و گفته بود: «ما خیلی توجه به جو جامعه و جوانان و اینطور مسائل نداشتیم، مثلا در میزگرد انتخاباتی تلویزیون از من سؤال شد در مجلس برای بخش فرهنگ چه کاری کردید؟ من به قانون منع استفاده از تجهیزات ماهواره اشاره کردم و این را از افتخارات خود میدانم، خب این حرف که رأی نمیآورد، این حرف رأی آدم را خراب میکند».
ناطق حتما بعدا به جنبههای بیشتری از دلایل رأینیاوردنش و خیلی مسائل دیگر، حتی وضعیت روحانیون و جایگاهشان در جامعه و انتظار مردم از آنها. اینها را میتوان بهنوعی انتقاد از خود هم تشبیه کرد؛ وقتی او از لزوم بهروزبودن حوزهها سخن میگوید و اینکه مردم از روحانیون توقع دارند: «چندسال قبل به خدمت مراجع رسیدم، خدمت آیتالله مکارم عرض کردم به ذهن من میرسد که سطح حوزه و سطح معلومات طلبهها بسیار پایین آمده است».
این سخنان ناطق شبیه سخنان اخیر هاشمیرفسنجانی است که پایگاه اطلاعرسانی او از حاشیه یکی از دیدارهای او منتشر کرده است: «نمیشود با معلومات عمومی حکم اسلامی داد. نمیشود بهعنوان اجتهاد بگوییم ماهواره نگاه نکنید. مردم هم بگویند چشم! اگر میخواهید مردم به حرفمان گوش کنند باید اجتهاد علمی کنیم. فقه تخصصی برای رشتههای خاص. همان موقع از قم و مشهد هیچکس مخالفت نکرد. اعلام کردند ما مشکلی نداریم. ولی هیچکاری هم نکردند..!»
بااینحال ضربه نهایی را نه رأینیاوردنش بلکه اردوگاه اصولگرایی به او زد. شوک او از رأینیاوردنش کافی نبود که تحلیلهای دوستان جناح راست هم زخم او را تازه میکرد. وقتی قرار بود فهرست اصولگرایان مجلس ششم را ببندند، ناطق حضور نداشت، بادامچیان هم بعدا درباره انتخابات ٧٦ گفته بود: «باید یک چهره جدیدی میآوردیم...».
آنها از اینکه از کسی حمایت کرده بودند که خودش را در مسیر هاشمی تعریف کرده بود، احساس غبن میکردند. این نقدها به گوش ناطق نمیرسید؟ قطعا میرسید، اما برای اصولگرایان، ناطق تقریبا مهره سوخته بود. ناطق اما هنوز امیدوار بود که برای انتخابات ٨٤ تلاشش را کرد در مقام شیخوخیت هم تواناییهای خودش را به اثبات برساند و هم گزینه مناسب مورد اجماعی را معرفی کند؛ چنین نشد.
تقدیر چنان بود که مسیر آینده این دو شیخ را همان انتخابات سال ٨٤ رقم بزند. درحالیکه ابتدا اصولگرایان گوشه چشمی هم به هاشمی داشتند و او در کنار ولایتی و لاریجانی یکی از گزینههای محتمل جناح راست در آن زمان بود، اما در نهایت هاشمی که برای خود وزنهای بیش از دیگران قائل بود، حاضر به رقابت درونجناحی نشد. هاشمی جدا آمد و شورای هماهنگی نیروهای انقلاب سراغ نامزدهای خود رفت. پایان انتخابات، اما چینش نیروها تغییر کرده بود. هاشمی در کنار اصلاحطلبان قرار داشت. اصولگرایان در کنار احمدینژاد و ناطق هم تنها. توصیف خودش این بود: «از این به بعد در سیاست تنها عمل میکنم».
تجربه انتخابات ریاستجمهوری سال٨٤ برای شورای هماهنگی نیروهای انقلاب با شیخوخیت ناطقنوری موفق نبود. باوجود تجربه موفق انتخابات مجلس هفتم با نزدیکشدن زمان انتخابات ریاستجمهوری، اختلافات میان گروههای جناح راست افزایش یافت. شورای هماهنگی علی لاریجانی، رئیس اسبق صداوسیما را بهعنوان کاندیدای اصلی معرفی کرد که البته با تمکیننکردن بقیه کاندیداها عملا منجر به پاشیدگی نسبی شورای هماهنگی شد.
آغاز سکوت
پس از انتخابات ریاستجمهوری ناطقنوری از ریاست شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی کنار کشید و ترجیح داد سکوت پیشه کند تا به قول خویش اوضاع کمی آرام شود. نتایج انتخابات ریاستجمهوری اگرچه در نهایت به سود اصولگرایان به پایان رسید، ولی شخصی در آن پیروز شد که چند ماه پیش از انتخابات ریاستجمهوری و در زمستان سال ١٣٨٣ در نامهای رسما انصراف خود را از شورای هماهنگی اعلام کرده بود.
کسی که در شورای هماهنگی رأی نیاورده بود و بعدا ناطق دربارهاش گفت: «طرحهایش فضایی بود». حالا میشد فهمید چرا ناطق تصمیم گرفت در سیاست تنها عمل کند. ناطق نوری در انتخابات خبرگان هم شرکت نکرد و در پاسخ به این سؤال که آیا حضورنیافتنش در انتخابات به دلیل شکست در انتخابات ریاستجمهوری است، گفت: «خیر، دلش نمیخواهد در هیچ انتخاباتی شرکت کند». در دوران دولت نخست احمدینژاد هم نشانهای از اینکه اصولگرایان تمایلی به محور قراردادن دوباره ناطق داشته باشند وجود نداشت. او هم که تکلیفش را از پیش معین کرده بود.
اما اتفاق برای هاشمی از انتخابات مجلس ششم شروع شد. نفر سیام تهران شد، اما در دور دوم انصراف داد. بخشی از اصلاحطلبان هم منتقد وضع پیشین بودند و هاشمی هم نماد آن وضعیت بود. اگرچه موضع پارادوکسی بود؛ مثلا درحالیکه هاشمی نماد وضع پیشین تصور میشد، اما حزب کارگزاران در انتخابات ٧٦ از خاتمی حمایت کرده بود. خیلیها هم محاکمه شهردار کارگزارانی را بیربط به ماجرای انتخابات دوم خرداد نمیدانستند. باوجود همه اینها خاندان هاشمی تا انتخابات ٨٤ همواره در تیررس و مظان اتهام بود؛ انتخابات ٨٤ به دور دوم کشیده شد. هاشمی و احمدینژاد رودرروی هم قرار گرفتند.
اصلاحطلبان نگران از افراطیگری و پوپولیسم، چاره را در انتخاب هاشمی دیدند. در آن مقطع، هاشمی بهترین گزینه موجود بود؛ سیاستورز عملگرای معتدل. حالا اصولگرایانی که زمانی بقای سیاسی خود را در امتداد راه هاشمی میدیدند، مسیر خود را به سوی اصولگرای جوان کج کرده بودند. اصولگرای جوان رمز پیروزی را در ادامه همان موج هاشمیستیزی میدید. گیرم که زمانی پرچمش دست جناح چپ بود و حالا هم چند روزی دست احمدینژادیها. هاشمی کانون قدرت و ثروت معرفی شد و احمدینژاد کسی که قرار است به مبارزه با این کانون بهپا خیزد.
ترک رابطه با گذشته
ترک رابطه هاشمی و ناطق با جناح راست با همان انتخابات ٨٤ آغاز شد و مسیر آینده سیاسی این دو را انتخابات ٨٤ و آنچه در هشت سال و بهویژه چهارسال دومش رخ داد، رقم زد. در چهار سال نخست، هردو منتقد وضع موجود بودند؛ هم هاشمی و هم ناطق. گلایهها به اشکال مختلف مطرح میشد. اما سال ٨٨ و در آن مناظره معروف انتخاباتی، احمدینژاد هردو را هدف گرفت و پای فرزندان هر دو، هم ناطق و هم هاشمی، را پیش کشید و نحوه کسب ثروتشان را زیر سؤال برد. شایعات سیاسی درباره ناطق و هاشمی در دورهای شبیه بههم بود و هردو، متهم به اشرافیگری بودند. احمدینژاد هم روی همین مسئله انگشت گذاشت. اگرچه تقابل احمدینژاد با هاشمی چیز عجیبی نبود.
همه از آن خبر داشتند. رمز موفقیتش در چهار سال قبل هم همین بود؛ اما با ناطق چرا؟ این سؤالی است که هیچوقت کسی متوجه آن نشد؛ البته شاید بتوان حدسهایی زد. ناطق نخستین اصولگرایی بود که زبان به نقد احمدینژاد گشود. آن ساعتهای طولانی جلسات تکنفره رئیس شورای هماهنگی نیروهای انقلاب با نامزدهای اصولگرای انتخابات ریاستجمهوری سال٨٤، قطعا باعث شده بود ناطق به شناخت خوبی از احمدینژاد برسد؛ اما باز هم این دلیل تقابل احمدینژاد با او نبود. آیا در آن جلسات، اتفاقات دیگری بین این دو افتاده بود که احمدی نژاد هم اندازه هاشمی از او دلچرکین بود؟ کسی نمیداند. اما بعد از آن ماجرا ناطق بیش از اینکه از احمدینژاد برنجند، از یاران خود رنجید. واکنش هاشمی و ناطق در برابر رفتار انتخاباتی احمدینژاد و حمایتهای یاران پیشین از او متفاوت بود. تکلیف هاشمی تقریبا در چهارسال دوم مشخصتر بود.
او خیلی وقت بود که دیگر جایگاه خاصی در جناح راست نداشت. نگاه اصلاحطلبی هم نسبت به او از سالهای اول دولت اصلاحات دچار چرخش شده بود. حالا او کاملا در اردوگاه اصلاحطلبی تعریف میشد و شاید برای همین راحتتر میتوانست به وضع موجود اعتراض کند. نامهاش به مقام معظم رهبری و درخواستش از صداوسیما برای پاسخدادن، در همین راستا بود. ناطق هنوز برای اعتراض معذب بود و گلایهاش را در سکوت و ترک جلسات جامعه روحانیت مبارز نشان داد؛ سکوتی که به گفته فرزندش، سختترین دوران زندگی ناطق را رقم زد.
هاشمی و ناطق شباهتهای دیگری هم دارند. برادر ناطق که از ابتدای انقلاب در همه ادوار مجلس حضور داشت و خودش به طنز گفته بود: «کت من روی چوبلباسی مجلس آویزان است...». بعد از مناظره انتخاباتی سال ٨٨ از ورود به انتخابات مجلس نهم بازماند.
تحلیل این بود که راهنیافتن او متأثر از همان مناظره بوده است. این اتفاقی بود که پیشتر برای فائزه هاشمی در انتخابات مجلس ششم افتاده بود. متأثر از بیاقبالی فضای سیاسی به پدر، فائزه درحالی که در مجلس پنجم نفر دوم تهران شده بود، نتوانست به مجلس بعدی راه یابد. فائزه هاشمی و احمد ناطقنوری در یک مورد دیگر هم مشابهند. فائزه زمانی رئیس فدراسیون ورزش زنان بود و احمد ناطقنوری هم رئیس فدراسیون بوکس است. این فدراسیون بعد از انقلاب تعطیل شده بود، اما از سال ٦٨ با مدیریت برادر ناطق دوباره احیا شد. حضور فائزه هم در ورزش زنان، حاشیههای زیادی در زمان خود بهویژه از سوی محافظهکاران بهدنبال داشت و خرداد سال ٩٠ به دفتر این ساختمان حمله شد و نهایتا فدراسیون تعطیل شد.
تلاقی ٢ شیخ
مسیری که این دو طی کردند در انتخابات ٩٢ بیش از پیش با هم تلاقی داشت. رقیب نامزد اصلاحطلبان در انتخابات سال٧٦ بهاضافه سلف خود حالا این پتانسیل را داشتند که تبدیل به نامزد انتخاباتی خود اصلاحطلبان شوند. رقبا یکی شده بودند. ناطق، هاشمی و خاتمی از جمله گزینههایی بودند که اصلاحطلبان بیشترین اجماع را روی آنها داشتند.
بعد از انتخابات ٩٢ هم، هاشمی اول پست مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص را به ناطق پیشنهاد کرد که نپذیرفت. ناطق در پاسخ گفت: «هاشمیرفسنجانی برای بنده عزیز و قابل تکریم است با توجه به اینکه بنده پیشنهاد آقای هاشمی برای ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک را نپذیرفتم، به عضویت هیأت مؤسس دانشگاه آزاد درآمدم». هاشمی یکبار هم در سفری که به شهرستان نور داشت، به منزل پدری ناطق رفت و از خدمات ناطق تجلیل کرد. ناطق هم در مقابل از هاشمی دفاع و تجلیل کرده است.
او در مراسم درگذشت امامجمعه شمیرانات گفته بود: «امروز ببینید با این پیشکسوتهای مبارز مثل آقای هاشمیرفسنجانی چگونه برخورد میشود درحالیکه از اول انقلاب کمتر کسی را سراغ داریم که نقشآفرینتر از وی باشد». در واکنش به افرادی که هاشمی را در ماجرای پذیرش قطعنامه از سوی امام متهم به فریبکاری میکنند از هاشمی دفاع کرده و گفته بود: «امام قطعنامه را پذیرفت، نامهای به مجلس نوشت و دلایل پذیرش قطعنامه را توضیح داد، در آن زمان آقای هاشمی به امام میگوید که اگر به این مرحله رسیدهاید که قطعنامه را قبول کنید و احساس میکنید با پذیرش قطعنامه انقلاب و شما آسیب میبینید بگذارید من مسئولیت آن را بپذیرم و من را بعدا محاکمه کنند تا انقلاب و شما آسیبی نبینید».
نه ناطق و نه هاشمی دیگر سیاستمداران دهه ٧٠ نیستند؛ هردو تغییر کردهاند. هاشمی اخیرا در گفتوگوی خود با «شرق» گفته است: «وقتی میبینم با این تندروی میخواهند حقوق مردم را ضایع و مردم را مأیوس کنند که در انتخابات شرکت کنند یا در مجامع حضور داشته باشند، براساس وظیفه اسلامی، انسانی و انقلابیام وارد میشوم. اگر شما تفاوتی احساس میکنید، به خاطر این است. اگر مسئول بودم، باید حقوق مردم را مراعات میکردم و الان که مسئول نیستم، اگر دیگری مراعات نکند، باید بگویم». عباس آخوندی، باجناق ناطق هم درباره تغییرات ناطقنوری گفته است: «آقای ناطق تغییرات جدی کرده بودند، از مواضع نحوه اداره مملکت گرفته تا نگاه سیاسی ایشان، در سال٨٨ و در سال٨٤ مواضع خودشان را روشن کرده بودند و بارها اعلام کردند که با آن روند افراطی و رویکرد پوپولیستی که دولت گذشته داشت، موافق نیستند. درواقع آقای ناطق در سال٩١ یک کارنامه روشن و درخشانی داشتند».
شرق