مهم ترين مساله در مبحث روشنفكري، در ايران، اين است كه ويژگي هاي يك روشنفكر چيست. نكته ي تاسف بار، اين است كه در اكثر كشورهاي صاحب فكر، تقريبا اتحاد نظري وجود دارد حول ويژگي هاي يك روشنفكر، البته در بين نخبگان نه اكثر عوام. اين نكته متاثر از دو وجه است؛ اولا چنين است شايد چون روشنفكران ما منحصر به فرد و با روشنفكران ديگر كشورها متفاوتند، ثانيا شايد چون قضاوت ما مبني بر روشنفكر بودن يا نبودن يك شخص، بر اساس ملاك هايي نامربوط است.
براي روشن تر شدن منظر تبيين بحث، سعی می کنیم به پرسش های زیر پاسخ دهیم. البته هدف اصلی، بیشتر طرح مساله است تا پاسخ به مساله!
۱- آیا هر كس كه با حكومت مستقر مخالف خواني كند، روشنفكر است؟
یکی از ویژگی های یک روشنفکر، قطعا منتقد بودن وی است؛ یک روشنفکر نمی تواند نسبت به عیب ها و نواقص جامعه یا حاکمیت، بی تفاوت باشد و سعی می کند واکنشی درخور نشان دهد، اما آیا این بدان معناست که مخالفت یا نقد حاکمیت یا جامعه، اصالت ذاتی دارد؟! قطعا خیر! اگر عیبی وجود داشته باشد، قطعا باید نقد شود، ولی این که شخصی اصرار داشته باشد که عیبی از خود خلق کند یا بی مورد و صرفا جهت ژست اپوزیسیون مآبانه، با حکومت یا دولت مستقر مخالفت کند، عین بی تدبیری است و هیچ ارتباطی به روشنفکری پیدا نمی کند.
روشنفکر، هم متفکر است و هم هنرمند!/هنر روشنفکر؛ طرح مسائلی جدید و یا راه حل های نو
چه بسا روشنفکرانی هستند که در ایران با دولت یا حکومت وقت همراه بوده اند و چه بسا داعیه داران روشنفکری ای که با حکومت یا دولت وقت مخالف بوده اند ولی روشنفکر حقیقی محسوب نمی شده و صرفا ژست روشنفکری داشته اند.
الغرض؛ روشنفکر، از خصیصه های غیر قابل انکارش، نقد راست و درست است؛ اما هر نقدی و هر مخالف خوانی (حرکت اپوزیسیون مآبانه) ای، یک کنش یا واکنش روشنفکرانه محسوب نمی شود.
۲- آیا روشنفکر را می توان بومی و غیر بومی کرد؟ آیا روشنفکری حد و مرز دارد؟ آیا روشنفکر ایرانی یا مسلمان و غیر ایرانی و لامذهب معنا دارد؟
اگر ما اسلام را دینی همه جانبه نگر و جامع می دانیم و حتی اگر بخواهیم فارغ از جهان بینی اسلامی مان، با نگاه تجربه ی بشری به موضوع بنگریم، به این نتیجه خواهیم رسید که همان غرب، همان جهان توسعه یافته و همان ها که مدعی روشنفکری دارند، عملا همه ی پدیده ها و مفاهیم را برای خود بومی می کنند ولی هنگام معرفی به جهان، آن را جهانی معرفی می کنند. این هنر نفاق و استعمار فرهنگی بشر هزاره ی سوم است.
استاد شهید آیت الله مطهری، می فرماید که «این عصر، عصر نفاق است» و در تبیین این جمله، بیان می دارند که از آن جا که بشر در عصر حاضر، از همه نظر رشد و پیشرفت داشته است، از نظر نفاق به خرج دادن و دروغگویی هم مسلط تر و مجهزتر شده است؛ حکایت همان «چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا» است.
پس واقعیت این است که اگر از دولت های غربی بپرسیم که روشنفکری حد و مرز دارد، پاسخ خواهند داد که نه! روشنفکری، روشنگری، اندیشه و تفکر که حد و مرز ندارد؛ که البته درست هم می گویند و ندارد، اما وقتی واقعیات را با ادعایشان تطبیق می دهیم، می بینیم که این هم از همان شعارهای فریبنده ی غربی است که همه را مجذوب غرب می کند. ما مدعی هستیم که یک روشنفکر اسلامی، اندیشه اش حد و مرز ندارد و اگر به هر عقل سالم و روح آزاده ای عرضه شود، اگر هم تماما پذیرفته نشود، ولی تا حد قابل توجهی، مقبول واقع خواهد شد؛ مثلا اندیشه ی استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری آن قدر جهان پسند، حق طلبانه و منطقی است، که سازمان ملل، پیش از وقوع انقلاب اسلامی، از کتاب «داستان راستان» ایشان تجلیل می کند و جایزه ی ویژه ای به آن اختصاص می دهد!
اما آن چه در این بین سوال برانگیز می شود، این است که پس ما از چه وجه با نگاه غرب به روشنفکری مخالفیم؛
پاسخ این است که روشنفکر هر اندیشه ای، باید در اولویت اول در خدمت اندیشه ی خود و خاستگاه اندیشه ی خود باشد؛ مثلا یک روشنفکر اسلامی، باید در درجه ی اول در خدمت تعالی اندیشه ی مسلمانان و خاستگاه آن که ابتدا جمهوری اسلامی ایران و بعد جهان اسلام است مقید باشد و در درجات بعد، هدف گزاری اش را معطوف به عرصه ی جهانی و بین المللی کند، اما بالعکس آن قطعا خطاست و حتی خود غرب هم نه به آن باورمند است و نه پایبند. روشنفکران غربی، دغدغه شان ابتدا این است که اندیشه ای را عرضه کنند که در کشور و خاستگاه و مردم مانوس با آن اندیشه قابل بهره برداری باشد و در قدم بعدی، آن اندیشه در جهان مقبول بیفتد یا نیفتد!
الغرض؛ چه با چارچوب اسلامی و چه با چارچوب همان روشنفکری غربی اگر تامل کنیم در این باب، به این نتیجه خواهیم رسید که اندیشه ی غرب، همه گیر و جهانی شد، چون به خود باور داشت و در خدمت جامعه و کشور و منافع خود گام برداشت؛ وگرنه اگر اندیشه ی غرب، می خواست به جای نظر خود، مثلا از اندیشه ی اسلامی دفاع کند، الان اندیشه ی اسلامی مسلط بر جهان بود. حال آن که بسیاری از روشنفکران ما، به جای بسط و تبیین اندیشه ی اسلامی، سوار بر موج اندیشه ی غرب هستند و از این باب، جهان وطنی هم نیستند، چون جهان وطنی اول در خدمت وطنش است و بعد در خدمت جهان، اما برخی روشنفکران ما، روشنفکر وطنی نیستند، بلکه نمونه های درجه ی چندم روشنفکرانی غربی مومن به اندیشه ی غرب هستند.
۳- آیا روشنفکر، جهان وطنی است یا ملیت و اهلیت هم دارد؟
بخش عمده ای از پاسخ، در جواب سوال قبلی ذکر شد؛ روشنفکر جهان وطنی هم می تواند باشد، اما آن چه کمی مبهم ماند، این بود که پس تکلیف روشنفکرانی که اندیشه ی کشور موطنشان را قبول ندارند چیست؟ آیا آن ها روشنفکر محسوب نمی شوند؟
پاسخ این است که هر اندیشه ای، وطن یا وطن هایی دارد. پس هر روشنفکری، فارغ از محل تولدش، وطنی دارد که وطن اندیشه ای او محسوب می شود. با درج این قید، حال موضوع روشن تر می شود؛ یعنی یک روشنفکر، باز هم باید از این قاعده پیروی کند که باید اول در خدمت وطن (اندیشه ای) خود باشد و بعد در خدمت جهان؛
چون همه ی جهان، آن اندیشه را باور ندارد و از این جهت، آن روشنفکر باید ابتدا در موطنش آن نگاه را بسط دهد و سپس در جهان. یعنی مثلا یک روشنفکر معتقد به اندیشه ی لاییسیته، باید بسط اندیشه اش را از فرانسه آغاز کند و بعد به سمت ترکیه میل کند و سپس به دیگر نقاط جهان؛ کما این که یک فوتبالیست باید در بین فوتبالیست ها مشهور شود و بعد در بین کل ورزشکاران جهان، وگرنه یک فوتبالیست اگر برای شهرت، برود در لیگ بسکتبال NBA هیچ طرفی نخواهد بست و داشته هایش هم به چشم نمی آید، اما اگر در فوتبال مشهور شود، می تواند برای کسب عنوان بهترین ورزشکار سال جهان، با همه ی ورزشکاران برتر دیگر رشته ها، رقابت کند.
الغرض؛ یک روشنفکر جهان وطنی هم، اهلیت و ملیت دارد، ولی این پیشوندها، منسبت به اندیشه ی او هستند و نه محل تولدش. چه بسا روشنفکرانی که در ایران متولد می شوند ولی آمریکایی اند و چه بسا روشنفکران که در ایران متولد نمی شوند ولی ایرانی و اسلامی اند.
۴- هر كس كه گوشه ي لبش سيگار باشد و كلاه و كراوات بپوشد و عينك كائوچويي بزند و با اين سر و وضع منحصر به فرد، اصرار داشته باشد از وسايل حمل و نقل عمومي نظير مترو استفاده كند و از قضا استاد دانشگاه هم باشد، روشنفكر است؟
از آن جا که ورود مفهوم روشنفکری به ایران، به پیش از انقلاب باز می گردد، باید پاسخ این سوال را در آن دوران یافت، اما می توان خیلی به گذشته باز نگشت و حوالی دهه ی ۴۰ و ۵۰، به این سوال پاسخ گفت. ویژگی های مطروحه در این سوال، بی درنگ ذهن را متوجه مرحوم آقای علی شریعتی می اندازد. با تمامی نقدهایی که به نظر نگارنده، متوجه اندیشه ی وی است، اما بدون شک او از روشنفکرهای تاریخ معاصر ایران محسوب می شود، اما انگیزه ی اصلی از طرح این سوال که شاید عجیب یا سطحی به نظر برسد، قضاوت غلط بخشی از مردم درباره ی روشنفکر است که موجب می شود کمی با دید روانشناختی به این موضوع نگاه شود.
علت این نگاه غلط مرسوم در جامعه، خاستگاه روشنفکر در غرب است که با پدیده هایی هم چون جریان های چپ، سیگار، کافه، مبارزان کمونیست که به دین خاصی پایبند نبودند و مفاهیم و مضامین مشابه است. حال سوال این جاست که با این تفاسیر، آیا ما باید آن خاستگاه و آن ویژگی ها را به رسمیت بشناسیم؟ آیا یک روشنفکر مسلمان که در جمهوری اسلامی ایران یا در ایران پیش از انقلاب اسلامی زندگی می کرده، باید سبک زندگی یک روشنفکر غربی داشته باشد؟ باید در کافه های نمور که دود سیگار، کل فضایش را اشغال کرده، پرسه بزند و در رفتارش خیلی به تقیدات مذهبی و محرم و نامحرمی نباشد؟ باید همیشه ژولیده باشد و در گوشه ای کز کند و به مهمل بافی های بی سر و ته بپردازد و مثلا فقط در مراسم رونمایی از کتابش در انظار عمومی ظاهر شود؟
قطعا توصیفات مندرج در بند فوق، ويژگی های یک روشنفکر نیست و بلکه بر اساس تعالیم اسلامی، ویژگی های یک شخص بیمار، افسرده و روان پریش است که همان بهتر که در معرض انظار عمومی نباشد؛ بلکه در مواردی، افرادی این چنین، به دلیل زیست مسمومانه و خوراک مسموم، خروجی ذهنی و افکارشان هم مسموم است و این سم، می تواند تا حدی بخشی از افکار جامعه را نیز فلج کند و به آن آسیب بزند. نمونه ی بارز این سبک روشنفکرها، صادق هدایت است که به قول استاد شهید آیت الله مطهری، «صادق هدایت ملعون» باید وی را نامید؛ نویسنده ای که نمونه ی همان شخص بیمار و روان پریشی است که البته از ذوق شاعرانه و ادیبانه بهره مند بود ولی از مواهب انسانی و اسلامی تهی ولی با نگاه کلیشه ای، می توان وی را یک روشنفکر قلمداد کرد، ولی قطعا چارچوب نه حتی اسلامی بلکه صرفا انسانی، او را روشنفکر به شمار نمی آورد بلکه یک چرک نویس محسوب می کند که با جاذبه هایی حیوانی، کتاب هایی پر فروش را نوشت که اگرچه قطعا از واقعیات تهی نبود، ولی در آن، واقعیات در خدمت درست و معقول جلوه دادن جهان بینی مسموم و غریزی وی بودند نه بالعکس، در حالی که یک روشنفکر حقیقی، کسی است که اگرچه واقعیات ولو تلخ را بیان می کند، ولی مخاطب را به ورطه ی یاس نمی کشاند، بلکه او را مسلط می کند که چگونه می تواند به جنگ نا امیدی برود و چطور می توان در همین دنیا زیست و روی ابرها هم سیر نکرد و روی زمین راه رفت، و نه به چاه بی تفاوتی افتاد و نه به دره ی نا امیدی.
الغرض؛ یک روشنفکر در جامعه ی اسلامی ایران، وقتی روشنفکر است، که اولا با چارچوب اسلامی به تحلیل بپردازد و ثانیا با دید روشن خود، راهی پیش پای جامعه و حاکمیت بگذارد. چون آقای علی شریعتی روشنفکر محسوب می شود و از قضا این ویژگی ها را داشته، آن ویژگی ها، ویژگی روشنفکری و اندیشه ای او محسوب نمی شود، بلکه بیشتر ویژگی های شخصیتی و خصوصی او به شمار می آیند؛ اگرچه می توان سبک زندگی را ملهم از اندیشه دانست ولی الگوبرداری از اندیشه و از رفتارهای شخصی، الزاما وابستگی ماهوی ندارند.
۵- اصلا ممكن است شخصي به طور آكادميك تحصيل كرده نباشد و روشنفكر باشد؟
یکی از محل های مناقشه این است که آیا صرفا چون فلان شخص، بهمان رشته را در یک دانشگاه برتر داخلی یا خارجی خوانده و مدرک دکترا اخذ کرده، روشنفکر محسوب می شود یا به طور دقیق تر این که آیا از ملزومات روشنفکری، مدرک عالیه است؟
هم آری، هم خیر!
آری؛ چون روشنفکری به ابزاری محتاج است که آن علم است و سواد. این علم به طور متداول، یا از طریق دانشگاه به دست می آید یا از طریق حوزه ی علمیه، اما آیا این به آن معناست که از طرقی دیگر قابل حصول نیست؟ خیر! ممکن است شخصی بدون مدرکی خاص، خودش آن معلومات را با مطالعات شخصی یا غیر آکادمیک، به دست آورد. اگرچه این اشخاص، نادر هستند، ولی به هر ترتیب، این پیش فرض را از حالت قاعده و اصل خارج می کند. پس آن چه نیاز است، مدرک مثلا جامعه شناسی یا مثلا فلسفه یا مثلا علوم سیاسی یا مثلا الهیات یا درجه ی خاصی از تحصیلات حوزوی نیست؛ اما به شرط آن که آن فرد، مسلط به علومی شود که بدان نیازمند است. مشهورترین شخصی که در این میان قابل ذکر است، استاد رحیم پور ازغدی است که اگرچه نه دکترا دارد و نه آیت الله است، ولی نمی توان او را یک اندیشمند و یک متفکر یا یک روشنفکر معاصر محسوب نکرد.
خیر؛ چون آن چه که برای روشنفکر بودن بسیار تعیین کننده است، نبوغ و استعداد ذاتی است. متاسفانه یا خوشبختانه، غیر قابل انکار است که همان طور که تمامی مهارت های بازیگری، قابل آموزش نیست، تمامی ویژگی های روشنفکری نیز قابل یادگیری نیست، بلکه بعضا صفاتی قریحی نیاز است تا با آموزش و پرورش، بشود یک روشنفکر! پس از طرفی حتی اگر شخصی به تمامی علوم و فنون مربوطه و قابل یادگیری مورد نیاز هم مسلط بشود، مهارت هایی باقی می مانند که وجه تمایز یک روشنفکر با یک استاد دانشگاه معمولی است. آن وجه تمایز، زایایی و تولید فکر است که باعث می شود یک روشنفکر، توانایی خلق یک مکتب و یک منظومه ی فکری را داشته باشد که بتواند به عنوان یک ابزار، دست مایه ی کنشگری در مجال عینیت و در جامعه قرار گیرد.
الغرض؛ آن چه یک روشنفکر را از غیر روشنفکر متمایز می کند، مدرک تحصیلی اش نیست، بلکه زایایی فکری است؛ چه بسا اساتید دانشگاهی که از دانشجویانشان عقیم ترند و چه بسا غیر اساتیدی که از قوه ی تعقلی خلاق و مولد برخوردارند.
عمده ی سوالات، در فوق ذکر شد، اما چند سوال پاسخ کوتاه نیز باقی می ماند که ذکر آن ها نیز مفید به نظر می رسد.
۶- نسبت روشنفكري با ناديده گرفتن تابوهايي كه اسلام اصالتا به آن ها اصرار دارد و كسي به آن الصاقش نكرده و بسياري از خرده فرهنگ هايي ديگر كه البته اصلا خرد نيستند، با روشنفكري چيست؟
از آن جا که روشنفکری رسالت سنگینی مانند جهت دهی به مردم را بر عهده دارد، وقتی نمی تواند جهت دهی در مسیر خیر و صلاح را انجام دهد، متوسل می شود به جهت دهی های سر در گم و بی سر و ته؛ مثلا وقتی نگاه فلان روشنفکر را بررسی می کنیم، به جای این که به جامعه جهت دهد، آن را صرفا محکوم می کند.اگرچه یکی از ویژگی های یک روشنفکر این است که فارغ از نگاه حاکم بر جامعه، نظر مستقل و کارشناسانه ی خود را ارائه دهد، ولی این به آن معنا نیست که صرفا یک ضعف را به صورت چرک و چندش آور بیان و از کنار آن عبور کند. روشنفکر اخلاقا و عقلا و شرعا موظف است تا دست مردم و جامعه و حتی حاکمیت را بگیرد و به پیش ببرد، نه آن که نقش یک سم پاش قوی که نا امیدی در جامعه می پراکند را ایفا کند!
۷- چرا در ذهن برخي، روشنفكري اصالتا با سنت و مذهب در تقابل و ضديتي ماهوي است؟
به صورت مبسوط به پاسخ این سوال در پرسش های قبل پرداخته شد، ولی به طور مختصر باید اشاره شود که این این آفت، به دو علت عمده دامن گیر عوام و خواص ما شده است؛ یکی به دلیل کم کاری حاکمیت، مدیران فرهنگی و سیاست مداران در معرفی مفهوم حقیقی و اصیل روشنفکر و دیگری خالی کردن عرصه و میدان دادن به طیف شبه روشنفکر و روشنفکران بدلی و ضد اسلام در مصادره ی این مفهوم با همه ی جزئیات و کلیاتش در عرصه هایی نظیر سینما، موسیقی و ادبیات (عملا همه ی عرصه های موثر فرهنگی کشور).
۸- آيا الزاما هر كس روشنفكر است، بايد به زمين و زمان بد و بيراه بگويد و شلنگ فشار قوي را روي جامعه بگيرد و همه را به جرم عوام بودن، به اعدام روحي و شخصيتي محكوم كند؟
نگارنده معتقد است که روشنفکری موثرتر و قوی تر از استاد شهید آیت الله مطهری در دوران معاصر نداشته ایم و با این توضیح، باید عرض شود که نمی توان منکر شد که یکی از خصیصه های مهم یک روشنفکر، پیشتاز بودن و جلوتر از جامعه حرکت کردن است. به این معنا که وقتی مردم غرق لذت تماشای جام جهانی فوتبال برزیل هستند، یک روشنفکر با ادله و محترمانه می تواند استدلال کند که فوتبال افیون توده هاست! اما نمی تواند به مردم اهانت و فحاشی کند؛ چرا که با اصول اخلا اسلامی در تضاد است، ولی می تواند خلاف جهت جریان ۹۹/۹ درصد جامعه حرکت کند و حتی شاید حق هم با او باشد که جزء یک دهم درصد جامعه است و بس!
این که یک جامعه شناس بگوید که مثلا ورزش همگانی خیلی مهم تر است از ورزش حرفه ای در حالی که سرمایه های ملی کاملا به طور وارونه دارد تخصیص پیدا می کند، کاملا یک رفتار روشنفکرانه است، چون از یک سو حرف نویی زده شده و از دیگر سو، این حرف مورد قبول اکثریت جامعه نیست، ولی معقول و منطقی و مشکل مبتلا به همه ی جامعه و حتی حاکمیت است.
اما این که یک روشنفکر دهان به فحاشی باز کند و بدون استدلال محکم، بگوید که مردم بیشعورند و نفهم و این که فلان خواننده موسیقی اش مستهجن بوده، یک ژست روشنفکرانه هست اما یک رفتار روشنفکرانه نیست، چرا که یک روشنفکر اگر جامعه را به سیاهی و پریشانی و ناامیدی بکشاند، عبارت تاریک اندیش تنگ نظر نارسیسیت بیشتر برازنده اش است تا روشنفکر. تنها به یک استدلال بسنده می شود که شخصی مانند آقای اباذری که جامعه و مرتضی پاشایی را محکوم می کند به ابتذال پسندی و موسیقی مبتذل، هیچ دلیل قانع کننده ای بیان نمی کند که چطور موسیقی مرتضی پاشایی، مبتذل ترین موسیقی ممکن بوده ولی موسیقی کثیف شاهین نجفی یا موسیقی روان پریشانه و مالیخولیایی محسن نامجو، مبتذل و آلوده ترین موسیقی محسوب نمی شود! و اصلا هیچ نیازی نمی بیند که توضیح دهد که چرا یک آهنگ مانند «نگران منی» که انسان را به خدا می خواند، مبتذل «ترین»(!) نوع موسیقی از نگاه آقای اباذری و آن کارشناسی مورد مشاوره ی ایشان به شمار می آید ولی موسیقی شیطانی شاهین نجفی و احمقانه ی محسن نامجو، مبتذل ترین به شمار نمی آید.
- آيا منظور ما از روشنفكر، همان اينتلكچوال (يا همان اَنتلكتوال) يا اُپن مايندِد يا منور الفكر است؟
در سوالات پیش توضیح داده شد که روشنفکر را باید همان طور که در چارچوب فرهنگی و فکری ما مطلوب است معنا کنیم، از این رو هیچ دلیلی ندارد که ما هم تن دهیم به تعاریفی مانند آن چه که دنیا به آن روشنفکر، اینتلکچوال (انتلکتوال)، اپن مایندد یا منور الفکر می گوید. ما می توانیم تعریف خود را از روشنفکر داشته باشیم، ولی یک فصل مشترک مبنایی در تعریف روشنفکر در جمهوری اسلامی ایران و غرب وجود دارد و آن این است که یک روشنفکر الزاما باید پیشرو باشد و باید قالب های غلط و سنت های غیر متفکرانه و متحجرانه را از بین ببرد.
خاطره ای نقل است از استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری؛ ایشان داشته اند بر منبری سخنرانی می کرده اند و برخی از مفاهیمی که بیان می داشته اند، برای درصدی از مخاطبین، ثقیل به نظر می رسد و یکی از پا منبری ها صدایش را بلند می کند و جمله ای به این مضمون می گوید که:
آ شیخ! ما نمی فهمیم چی می گی! یه جوری بگو ما هم بفهمیم!
شهید مطهری هم در جواب می گویند (نقل به مضمون):
من نباید خودم را پایین بیارم! شما باید خودتون را بالا بیارین تا بفهمین! من باید دست شما را بگیرم و بالا بکشمتون! عالم و مصلح نباید خودش رو پایین بیاره.
خاطره ی فوق، نگاه درست و اصولی و اسلامی را به جایگاه واقعی روشنفکر بیان می کند که از وجه پیشرو بودن، با نگاه دنیا نیز هیچ مغایرتی ندارد.
آیا یک روشنفکر، باید با جامعه مخالف باشد؟ بارزترین وجه روشنفکری و مهم ترین خلا روشنفکری چیست؟
روشنفکر باید پیش قراول باشد نه مثل امیله زولا پشت سر جامعه و لاش خور. در تاریخ ثبت شده که امیله زولا از سیاه نمایی و بیان نقاط چرک جامعه، از کوخ نشینی به کاخ نشینی می رسد و اگرچه خود را عدالت طلب و دردمند فقرا و ضعفا نشان می دهد، ولی در عمل و زندگی شخصی اش، غرق لذات و نعمات دنیوی می شود و عملا بر پشت مردم سوار می شود و بالا می رود.
برخی از شبه روشنفکران ما در سینما و عرصه های دیگر مانند ادبیات و رمان نویسی نیز این گونه اند؛ بر هواهای نفسانی و کلیشه های مردم پسند سوار می شوند و وقتی خود در لذت و شهوت شهرت و ثروت و حتی بعضا قدرت (!) غوطه ورند، با ژست اپوزیسیون مآبانه ی نخ نما شده و ضدیت و مخالفت با حاکمیت و حمله به برخی تعالیم اسلامی (مانند روابط دختر و پسری و حیاء و حجاب و امثالهم) محبوبیت و ثروتی دست و پا می کنند و جامعه و همان جوانان را ریشخند می کنند؛ حال آن که خود می دانند که نسخه هایی که جوان با خواندن کتاب های آنان یا دیدن فیلم هایشان به آن می رسد، نسخه ای نیست که آن شبه روشنفکر برای فرزند خود بتواند تجویز کند و بپسندد.
حرف آخر:
ما قل و دل جان مایه ی بخشی از کلام این است؛
روشنفکر از جهتی باید متفاوت باشد و از جهتی متفاوت نباشد؛
باید متفاوت باشد چون هر کس جلوتر از جامعه حرکت کند و هر کس دور دست های را پیش روی جامعه آورد، خواسته یا ناخواسته متفاوت و متمایز خواهد شد. کسی که دیده بانی می کند، قهرا با کسانی که دیده بانی می شوند، کاملا متفاوت است.
نباید متفاوت باشد چون اگر متفاوت بودن به معنای این است که پشت سر جامعه حرکت کند و بو بکشد و بوهای نامطبوع را برای همه توصیف کند و تماشا کند و صحنه های پلید را به تصویر کشد و گوش فرا دهد و صداهای انکر الاصوات را واگویه کند، این روشنفکر متفاوت نمی بیند، بلکه متعفن می بیند و جامعه از او جلوتر است. جامعه نسبت به او روشنفکر است و او نسبت به جامعه سوء استفاده گر و روشنفکرنما و شبحی از روشنفکر بیش نیست.
روشنفکر، آن است که سیاهی را ببیند، بگوید، ولی جامعه را به چاره اندیشی وا دارد نه به رکود؛ پس
روشنفکر، هم متفکر است و هم هنرمند!
مسائلی هست که متبلا به جامعه یا حاکمیت یا جهان هست، اما کسی نمی بیند! این جاست که روشنفکر وارد می شود و معجزه می کند.
مواقعی هست که همه با یک مشکل دارند کنار می آیند و خو می کنند، اما روشنفکر ورود می کند و راه حلی چاره گشا ارائه می کند.
روشنفکر حقیقی، نسخه ی بشری درمان بخشی از دردهای عمیق و شایع بشری است؛ اما با الهام از وحی و عقل تواما!
منبع:شفاف