«گفتوگو با یک لیوان چای داغ آغاز میشود. نسیم اردیبهشت از درز پنجره مدام تو میریزد. صدای ترنم پیانو در گوشم است که میپرسم: چرا پس از یکسال و نیم تصمیم گرفتهای سکوتت را بشکنی؟»
به گزارش ایسنا، روزنامه شرق ضمن طرح مقدمهای طولانی به انتشار گفتوگویی با پیمان معادی کارگردان فیلم «برف روی کاجها» پرداخته که مهمترین بخشهای آن در پی میآید:
* فیلم «برف روی کاجها» را به دفعات با گروههای مختلف اهل فرهنگ و سیاست، در حوزههای تصمیمگیری و نظارت دیدهام و با آنها به بحث و گفتوگو نشستهام. از آن میان تعدادی حرف زدند و تعدادی دیگر شنیدند. آقایان عباس سلیمینمین، امیررضا خادم، رضا پورحسین، احمد میرعلایی و بسیاری دیگر از این دست افرادی بودهاند که با من وارد گفتوگو شدهاند و این جای تشکر دارد که نگاهشان به سمت حذف فیلم نرفت، بلکه آنها قائل به گفتوگو بودهاند. اغلب آقایانی که به دیدن فیلم مینشستند به اتفاق همسرانشان آمده بودند. حتی گروهی از روحانیان هم بودند. آنها هم نسبت به فیلم واکنش نشان داده بودند. در طول گفتوگوها رفتهرفته مواضع از حالت تند به ملایم و در بسیاری موارد به نرم تغییر میکرد. در بدترین حالت به من گفته میشد که ما متوجه شدهایم که فیلم هیچ مشکلی ندارد اما ممکن است تماشاگر عادی در پارهای موارد دچار سوءتفاهم شود و توصیههایی میکردند تا اصلاحاتی صورت گیرد، من هم میپذیرفتم. صریحا بگویم من برای نجات فیلم تن به سانسور دادم. تمام مواردی را که آقایان میگفتند در فیلم اعمال کردم تا دیگر بهانهای برای اشکالگیری وجود نداشته باشد. قصد من از پذیرش آن اصلاحات این بود که نشان دهم از سوی من حسننیت وجود دارد اما گویا در مواردی هرچه صبوری به خرج دهید به حساب ضعف تو گذاشته میشود و این تصور پیش میآید که لابد اشکالی فراتر از اینها وجود دارد که حالا تو به همین مقدار کم سانسور رضایت دادهای، پس باز هم میگردند دنبال سرنخهای دیگر تا در فیلم ایرادهای تازهتری پیدا کنند.
* در طول مدت یک سال گذشته من با گروهی از نمایندگان مجلس، مقاماتی از برخی وزارتخانهها، شورای شهر، وزارت ارشاد و تنی چند از روحانیان جلسه داشتهام و با یکایک آنها گفتوگو کردهام. در تمامی این جلسات در نهایت سلوک به گفتوگو مینشستیم. با اینکه در گام اول مشکل بر سر جایش بود اما نگاههای مهربان بسیاری، با من همراهی میکرد و این برایم دلگرمکننده بود. حتی یکبار هم از مجله چلچراغ با من تماس گرفتند و پیشنهاد کردند که با آقای «علی مطهری» در یک مناظره مطبوعاتی شرکت کنم. من استقبال کردم اما اتفاق نیفتاد. حتی به تهیهکننده فیلم آقای ساداتیان پیشنهاد کردم اگر ممکن است در یک برنامه زنده تلویزیونی با برخی از همین آقایان، نظیر آقای «علی مطهری» یا «دکتر کوشکی» وارد بحث و مناظره شوم. چون مطمئن بودم حرفم از موضع درستی است و هر مخاطب اهلاستدلالی را متقاعد خواهد کرد. البته این هم برگزار نشد.
* در جلسه مطبوعاتی که آن «شش فیلم تحریمی» در دفتر آقای «ساداتیان» برگزار کردند، من گفتم که حوزه هنری خیلی هم دلش بخواهد که فیلمهای ما را اکران کند. حالا هم همین را میگویم. همانطور که فیلم ما به سالن آزادی احتیاج دارد، سالن سینما آزادی هم به فیلمهای ما نیاز دارد. چرا نباید از طریق یک مفاهمه این گفتوگو را پیش برد؟
* من با شعارهایی که پس از اکران نگرفتن فیلمها در سالن آزادی پای پوستر فیلمها باب شد، مخالفم. اینکه مینویسند «فیلمی که توسط حوزه هنری تحریم شد»، این را نوعی دهنکجی میدانم. همانطور که دوستان مسئول در حوزه هم نباید به خود این حق را بدهند که به جای گفتوگو و مفاهمه از سر لجاجت با فیلمسازان وارد شوند. اگر دغدغهای باعث اکران نشدن این فیلمها شده است باید منطقی در گفتوگویی صمیمی مطرح شود، نه با متلکانداختن و طعنه زدن و خبرسازی مطبوعاتی از طرف ما فیلمسازان که قطعا کاری از پیش نخواهد برد.
* مشکل فیلم از زمانی آغاز شد که تهیهکننده یکی از فیلمها همان دوره از جشنواره در ویژهبرنامه تلویزیونی «هفت» که به بررسی فیلمهای جشنواره اختصاص داشت، با حرفهایی برای فیلم مسالهسازی کرد و ماجرا از همینجا شروع شد. فیلمی که قرار بود در نوروز همان سال (۹۱) اکران شود، اکرانش به تعویق افتاد. آن تهیهکننده محترم با جوسازی درباره فیلم «برف روی کاجها» عملا رقیب فیلم خودش را از سر راه برداشت و شرایط را برای اکران آن مهیا کرد اما آیا آن فیلم فروخت؟ ایشان چندی پیش مصاحبهای کردند و گفتند منظورشان را به اشتباه برداشت کردهاند اما اینکه چرا حالا پس از یک سال و چند ماه تازه یادشان افتاد که درباره سوء برداشت از حرفهایشان توضیح دهند، خودش محل پرسش است. بالاخره هر چه باشد ایشان موجی علیه فیلم راه انداختند که تا به امروز دامن آن را گرفته است. هر چند که اکران هم شده است اما آن موج هنوز فروکش نکرده و من هنوز بیمناکم.
* فیلم درباره زنی است که مردش به او خیانت میکند. مرد ششماه ناپدید میشود. در این فاصله زن پس از پی بردن به خیانت مرد از او طلاق میگیرد. در همان روزهای تنهایی، روزی آن زن با همسایه روبهرویی که پسر جوانی است، به یک کنسرت میرود، مرد خیانتکرده، در گفتوگویی شرمگین، به زن میگوید، میخواهد به زندگی مشترکشان بازگردد، زن ترجیح میدهد چیزی را پنهان نگاه ندارد. به مرد میگوید که با آن جوان به یک کنسرت رفته است. در فیلمنامه جملهای را از زبان زن نوشته بودم که در زمان فیلمبرداری آن را حذف کردم. خیلی «گلدرشت» بهنظر میرسید. به همین دلیل حذفش کردم. زن میگفت: «وقتی آن جوان میخواست بیاید دنبالم حس عجیبی داشتم. تو این را فراموش کن. من آن ششماه تو را فراموش میکنم. آیا یک کنسرت ساده رفتن من با آن جوان را- که هیچ حادثهای هم در آن رخ نداد- میتوانی فراموش کنی؟ تا من هم آن ششماهی را که پر از خیانت بود را فراموش کنم؟ تو با شاگرد پیانوی من مخفیانه در ارتباط بودی و با هم به سفر رفتید و شش ماه ناپدید شدی.»
یکبار من مسعود فراستی را در یکی از همان جلساتی که برای بازبینی فیلم میگذاشتند دیدم. گروهی از وزارت ارشاد و دیگر نهادها آمده بودند. او هم بود. به او گفتم تو در برنامه «هفت» علیه فیلم حرف زدهای میخواهم پاسخت را بدهم. او گفته بود از فیلم میتوان نتیجه گرفت که اگر مرد به زن خیانت کرد زن هم میتواند تلافی کند. از او سوال کردم که در کجای فیلم چنین مسالهای نمایش داده میشود؟ زن که خیانت نمیکند. او در نهایت نجابت و پاکدامنی فقط یک کنسرت میرود. همین. اما این مرد است که ششماه با آن دختر رفته است و حالا بازگشته است و میخواهد به زندگیاش برگردد. این دو با هم خیلی فرق دارند. ضمن اینکه زن از مرد قانونا طلاق گرفته است و دیگر در آن مدت نسبت به آن مرد هیچ تعهدی ندارد. اما زمانی که مرد از زن جدا شد و رفت هنوز همسر قانونی زن بود. خیلی این دو با هم فرق دارند. همین نکاتی را که برشمردم برای همه آن آقایان هم توضیح دادم. چون آنها هم، روی همین موضوع مساله داشتند. آنها میگفتند ممکن است تماشاگر متوجه نشود که این زن طلاق گرفته است. باید خیلی واضح این نکته در فیلم گفته شود. تماشاگر باید دقیقا متوجه شود که این زن و شوهر از هم جدا شدهاند وگرنه بیرون رفتن زن با آن جوان همسایه اشکال دارد. من هیچ مقاومتی نکردم. حتی به گمان خودم با تاکید بر طلاق زن، او معصومتر و نجیبتر جلوه میکرد و این همان نکتهای است که من خواستهام بر آن تاکید شود. این زن، «رویا»ی فیلم «برف روی کاجها» نماد یک زن ایرانی است. زنی که میتواند سرش را بالا بگیرد و به خود ببالد. چرا باید به این زن خرده گرفت؟ مگر او بوده که خیانت کرده است؟ پس آن مرد چه؟ چرا خیانت به آن بزرگی را در کنار او نمیبینند؟
* مردهایی که فیلم را آینهای در برابر زندگی واقعی خودشان میدیدند و این واقعنمایی فیلم را نمیتوانستند تحمل کنند. این از تحملشان بیرون بود وقتی چهره خود را در سیمای پرسوناژ مرد فیلم میدیدند باعث خشمشان میشد. تعدادی از خانمهای محجبهای که با همسرانشان برای بازبینی و قضاوت درباره فیلم به نشستهای نمایش فیلم آمده بودند بعد از تماشای فیلم نزد من میآمدند و از من بهدلیل ساخت آن تشکر میکردند. این رفتار از سوی آن بانوان محترم یک نوع ارزشگذاری روی فیلم بود. آنها با این حرکت به من این اطمینان را میدادند که فیلم توانسته است حرف خود را بهدرستی به مخاطب منتقل کند. حال اینکه چرا برخی از آن دوستان این حرف فیلم را برنمیتابیدند باید در آن درنگ کرد.
* در تمام طول فیلم حتی یک صحنه زودگذر از خیانت نمیبینیم. بسیار حسابشده این نکات در فیلم رعایت شده است. نه نگاه شهوتآلودی و نه حرف بیربط و زنندهای، هیچ تصویری که بتوان آن را نشانهای از ضعف فیلم قلمداد کرد وجود ندارد. فیلم بسیار شریف، موضوع به این مهمی را با نهایت متانت برای مخاطب بازگو میکند. با همه این احوال حتی به من از جانب برخی آقایان پیشنهاد دادند که زن اگر بیاید توبه کند درست میشود. توبه یعنی قبول گناه. پرسوناژ زن فیلم که اصلا گناهی مرتکب نشده که توبه کند. اساس فیلم بر این محور استوار است که پرسوناژ زن فیلم «رویا» خیلی معصومانه به دنیای اطراف نگاه میکند. هیچ رفتاری که شائبه انحراف داشته باشد از او سر نمیزند. اگر او گناه کند که فیلم از اساس ویران میشود.
* صریحا میگویم فیلم من «توقیف» نبوده است. دچار مشکل بوده است. آن هم مشکلی که قریب به یکسال و نیم اکران آن را به تعویق انداخت. با همه این احوال ترجیح میدهم از این واژه یعنی توقیف برای فیلم استفاده نکنم اما این را هم میگویم که من درد سرهای زیادی را تحمل کردهام و از دشواریهایی هم با سربلندی عبور کردهام. شاید عدهای علاقه داشته باشند که فیلمشان توقیف شود تا از آن برای فروشش بهره ببرند. چرا باید طوری وانمود کنیم که مظلوم واقع شدهایم و رقت مخاطب را برانگیزیم و او را با این تاثر به سالن سینما بکشانیم؟ به گمانم این رفتار کاملا غیراخلاقی است. از توقیف کلاه نسازیم تا بر سر مخاطب بگذاریم.
* حالا که فیلم اکران شده چندان شاد نیستم. نمیتوانم شاد باشم چون محرومم. محروم از دیدن فیلم همکارانم. از فیلم کیانوش عیاری. از فیلم رخشان بنیاعتماد. محرومم از دیدن آثاری که میتوانست ما را همچون سالهای دهه ۶۰ در یک سالن گردهم جمع کند و دلگرممان کند. نسل ما به آثار این فیلمسازان نیاز دارد. به ناصر تقوایی، به کیانوش عیاری، به بهمن فرمانآرا، به بهرام بیضایی، به امیر نادری، به رخشان بنیاعتماد، به عباس کیارستمی. چرا شرایط را فراهم نمیکنند تا این بزرگان بتوانند با آرامش فیلمهایشان را بسازند؟ بهرام بیضایی در اوج خبرگی و پختگی چرا نباید فیلم بسازد؟ یا ناصر تقوایی که سالهاست از همه محافل کناره گرفته و سرش بهکار تدریس گرم است. او مگر نمیتواند یک شاهکار دیگر به دیگر شاهکارهایش بیفزاید؟ پس چرا سراغش نمیروید و از او دعوت نمیکنید تا بیاید فیلم بسازد؟ او دلخور است. بسیاری از کشورها هستند که آرزوی داشتن چنین نخبگانی را دارند. آرزوی داشتن فقط یکی از اینها. آنوقت ما قدرشان را نمیدانیم و میگذاریم فرصتها یکی پس از دیگری از دست برود. سینمای ایران را در هر جای جهان با عباس کیارستمی میشناسند. آنوقت همین فیلمساز، سالها از اکران فیلمهایش در کشور خودش محروم است. این بزرگان از سینمای ایران قهر کردهاند. چون نگذاشتهاند کار کنند. باید پرسید که «قهر بزرگان سینما را چه کسی پاسخگوست؟»
* میخواهم از پرویز پرستویی جملهای نقل کنم که بسیار مهم است. او میگوید: «من در بازیگری ادعایم نمیشود که به اعتقاد من باید بشود اما در «نه» گفتن مدعیام.» این حرف بسیار مهمی است. به این حرف اعتقاد دارم و واقعا دارم تلاش میکنم مثل او رفتار کنم. یعنی به هر پیشنهادی «بله» نگویم. بلکه «نه» گفتن را بیشتر تمرین کنم. من سالهاست در کنار کار سینما، خودم را مشغول به کاری کردهام که از آن راه ارتزاق میکنم. سینما آنقدر برای من مهم است که نمیخواهم از طریق آن فقط امرار معاش کنم.
* برای مراسم گلدن گلوب و اسکار با اصغر فرهادی در آمریکا بودم. به من چند مدیربرنامه پیشنهاد شد و پس از تحقیقات با یکی از آنها به توافق رسیدم. در آنجا از طریق مدیربرنامه است که فیلمنامهها و پیشنهادها پیگیری میشود. طبیعی است که من نخواهم در برخی فیلمها حضور داشته باشم. حالا شما اسمش را بگذارید خط قرمز فرقی نمیکند. فیلمنامههایی که مسائل اخلاقی دارند، مسائل مرتبط با ایران دارند، ضد اسلام باشند. ضد اقوام و ملتها باشند را نمیپذیرم. دلایلش هم کاملا شخصی است. من حتی در فیلمی که ضد روسی و ضد چینی هم باشد ایفای نقش نمیکنم. به مدیر برنامههایم گفتهام که نقش تروریست را بازی نمیکنم و نقشهایی از این دست.
* سال پیش در دو پروژه بازی کردم که یکی از آنها سریال بود. سریالی که در شبکه کابلی HBO تولید میشد با عنوان «عدالت کیفری» به کارگردانی «ایستیو زیلیان». این آقای زیلیان فیلمنامهنویس «شیندلر لیست» و «دار و دسته نیویورکیها»ست. من و جیمز گالدولفینی دو نقش اصلی این سریال را بازی کردهایم. فیلمبرداری فصل اول آن تمام شده. منتظریم ببینیم ادامه پیدا خواهد کرد یا نه. اگر ادامه پیدا کرد باید برگردم و نقشم را ادامه دهم. من نقش یک راننده تاکسی پاکستانی را بازی میکنم که ۲۵ سال است در نیویورک زندگی میکند. پروژه دوم، محصول مشترکی است که در آن با دو بازیگر بزرگ «مورگان فریمن» و «کلایو اون» همبازی هستم. در این پروژه نقش یک امپراتور را بازی میکنم. نام فیلم «آخرین شوالیه» است، به کارگردانی یک کارگردان ژاپنی به نام «کازوواکی کریا». البته یک پروژه دیگر هست که بسیار وسوسه شدهام در آن بازی کنم. در نقش یک خونآشام در یک فیلم دراکولایی. این از آن پروژههای عظیم هالیوودی است که اصطلاحا به آنها «بیگ پروداکشن» میگویند. دارم فکر میکنم. پروژه دیگری که بسیار اغواکننده و دلفریب است یک سریال بزرگ است که قرار است کارگردان نامآوری آن را بسازد. من را برای نقش اصلی این سریال خواستهاند. البته تا آن مرحله نهایی، یک پروسه طولانی و نفسگیر باید طی شود که حالاحالاها کار دارد.
* بسیاری از بازیگران بهتر از من هستند. این را هم بگویم که اصلا آرزوی من این نیست که در پروژههای بزرگ جهانی دیده شوم بلکه همواره آرزویم این بوده است که در فیلمهای فیلمسازان کشور خودم بازی کنم. کدام بازیگر است که نخواهد نزد هموطنش محبوب باشد؟ گفتم بسیاری از بازیگران بهتر از من هستند. حمید فرخنژاد، حامد بهداد، شهاب حسینی، بهرام رادان و خیلیهای دیگر و در میان بانوان ترانه علیدوستی، نگار جواهریان، لیلا حاتمی و بسیاری دیگر. همه بهتر از من بودهاند. مگر من میتوانم خودم را حتی برای یک لحظه با کسی همچون پرویز پرستویی مقایسه کنم؟ به جرات میگویم حتی تصورش را هم نمیتوانم بکنم که بتوانم یک پلان در حد او بازی کنم. رضا کیانیان، فرامرز قریبیان، فاطمه معتمدآریا، مهدی هاشمی، گلاب آدینه، این بزرگان کجا و من کجا؟ حتی فکرش را هم نمیتوانم بکنم.
* از استاد عزتالله انتظامی، سوسن تسلیمی، خسرو شکیبایی، پرویز فنیزاده و نظایر اینها فقط میتوانم به عنوان اسطورههای بازیگری ایرانی یاد کنم. کسانی که بازیهایشان یک مرجع است که برای فراگیری میتوان به آنها رجوع کرد و من باید شاکر باشم از اینکه در زمانهای زندگی میکنم که این هنرمندان در آن بودهاند.
* قصد دارم همینجا بمانم. اگر شده بارها و بارها به سفر بروم و سریال هم بازی کنم و ماهها و سالها در آنجا بمانم اما باز هم برمیگردم و در همینجا زندگی میکنم. فراموش نکنید که من هم بازیگرم و هم فیلمساز و فقط میتوانم در ایران فیلمهایم را بسازم چون قصههایم در ایران رخ میدهد. قرار است فیلم دومم را بسازم. فیلمی درباره موشکباران تهران. خاطراتی است که از دور با من مانده است و حالا تبدیل به فیلمنامه شده است. همان پناهگاههایی که مردم در آن پناه میگرفتند و اتفاقهایی که تهران را تکان میداد. فیلمنامهای است که مدتها روی آن کار کردهام و قصد دارم آن را خیلی زود بسازم. من خیلی در اینجا کار دارم. من میخواهم در هر گامی که برمیدارم توضیح منطقی برای دختر هشتساله و پسر یکسال و نیمهام داشته باشم. آنها باید بدانند پدرشان در همه کارهایی که میکند هدف مهمی را دنبال میکند. متاسفانه با مشکلاتی که برای فیلم «برف روی کاجها» پیش آمد، نتوانستم فیلم را به جشنوارههای جهانی بفرستم. تلاش میکنم تا با فیلم بعدیام این فرصت کماکان پیش روی سینمای ایران گشوده بماند.
* تا چند روز دیگر فیلم «گذشته» اصغر فرهادی در جشنواره کن به نمایش در میآید. من از صمیم دل دعا میکنم که فیلم به موفقیت برسد. امیدوارم «نخل طلا» به کلکسیون جوایز فرهادی اضافه شود تا مجموعه جوایزش کامل شود. امیدوارم مردم هم همانطور که برای موفقیت ورزشکاران تیمهای ملیمان دست به دعا برمیدارند دست به دعا بردارند تا بار دیگر افتخاری به دیگر افتخارات سینمای کشورمان اضافه شود.
* پس از موفقیت «آرگو» در اسکار به نظر میرسد موجی از فیلمهای ضدایرانی هالیوودی در راه باشد. چند فیلمنامه بهطور همزمان امسال در حال تولید است که یکی از همانها را برای بازی به من پیشنهاد داده بودند که رد کردم. فیلمهای دیگری هم هست و این بسیار نگرانکننده است. چرا آقایان به جای گشودن راهها برای حضور سربلند فیلمسازان در مجامع و محافل بینالمللی، آن راهها را میبندند و از حضور فیلمهای ایرانی در آن مجامع جلوگیری میکنند؟ سال گذشته قرار بود فیلم زیبای «یک حبه قند» به اسکار فرستاده شود اما به ناگاه وزیر محترم ارشاد بیانیه میدهد و اعلام میکند به تلافی آن فیلم زننده آمریکایی که روی اینترنت و از طریق یوتیوب منتشر شده بود، از فرستادن فیلم «یک حبه قند» رضا میرکریمی به اسکار خودداری میکند. این قبیل اقدامها هیچ سودی ندارد. سینمای ایران از این رهگذر چیزی نصیبش نمیشود برعکس باید با آثار درخشان سینمای ایران در همه محافل جهانی حضور داشت و در آنها مدام توانایی فیلمسازان ایرانی مثل رضا میرکریمی را به رخ کشید. ما سینمای پرافتخاری داریم.