۱۲ آبان سال ۸۳ حمله مرد اسیدپاش به سمت دختری به نام آمنه بهرامی که آن زمان ۲۷ سال داشت سبب نابینا شدن هر دو چشم او شد و متهم بلافاصله شناسایی و دستگیر شد. با رأی صادر شده از سوی قضات دادگاه کیفری یک استان تهران متهم به قصاص عضو محکوم شد و درست زمانی که قرار بود آمنه چشمهای متهم پرونده را از او بگیرد، او را بخشید و از قصاص چشمهای متهم گذشت کرد.
حالا ۱۲ سال از روزی که آمنه روشنی زندگی را دوباره به متهم ارزانی داشت میگذرد، ولی این زن جوان که نیمی از زندگیاش را در تاریکی و حسرت دوباره دیدن سپری کرده است، هنوز در راهروهای مراجع قضایی پرسه میزند تا بتواند دیه خود را بگیرد.
آمنه بهرامی صبح روز گذشته بار دیگر در دادسرای جنایی تهران حاضر شد و در مورد دلیل حضورش گفت: «روز اجرای حکم زمانی که تصمیم گرفتم از قصاص چشمهای متهم گذشت کنم، در برگه رضایتنامه نوشتم: بخشیدم! بخشش کامل خود را در مورد چشمانم اعلام میکنم، اما درخواست دیه کامل اعضای از دسترفته را دارم. همین نوشته ۱۲ سال است که من را برای گرفتن دیهام سردرگم کرده است. حرف من این بود که از قصاص عضو گذشت میکنم، اما اشاره جمله دوم به تقاضای دیه مورد توجه نبوده است.
در این سالها ۵۵ میلیون تومان دریافت کردهام که بابت غرامت هزینه جراحیهایم بود. آن پول را هم مردم در کمک به متهم پرداخت کردند که به من داده شد. اما این مبلغ در ازای دیه من نبود و برای تأمین هزینههای سنگین جراحیهایی بود که به من تحمیل شد. در سال ۹۰ متهم پرونده به پرداخت ۲۰۰ میلیون تومان دیه محکوم شد و من بابت این مبلغ و دیه چشمانم هنوز وجهی دریافت نکردهام. برای همین امروز به دادسرا آمدم تا تقاضای رسیدگی مجدد به پرونده را داشته باشم.»
آمنه انگار در هر لحظه هزار بار سر میخورد به خاطرات گذشتهاش. به روزهای قبل از حادثه و قبلتر و بعدتر. انگار این فاجعه زندگی آمنه را به دو نیم قسمت کرد. خودش میگوید زندگیاش نابود شده است.
در ادامه گفتگو با آمنه بهرامی را بخوانید:
آمنه را خیلیها میشناسند. برای کسانی که امروز با تو آشنا میشوند خودت را معرفی کن.
من آمنه بهرامی هستم. متولد سال ۵۶. دانشجوی الکترونیک بودم که این حادثه رخ داد.
متهم را چند وقت بود میشناختی؟
راستش شناخت خیلی درست و حسابی از او نداشتم. ۵ سال از من کوچکتر بود و ترمهای آخر که بودم تازه وارد دانشگاه ما شده بود. یک بار در دانشگاه به من تنه زد و خیلی عصبانی شدم. برای همین با او بحثم شد. جز این دیگر برخوردی با او نداشتم.
چه چیز باعث شد از تو کینه به دل بگیرد؟
شماره تلفن خانهمان را پیدا کرده بود. یک روز مادرش تماس گرفت و از من خواستگاری کرد. من او را به یاد نداشتم و هر نشانی که میداد به خاطر نمیآوردم. فقط وقتی سن و سالش را فهمیدم گفتم ما به درد هم نمیخوریم و من ایشان را نمیشناسم برای همین جوابم منفی است. از آن روز تا ۲ سال بعد هر چند ماه یک بار مادرش به خانه ما زنگ میزد و میگفت پسرم گفته فقط میخواهد با تو ازدواج کند.
بالاخره بعد از دو سال تماسهای پی در پی تصمیم گرفتیم که آنها به خواستگاری بیایند و مادرم آدرس خانهمان را به آنها داد، اما قبل از اینکه بیایند من موضوع را به دوستم گفتم و تعریف کردم که ۲ سال است یکی از بچههای دانشگاه خواستگار من است. گفتم که او را نمیشناسم و فقط فهمیدهام نامش مجید است. با نشانیهایی که دادم دوستم گفت که او همان کسی است که با تو دعوا کرد! من هم گوشی را برداشتم و قرار خواستگاری را کنسل کردم.
بعد چه شد؟
من در یک شرکت نزدیک خیابان شریعتی کار میکردم. به گمانم از خانهمان من را تعقیب کرده بود و چندین روز سر کوچه محل کارم مینشست. حتی موضوع را به مأموران کلانتری هم گفتم که گفتند فعلاً که کاری نکرده است. بیمحلی کن تا خسته شود و برود، اما در نهایت با کینهجویی اقدام به این کار کرد و تمام زندگیام را سوزاند.
چه شد که رضایت دادی؟
من باید خودم حکم قصاص را اجرا میکردم، اما، چون بینایی نداشتم مجبور بودم از خانوادهام کمک بگیرم. دلم نمیخواست خانوادهام را درگیر کنم، اما حالا پشیمانم که این کار را نکردم انگار بخشش قصاص عضو، اسیدپاشها را وقیح میکند. هر چند در آن لحظه قدرت در بخشیدن بود. چون بخشیدن کسی که تمام زندگیام را سوزانده بود درست در لحظهای که میتوانستم انتقام بگیرم واقعاً کار سختی بود.
تقاضای الان تو چیست؟
تقاضای رسیدن به حقم را دارم. ۳۱ بار جراحی شدهام و هنوز نیاز به عمل جراحی دارم. برای همین لازم است که دیهام را بگیرم.