«زولا در اوج شهرت و در انتهای زندگی ادبی خودش بود که در دفاع از افسری بیگناه به نام آلفرد دریفوس با حکومت کشورش درافتاد و «من متهم میکنم» را نوشت. دادگاهی و به حبس و جریمه محکوم شد. از کشورش گریخت و یک سال بعد دوباره به پاریس برگشت. او سال ۱۹۰۲ در چنین روزی در خانهاش از دنیا رفت.»
روزنامه اعتماد نوشت: «در رمان «پول» از زبان شخصیت اصلی میگوید «میدانید که بدون خردکردن قلم پای چند رهگذر نمیشود دنیا را تکان داد.» شاید خودش چنین باوری نداشت اما میدانست و دیده بود که بسیاری معتقدند: «در تاریخ و تکامل جهانی هر گام به پیش از راه خون و کثافت میگذرد» و کسانی که جنم زدن به دل لجن را ندارند تغییری هم در زمانه خودشان ایجاد نمیکنند. در جایی از همین رمان، تضادی را روایت میکند و بعد پرسش مهمی را پیش میکشد. تضاد میان برادر بزرگتر که در رفاه و ثروت زندگی میکرد و به ظاهر مردی نجیب و شهروندی محترم بود و برادر کوچکتر که پرورشیافته نکبت و نداری بود و با هیچ قانون و محبتی رام نمیشد.
میپرسد: «آیا ممکن بود زندگی که به آن بچه مولود تصادف در آنجا، در اعماق (یتیمخانه) سیته دو ناپل چهره سخت و عبوس خود را نشان داده بود به این یکی که میان این چنین ثروت، به سامان و با حساب و کتاب زندگی میکرد خود را تا این حد دست و دلباز و اسرافکار نموده باشد؟ آن همه شوربختی و پستی و فرومایگی در یک طرف و این ظرافت دلپسند و فراوانی و زندگی زیبا در طرف دیگر. پس آیا پول میتوانست به معنای تعلیم و تربیت، سلامت و هوش باشد؟ و اگر همان لجن انسانی در اعماق بر جا میماند، آیا تمامی تمدن به معنای امتیاز استشمام بوی خوش و خوب زندگیکردن نبود؟»
رمان «پول» (۱۸۹۱) که به فارسی «پول و زندگی» ترجمه شده یکی از بهترین رمانهای امیل زولا است اما شاهکاریهایی مثل «آلت قتاله» (۱۸۷۷) و «ژرمینال» (۱۸۸۵) هم در کارنامهاش دیده میشود. «ژرمینال» داستان اعتصاب ناموفق گروهی از کارگران معدن است و «آلت قتاله» هم قصه تباهی و زوال تدریجی یک زوج کارگر بر اثر اعتیاد به مشروبات الکلی را روایت میکند. میشل اشلار در کتاب تاریخ ادبیات فرانسه مینویسد که زولا در درس ادبیات نمرات پایینی میگرفت و به همین علت هم دو بار در امتحانات دیپلم متوسطه مردود شد. حتی اوایل جوانی - در سالهای سرکشی و عصیان - رویای شاعرشدن را در سر داشت اما بعد متاثر از برادران گنکور (و خواندن کتاب ژرمینی لاسرتو) احساس رسالت کرد و به رماننویسی روی آورد. تعداد زیادی رمان نوشت و مجموعهای خلق کرد که «روگن - ماکار، تاریخ طبیعی و اجتماعی یک خانواده در زمان امپراتوری دوم» نام گرفت. او هم نظریهپرداز و هم بهترین رماننویس جنبش ناتورالیسم بود و در نگاه مریدان پرشمارش، رهبر دستنیافتنی این جریان شناخته میشد. به تاثیر سرنوشت اعتقاد داشت اما آن را به فیزیولوژی فردی و محیط اجتماعی محدود میکرد.
باورش این بود که انسان جاهطلبی و جنون و فسادپذیری و بسیاری از ویژگیهای دیگر را از والدین خود به ارث میبرد اما این جامعه است که بستر سرکوب یا خودنمایی این ویژگیها میشود. زولا در اوج شهرت و در انتهای زندگی ادبی خودش بود که در دفاع از افسری بیگناه به نام آلفرد دریفوس با حکومت کشورش درافتاد و «من متهم میکنم» را نوشت. دادگاهی و به حبس و جریمه محکوم شد. از کشورش گریخت و یک سال بعد دوباره به پاریس برگشت. او سال ۱۹۰۲ در چنین روزی در خانهاش از دنیا رفت.»