آیا تا به حال دوست داشتهاید قید فکرکردن به پیرشدن را بزنید؟ خب، در این کار تنها نیستید. تعداد کمی از فیلسوفان بلندپایه از زمان سیسرون (۴۵ ق. م) تا کنون به این موضوع پرداختهاند؛ بنابراین باید به دو محقق برجسته، مارتا سی. نوسبام و ساول لِومور، برای قدمگذاشتن در این وادی آفرین گفت. خبر خوب برای خوانندگان سختپسند این است که نویسندگان فوراً به ما اطمینان میدهند که کتاب جدید آنها «فکورانه پیرشدن: گفتوگوهایی درباره بازنشستگی، عشق، چین و چروک و پشیمانی» قطعاً درباره مردنِ بامتانت یا به انحای دیگر نیست.
«ترجمان» در ادامه نوشت: قالب این اثر از کتاب «در باب سالخوردگی» سیسرون الهام گرفته است؛ گفتوگویی میان این فیلسوف و بهترین دوستش، آتیکوس، هنگامی که در ۶۰ سالگیشان بودند. در فکورانه پیرشدن، هشت جفت جستار بررسی جنبههای مختلف زندگی در اواخر عمر را به عهده گرفتهاند، از ماهیت دوستی و روابط خانوادگی گرفته تا ازدسترفتن کنترل جسمی و ذهنی.
نوسبام، فیلسوف سرشناس، بر موضوعات اخلاقی و زندگی عاطفی انگشت میگذارد، درحالیکه لومور در قامت یک حقوقدان - اقتصاددان رویه عملگرایانهتری در پیش میگیرد.
سطح امید به زندگی یونانیان و رومیان باستان حدود ۳۵ سال بود. این را مقایسه کنید با سن تقریبی امریکاییان امروز که حدود ۷۹ سال است. شاید نوادگان ما قرنها عمر کنند. این امر یک زمینه جدید فرهنگی و زیستشناختی است. نقشها، نهادها و نگرشها همچنان باید درگیر موضوع باشند، بنابراین باید از گوشه دنج بیخبریمان بیرون بزنیم و درباره این زمینه پیش رو تأمل و به شکلگیری آن کمک کنیم. برای این مقصود، این کتاب آموزنده و دلپذیر رهنمودهای زیادی پیش رویمان میگذارد.
شمار اندکی از ما - به گفته نویسندگان همین کتاب - از صحبتکردن درباره اینگونه چیزها اذیت نمیشویم: از اینکه چگونه داراییهایمان را برای فرزندانمان به جا بگذاریم یا جسم ما [پس از مرگ] چگونه دچار دگرگونی میشود یا امید داریم که چگونه از ما یاد شود. فکورانه پیرشدن دل به دریا میزند و عمداً به این حوزه ناخوشایند وارد میشود.
این اثر طیف گستردهای از موضوعات را به عهده گرفته: ازجمله وصیت، بازنشستگی، جراحی پلاستیک، کار خیر و عشق سر پیری. آنها مینویسند: «کوشیدهایم نگاه تازهای به این موضوعات و موضوعات مرتبط بیندازیم تا نشان دهیم که تأمل و بحث درباره آنها نه تنها کاربردی است، بلکه یکی از لذتهای بزرگ پیر شدن است.» در واقع، این بدان دلیل است که پیر شدن خودِ زندگیکردن است و گفتوگوی خوب دربارهاش یکی از لذتهای زندگی است. تفکر درباره پیر شدن حس خوبی نیز به ما میدهد: هر چه بیشتر درباره این فرایند بدانیم، وحشتمان از آن کمتر میشود و آمادگی بیشتری برای ایام کهنسالی پیدا میکنیم.
پارهای از فصلها پاسخ لِومور به نوسبام یا به عکس است. گاهی، مثلاً در فصل مربوط به سیاست بازنشستگی، این پاسخگویی دوطرفه میشود. لِومور بحث قانعکنندهای درباره لزوم وضع دوباره سن بازنشستگیِ اجباری طرح میکند که به استدلال او، به جای تشدید تبعیض علیه کارگران سالخوردهتر، میتوانست آن را کاهش دهد. نوسبام به شدت مخالف است و بازنشستگی اجباری را «یکی از شرور اخلاقی دوره ما» مینامد.
گرچه تعصبات سِنی بر همه ما اثر میگذارد، اما اگر بنایمان بر این است که فکورانه پیر شویم و نه همچون عوامالناسی که به آخر کارشان بیاعتنایند، باید از تعصبات دیرینهمان دست برداریم. نوسبام و لومور، درگیر معنا و ارزش راهی هستند که در زندگی طی میکنیم و در عین حال روشن میکنند که هنوز راه درازی برای حل این معضل در پیش داریم. «پیری را دورهای از زندگی میدانند، یعنی دورهای همعرض با کودکی، جوانی و میانسالی»، اما پیر شدن چیزی است که تمام عمر همراه ماست، نه دورهای که پس از چهلسالگی فرا برسد؛ بنابراین بهتر است که ما بعد از ۴۰ سالگی را «دوره آخر زندگی» یا «سالخوردگی» بنامیم و برای توصیف فعالیتها و احساساتی که به سن و سال ربطی ندارند، از به کاربردن «پیر شدن» دست برداریم، همانطور که اکثریت غالبِ فعالیتها و احساسات چنین هستند. پیر شدن فرایندی یکپارچه نیست، چنانکه نویسندگان در اول بحث بر آن صحه میگذارند: هرچه بیشتر زندگی کنیم، تفاوتمان از یکدیگر بیشتر میشود. از این رو بهتر است اصطلاحاتی همچون «سالمند» و «سالخورده» -که ذیل یک گروه متجانس قرار میگیرند- را کنار بگذاریم که به معنایی مخالفِ «پیر شدن» دلالت دارد و اصطلاحاتیاند که افراد هیچگاه در توصیف خود به کار نمیبرند.
دیگر شاخصه اساسیِ «پیر شدن» که هر دو نویسنده، هم در آغاز و هم در غالب موارد، تشخیص دادهاند بدنامیِ این اصطلاح است. این بدنامی ریشه در انکار دارد، ریشه در اصرار ما بر اینکه «پیر نیستیم» حتی وقتی وارد دهههای پایانی عمر خود میشویم. در ورای هر پیشداوریای تفکر «ما در مقابل آنها» نهفته است؛ بزرگترین طنز تلخ پیرستیزی این است که آن «دیگران» آینده خود ماست. نوسبام ۷۰ساله و لومور ۶۴ساله نه درباره آنان (یعنی «سالمندان»، فرتوتها و بینگوبازان خانه سالمندان)، بلکه درباره ما مینویسند: درباره هر کسی که راه پشت سرش بیش از راه پیش روی اوست. در جهان پیرستیز، به رسمیتشناختن و حتی استقبالکردن از سن و سالمان -برای به چالشکشیدن نمادی از پایان زندگی- عملی افراطی است. فکورانه پیر شدن چنان چالشی را در بر دارد و یکساننگری سِنی [که در مقابل پیرستیزی است]نیز همان را اقتضا میکند.
فصل ششم از ما میپرسد «چرا سن در رابطه عاشقانه موضوعیت دارد؟» این فصل سرشار است از اندیشههای روشنی درباره اینکه چگونه جنسیت و طبقه اجتماعی باعث میشود که یک نفر سر پیری عاشق شود. «تفاوت سنی بهخودیخود یا هیچ اهمیتی ندارد یا اهمیت اندکی دارد.»
نوسبام مینویسد: «این احساس فراگیر که تحلیلرفتن توانایی در گذر عمر را طبیعی میشمرد مانعی بزرگ بر سر بحثی است که به شدت نیازمند آنیم.» بله، طبیعی است و بله، ما تحلیل میرویم. ما امروز فرصت منحصربهفرد و بینظیری داریم که از سرمایه انسانی میلیونها انسان تندرست استفاده کنیم و به تعلیم و تربیت انسانهای بالغ بپردازیم، فرصتی که هیچگاه پیش از این در تاریخ نداشتیم. البته، پیر شدن مشکلات بسیاری دارد، اما بسیاری از این مشکلات بر ساخته پیریستیزی است یا لااقل با آن تشدید میشود. البته که بخشی از فرایند پیر شدن تحلیل رفتن قواست، اما در عین حال بسیار پربار است. بیایید هر دو طرف این داستان را مخاطب قرار دهیم و برای جهانی بکوشیم که انسان در هر سنی که باشد در آن بیارزش نیست.
فکورانه پیر شدن این هدف را ارتقا میبخشد و فرایند پیر شدن را هم از جهت کلی و هم از نظر کاملاً فردی، به تصویر میکشد و ما را وامیدارد از یکدیگر و از تاریخ مشترکمان درس بگیریم.