«کرونا حریف من نشد، حالا صحیح و سالم دارم اولین بارونای پاییزی رو تماشا میکنم، الان قدر زندگی رو بیشتر میدونم...»
این صحبتهای زنی است که کرونا را شکست داده و از اتفاقاتی که در روزهای قرنطینهاش بر او گذشته میگوید. لیلا سی و نُه ساله است، دو فرزند دارد و مثل هر زن دیگری در این سن میانهی حسی بین جوانی و پختگی مادرانه به سر میبرد.
گزارش پیش رو، روایتی است از غلبهی امید و شوق به زندگی بر ترس و اضطرابی که کرونا به جان آدمها انداخته است. خاطرات دستو پنجه نرم کردن زنی به نام لیلا با ویروس عجیب و غریبی به نام کرونا...
احتیاط پیش از موعد
«اینکه از چه کسی و از کجا این ویروس رو گرفتم اطلاع دقیقی ندارم. شاید الان اهمیت چندانی هم نداشته باشه. من مدتها پیش از اینکه در ایران نمونه های ابتلا به کرونا مشاهده بشه، از بهمن ماه نود و هشت وقتی اوقات فراغتم رو به یک کلاس آموزشی میرفتم از طریق شبکههای اجتماعی خبر شیوع یک ویروس جدید در چین رو شنیدم. همون موقع برای احتیاط یک بسته ماسک خریدم، خوب یادم هست که اون زمان بلبشوی ماسک همهگیر نشده بود و من یک بسته ماسک رو ۱۴۵۰۰ تومن خریدم، همینطور اسپری الکل هم تهیه کردم. سر کلاس یا منزل اقوام که میرفتم استفاده میکردم که البته اون موقع موجب تمسخر اطرافیان میشد. اونها میگفتن ویروس تو چین هست و هیچ کاری به ایران نداره!»
ورود ویروس به ایران و قرنطینه خانگی
لیلا از ابتدای شیوع ویروس کرونا خود و فرزندانش را در منزل قرنطینه میکند، شوهرش اما تنها فردی است که در اغلب روزهای هفته برای رسیدگی به امورات کار و یا تهیه ملزومات زندگی به بیرون از خانه میرود. شرایطی که هنوز هم ادامه دارد.
«ورود کرونا که از ابتدای اسفند اعلام عمومی شد، کلا خونهنشین شدیم. همه مهمانیها، گشت و گذارها و کلاس و... همه رو تعطیل کردیم. حتی به منزلی که شهرستان هم داریم یک ساله سر نزدم. سعی کردم به همه شکل رعایت کنم و خودم و دیگران رو در معرض خطر قرار ندم.» این شروع قصهی روزهای گذشته لیلاست که آن را برای ایسنا روایت می کند.
از ابتدای شیوع ویروس، هشدار برای جلوگیری از تجمعات سرتیتر همهی پروتکلهای بهداشتی بود، اما هرجا که این هشدارها نادیده گرفته شد فاجعه خودنمایی کرد.
«این قرنطینه خودخواسته ادامه پیدا کرد تا زمان فوت مادر شوهرم. البته ایشون و پدرشوهرم دوماه قبل از فوتشون، مبتلا به کرونا شدن که هر دو شفا پیدا کردن. هیچوقت مشخص نشد ویروس رو از چه کسی گرفتن، از پرستارشون یا بستگانی که برای عیادت سر میزدن. من حتی از زمان ابتلای ایشون تا روز تشییع جنازه باز هم به دیدنشون نرفتم و تلفنی جویای احوالش بودم. تا زمان تشییع جنازه، که ناچاراً با دو ماسک و دستکش شرکت کردم. خوب یادم هست که بقیه هم به همین شکل اومده بودن.»
بروز علائم و شروع بیماری
لیلا با نفسهای بریده بریده و صدای ضعیف از روزهای کرونازدهاش حرف میزند، از زمانی که کم کم علائم بیماری خودنمایی کرد. یادآوری آن روزها انگار دوباره روح و جسمش را به هم میریزد.
«این شرایط ادامه داشت تا اینکه از اواخر مهرماه سرفههام شروع شد، اولش تصور میکردم این سرفه و کسالت مربوط به حساسیت فصلی هست که پاییز دچار میشم اما از اوایل آبان ماه سردرد و درد چشم هم به علائمم اضافه شد. فشار و درد عجیبی پشت حدقه چشمم حس میکردم. کسالت، بیحالی و تب مختصر هم کم کم از راه رسید.»
ترسِ همیشه
لیلا هنوز کسالت و خستگی دوران بیماری را با خود دارد، بیش از چند دقیقه توان صحبت کردن ندارد، استراحتی می کند و ادامه میدهد: «بعد از یکی دو روز که از علائم اولیه گذشت، نای بلند شدن از رختخوابم رو نداشتم. من از اوایل کرونا هر زمان حالتی شبیه به این حس میکردم از همه، حتی فرزندانم و مادرم که بیماری زمینهای دارد فاصله میگرفتم. در این مدت که بیماریام مسلم شد به هیچ وجه نه از اتاقم خارج شدم و نه دیگه اجازه ورود بچههام رو دادم. همه ترسم از این بود که خدایی نکرده کسی رو مبتلا کنم، این ترس همیشه با من بود.»
صحبتها که به اینجا که رسید، انگار یادآوری آن روزها عذابش میدهد، لحظهای سکوت میکند و با حسی که حاکی از راحتی وجدانش بود ادامه میدهد: «به محض شدت گرفتن علائم به یکی دو نفری که به جز خانوادهام در ارتباط بودم پیام دادم و شرایطم را گفتم. ازشون خواستم اگر علائمی بروز کرد سریعاً به پزشک مراجعه کنن. خدا رو شکر میکنم که تا امروز هیچکدوم مشکل خاصی نداشتند.»
یک حس ناخوشایند
زن با شگفتزدگی از احساسی حرف میزند که تا آن زمان نه تجربه کرده بود و نه درکی از چگونگیاش داشت، انگار که همهی توان جسمی و روحیاش را درگیر کرده باشد. «شش روز بعد از شروع شدن علائم، حس بویاییم رو از دست دادم. الان که بهبود پیدا کردم با قاطعیت میگم یکی از بدترین حسهایی که یک نفر میتونه تجربه کنه از بین رفتن حس بویاییش هست.»
او میگوید: «من قبلا هر بار میشنیدم که میگفتن فلانی در اثر کرونا بویاییش رو از دست داده، فکر می کردم چیز خاصی نیست و آسیب خاصی نمیزنه و یه مسئله کاملاً عادی هست، مهم اینه که ویروس به ریه بیمار آسیب نزنه. اما بعد فهمیدم خیلی خیلی حس بدیه و اون لحظهای که احساس کردم بویاییم رفته ناخوداگاه از روی ترس نفستنگی گرفتم و از شدت ناراحتی تک و تنها توی حیاطِ خونه نشستم و گریه کردم.»
لیلا نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: «هر چیزی که بو داشت نزدیک بینیم میگرفتم، از عطر و ادکلن تا ادویه، ولی هیچ بویی متوجه نمیشدم. ظرف غذا روی اجاق گاز سوخته بود، دود و بوی سوختگی کل خونه رو گرفته بود اما من هیچ چیزی متوجه نشده بودم. انگار اتصالم به دنیا قطع شده بود. الان با ایمان کامل میگم یکی از قشنگترین حسهای آدمی بویاییه، متأسفانه تا امروز بیاعتنا بودم بهش و هیچوقت شکرگزار این نعمت نبودم.»
شدید شدن علائم و کمبود امکانات
لیلا از زمانی می گوید که دیگر بیماریاش شدت گرفته است. حالا او باقیمانده توان جسمیاش را هم از دست داده و کرونا زمینگیرش کرده است...
«من به دلیل ضعف جسمی که دارم، تا چند روز اول توان بلند شدن از رختخواب رو نداشتم که حتی بتونم به دکتر مراجعه کنم. فقط آب یا گهگاه دمنوش میخوردم. هیچکس هم نداشتم که به من رسیدگی کنه، با وجودی که اشتهام رو از دست نداده بودم اما هیچکس نبود غذایی برای من آماده کنه، چون به کسی، و مخصوصاً بچهها اجازهی نزدیک شدن نمیدادم.»
گلایههایی از شرایط درمانی بیماران کرونایی
او گلایههایی هم از شرایط درمانی دارد و در این باره به ایسنا میگوید: «اینجا گاهی به دلیل کمبود امکانات و کادر درمانی، کوتاهیهایی در حق بیماران انجام میشه، هر کس بنا به بُنیه جسمی که داره، علائم رو یک جور متفاوت تجربه میکنه. به نظر من مریضهایی که تا این حد دچار ضعف و شدت علائم میشن، باید قبل از وخیم شدن شرایطشون تیمهای پزشکی وجود داشته باشن که در منزل بیمار تست بگیرن و شرح حالی ازشون برداشته بشه تا ناچار نباشن در این مرحله که ناقل هستن برای مراجعه به مراکز درمانی هم خودشون اذیت بشن و هم دیگران رو آلوده کنن.»
پروسهی درمان و ادامه قرنطینه
لیلا هر طور شده سعی میکند به پزشک مراجعه کند، او میگوید سه روز درگیر گرفتن نوبت پزشک بوده تا این که روز نهم بیماریاش بالاخره نزد یک پزشک متخصص بیماری عفونی نوبت گرفته است.
«البته تا نوبت بگیرم علائم اولیه تا حد زیادی برطرف شده بود، ولی هنوز بویایی نداشتم. دکتر در این مرحله یک آزمایش خون نوشت که جواب آزمایش منفی بود ولی از آنجا که ممکن بود جواب تست کاذب باشه تا امروز همچنان در قرنطینه به سر میبرم.»
زن در مورد اینکه چرا هنوز قرنطینه را سختگیرانه ادامه میدهد، میگوید: «حتی الان که کاملا بهبود پیدا کردم برای یک بیرون رفتن کوتاه با تجهیرات محافظتی کامل و فاصله گرفتن از همه، و سعی میکنم رفتوآمدم در کمترین زمان ممکن باشه. من در کل دوره سه هفتهای که امکان انتقال داشتم از همه فاصله گرفتم و با هیچکسی ملاقات نداشتم حتی فرزندانم هم وارد اتاقم نمیشدن. اما از ابتدای دوره کرونا تا امروز تمام مهمانی و جشنها رو حذف کردم و فقط به مادرم که نیاز به نگهداری و مراقبت دارن سر میزنم.»
عادت به فاصلهها
لیلا دو فرزند دارد، وابستگی عجیبی بین آنهاست، امّا کرونا بین آنها جدایی انداخته است. او «من یک سالی هست به دلیل این حس ترس و استرس، بچههام به ویژه پسر کوچکم رو بغل نگرفتم. او عادت داشت تمام شبها قبل از خواب منو بغل میکرد. ولی در این مدت بهش اجازه ندادم بهم نزدیک بشه، یا نهایتاً بهش میگفتم فقط پشت گردنت رو میبوسم. دیگه کم کم به این فاصلهها عادت کرده و الان دیگه شبها بدون من میخوابه...»
تاثیرات کرونا بر زندگی روزمره
اغلب کسانی که کرونا را پشت سر گذاشتهاند از عوارض درازمدتش میگویند، مشکلاتی که تا مدتها به همراه داشتهاند و گهگاه زندگیشان را مختل کرده است.
«خستگی رو هنوز دارم، از انجام دادن کارهام هنوز هم عاجز هستم. بههمریختگی خونه به دلیل خستگی بیش از حد یکی از معضلات من بوده تا جایی که حتی وسط کار حس میکنم دارم از حال میرم یا مسئلهای که هنوز باهاش درگیرم اینه که در یه زمان به خصوص از بعدازظهرها احساس گُرگرفتگی شدید پیدا میکنم، یه حس بین تب و لرز و عرق سرد.»
جنبه های مثبت قرنطینه
امید و شوق به زندگی یعنی در پس هر اتفاق منفی، انسان امیدوار، چیزهایی برای دوست داشتن و به تماشا نشستن داشته باشد. لیلا حالا امیدوارانه به زندگی نگاه می کند. «یکی از اتفاقات خوب روزهای قرنطینه فکر کردن در مورد چیزهای خوبیه که تو زندگی داشتم و خدا به من داده، به اینکه سالهای گذشته چقدر ناشکر بودیم یا نسبت به زندگیمون ناراضی بودیم. امّا این روزا آرامش بیشتری پیدا کردم، چون الان به این فکر میکنم که ممکنه روزهای بدتری هم در پیش باشه.»
او میگوید: «هنوز حس نمیکنم این ویروس از بدنم برای همیشه بیرون رفته باشد، حس میکنم با هم کنار آمدیم و یک همزیستی مسالمتآمیز فعلا بین ما برقرار است.»
امیدوارم بعد از کرونا دنیا جای بهتری بشه
«دیدم نسبت به زندگی بعد از کرونا خیلی بهتر شده. حس میکنم طبیعت در اثر ظلمی که ما به خودمون و جهان اطرافمون داشتیم نیاز به یک پاکسازی داره. ما داریم روی زمین خدا بدی میکنیم و این یک تلنگری بود به ما آدم ها که به عواقب اعمالمون فکر کنیم. امیدوارم بعد از کرونا دنیا جای بهتری بشه»
زن احساسش به زندگی را اینطور بیان میکند: «من همیشه اعتقاد دارم یک چیزی وقتی خیلی بد میشه خودش دست به پاکسازی خودش میزنه، طبیعت هم الان دست به پاکسازی زده به نظر من؛ اما خدا کنه خشک و تر با هم نسوزن گر چه الان دیگه تبدیل به یک بلای جهانی شده و دامن کل بشریت رو گرفته.»
لیلا چند لحظهای سکوت میکند و انگار به چیز خاصی فکر کند و بعد از مکث بلندی که به گفتوگوی ما میدهد می گوید: «الان توی حیاط دارم اولین نم نم بارون پاییزی امسال رو تماشا میکنم و خدا رو شکر میکنم که از این بلای سخت عبور کردم و زندگی یه فرصت دوباره بهم داده تا دوباره بتونم بارون و آسمون رو تماشا کنم...»