با پایان دور دوم انتخابات مجلس دهم، جای خالی تحلیل فلسفی و متافیزیکی این انتخابات در کنار انبوهی از تحلیل های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی-اجتماعی احساس می شود.آنچه در این انتخابات یگانه بود، رای مردم به یک تفکر و گروه بدون توجه به جنبه شخصی افراد حاضر در این گروه خاص بود. بدون توجه به این که نخبگان قدیمی سیاسی که هر یک برای خود داستان خاصی و خاطره ویژه ای را در ذهن مردم به جا گذاشته بودند، اما در این انتخابات این خاطرات فراموش گشت. چه عوامل و مسائلی باعث شده تا انتخابات دهم مجلس شورای اسلامی بسیاری از «اولین ها» را در تاریخ سیاسی ایران رقم زند؟ یکی از این اولین ها این است که مردم در این انتخابات به شخص رای ندادند و یک لیست توانست اکثریت مطلق رای در تهران را به دست آورد.
اهمیت اساسی این نوع انتخاب در فرهنگ سیاسی است که از تهران به سمت شهرهای ایران منتقل می شود. این خود نشانه ای می تواند باشد که در آینده ای کوتاه مدت شاهد رفتارهای مشابه انتخاباتی در سایر نقاط ایران نیز باشیم. بنابراین با توجه به وسعت و اهمیت این ماجرا، که فراتر از تهران است، با آقای دکتر بیژن عبدالکریمی، گفت و گویی انجام داده ایم تا از دریچه نگاه یک متخصص و استاد فلسفه به ابعاد فلسفی و متافیزیکی این یگانگی و تحول مهم آگاه شویم:
1. ریشه این تغییر رفتار رأی دهندگان مجلس دهم را در کجا می توان یافت؟ در واقع بنیان های متافیزیکی این انتخاب خاص در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در کجا هستند؟
عبدالکریمی: بحث از انتخابات به طور کلی و پرسشهای شما به طور خاص را در سطوح گوناگون سیاسی، جامعهشناختی و فلسفی میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد. بنده ترجیح میدهم بحثم را در سطح متافیزیکی ارائه دهم، هر چند این وجوه متافیزیکی خود را در وجوه جامعهشناختی و سیاسی نیز آشکار میسازد.
همانگونه که در سیاهمشق خود با عنوان «ما و جهان نیچهای» گفته بودم، شاید بتوان جهان خود را به منزلة «جهان نیچهای» توصیف کرد. جهان نيچهاي همان جهان پروتاگوراسي است. همانگونه كه پروتاگوراس اعتقاد داشت سرشت راستين امور وجود ندارد، و وظيفة سوفيست عبارت است از آموزش «نظريات برتر»، و مراد از «نظريات برتر» آن باورهايي است كه داراي نتايج و آثار برتري است، و به مؤفقیت عملی میانجامد. به بیان سادهتر، فهم پراگماتیستی از همه چیز، از جمله حقیقت و نیز از امر سیاسی یکی از مشخصات بارز در روزگار ماست.
همچنین، جهان در روزگار ما بیشتر به منزلة صیرورت و بر اساس مقولة حرکت فهم میشود تا به منزلة ثبات و بر اساس مقولة سکون. لذا تفکر امروزین بشر، در سراسر جهان، بيشتر وامدار دموكريتس و هراكليتوس است تا پارمنيدس و افلاطون. در احساس و اندیشة کنونی ما جهان داراي سيلان و تحركي پايانناپذير است. لذا جهان را بیشتر به منزلة تركيبي نه از اشيايي با ماهيات ثابت، بلكه از شبكهاي از نيروهاي ناپايدار و سيال كه در كشاكشي پايدار با يكديگر در تعامل و تأثير و تأثر متقابلند، فهم میکنیم. دلوز، متفکر پستمدرن، به ما میگوید هر چيزي به نيرويي وابسته است كه خود اين نيرو در نسبت با ساير نيروها معنا پيدا ميكند. اساساً هر نيرويي در نسبتش با ساير نيروها تعريف ميشود. در واقع همين نيروها هستند كه در مجموع، صيرورت را تحقق ميبخشند. از اين رو نبايد به دنبال ماهيات و جواهر ثابت و تغييرناپذير بود، چرا كه چنين تلاشي ره به جايي نميبرد، بلكه بايد خود صيرورت واقعيات را به منزلة يك اصل قرار داد. آنها كه در دل صيرورت و دگرگوني جهان به دنبال بنيادي ثابت براي جهان، امور و اشياء، از جمله امر سیاسی و اجتماعی هستند، كوششي عبث و نافرجام را به عمل ميآورند. از اين رو نميتوان به چيزي فراسوي صيرورت، تغيير و كثرت نيروها دست يافت. بنابراين، ميتوان گفت پديدهاي وجود ندارد كه تحت تأثير مجموعهاي از نيروها نباشد. از اين رو، معناي چيزي را دانستن عبارتست از آگاهي به نيروهايي كه در هر حال، بر شبكة ناپايداري از نيروهاي خاص مسلط ميگردند.
بدینترتیب، در جهان کنونی ما و بر اساس اندیشه، و مهمتر از آن نحوة زیست انسان روزگار ما هيچ چيزي وجود ندارد كه از لحاظ دوام و ثبات امكان شكلگيري اعتقادات حقيقي و بنيادي براي عينيت را فراهم كند. در جهان کنونی ما همة حقايق متافيزيكي، تئولوژیک، ایدئولوژیک، ارزشی، اعتقادی و سیاسی درهم میريزد و در پشت همة بحثهای نظری و نظامهاي گوناگون نظري و سیاسی چهرة ارادة معطوف به قدرت آدمي و تلاش برای سیطره و مؤفقیت خود را آشکار میسازد.
2. اصل صیرورت و حرکت دائمی یا همان شدن دائم جهان امروز، چه ویژگی هایی را برای زندگی در این زمان به همراه آورده است؟
عبدالکریمی: در روزگار کنونی، واقعيت به منزلة صيرورت و نيروهاي در حال سيلان و پرتكاپويي فهم میشود كه همواره ميتواند به ظهور امكانات تازهاي بينجامد. به تعبير ديگر، اين جهان نه حاصل لوگوس (عقل جهاني) يا حكمت بالغة الهي، بلكه به منزلة حاصل بازي تصادفي نيروها فهم میگردد. در اين جهان اصول عام، كلي و ضروري وجود نداشته، بلكه همه چيز امكان محض، غيرضروري و تصادف صرف است. در چنين جهاني، بازيگران سیاسی در هر شرایط خاصی ميكوشند تا با قرار گرفتن در تركيبي خاص به كسب پيروزي نايل آيند. بازيگر سیاسی در يك چنين جهاني كه مملو از امكانات خاص و تكرارناپذير است به امكان، قاعده يا پديدهاي خاص دلبستگي نشان نميدهد.
جهان ما جهاني تصادفي، يعني فاقد سامانمندي است، يعني از هيچ قانون خاصي تبعيت نميكند. همة کسان و کنشگرانی که مدعی هستند از اصل و قاعدهای خاص تبعیت میکنند، اگر به موفقیت، و نه هیچ اصل بالاتری میاندیشند، در صحنة عمل ناگزیرند اصول و قاعدة خویش را زیر پا گذارند، در غیر این صورت طعم شکست را باید بچشند و حتی از صحنة بازی حذف شوند. در يك چنين جهاني، انسان معيار همه چيز ميشود و آدمي در مقام ملاك و محور هستي، همه چيز را به خود منوط ميكند و نتيجة اين رويكرد اين است كه انسان و جهان او، بيملاك، بدون محور و فاقد غايت و ناگزير بياعتبار ميگردد. وقتي انسان خود را بنياد همة هستي قرار داد، در اين صورت خود بدون كانون، بياساس و سرگردان ميشود و به ورطة نيهيليسم فرو ميغلتد. در جهان نيچهاي كه هيچ اصل و قاعدهاي بر آن حاكم نيست و جهان، خود از هيچ اصل ثابت، عام، كلي و ضروري تبعيت نميكند، طبيعي است كه انسان نيز نميتواند هيچ اصل ثابت و ضروري را به منزلة اصل راهنماي زندگي خويش قرار دهد. در يك چنين جهاني، هيچ مركز ثقلي وجود ندارد. به همین دلیل، صحنة حیات سیاسی و اجتماعی در بسیاری از مواقع به صحنهای طنز، بیثبات و پیشبینیناپذیر تبدیل میشود. در یک چنین شرایطی، شما همواره میتوانید شاهد وحدت نیروهایی باشید که تا چندی قبل در تعارض با یکدیگر بودهاند یا شاهد تعارض نیروهایی باشید که تا مدتی پیش در وحدت با یکدیگر بودهاند.
3. ویژگی های متافیزیکی صیرورت دائمی، نبود اصل ثابت، تصادفی بودن، محوریت انسان، و نیز نیهیلیسم، بیبنیادی و بیغایتی در صحنة حیات و کنش سیاسی و اجتماعی به چه نتایجی خواهد انجامید؟
عبدالکریمی: مرگ اتوپیا، روزمرگی، بیافقی و عدم وجود هر گونه افقی روشن، عدم وجود نیروهای نفی اصیل و عدم وجود هر گونه اصل تنظیمکننده رفتارها از نتایج و پیامدهای وضعیت متافیزیکی کنونی در صحنه حیات و عمل سیاسی و اجتماعی خواهد بود.
4. آیا ممکن است برای روشنتر شدن بحث، هر یک از این مقولات را کمی شرح دهید؟
عبدالکریمی: انسان روزگار ما شدیداً در چرخة «روزمرگي» به منظور رفع نيازهاي تحميل شده از جانب تكنولوژي و سرمايهداري قرار گرفته است و لذا به دلیل شيشدگي انسان و غرق شدن وي در اشيا و عدم مواجههاش با خويشتن و عدم كشف نيروهاي دروني خويش، هيچ نيروي آزاديبخشي در دوران ما ديده نميشود که در حول آن امر سیاسی تعریف شود. آزادي اجتماعي و تاريخي زماني تحققپذير است كه انسانهاي آزادهاي رسالت اين رهاييبخشي را برعهده گيرند. اما در دوران ما، يك چنين نيروهاي آزاد از نيازها و و فارغ از ميل به سلطه، فرمانروايي و سركوب وجود ندارد يا بسيار كمتر از آنند كه بتوانند به منزلة يك نيروي تاريخي عمل كنند. لذا تودهها ناگزیرند همچون پر کاهی در میان طوفان جریانات و حوادث پیوسته از این سو به آن سو در تذبذب و تغییر جهت باشند.
همچنین، در روزگار ما، به دلیل گسترش تکنولوژی و نظامهای سیاسی و اجتماعی حاصل از بسط آن در سراسر جهان هیچ نيروي سیاسی و اجتماعی نفيكنندة وضع موجود در معنای راستین واصیل کلمه دیده نمیشود، آگاهي طبقاتي مضمحل شده، و نیروهای نفی مثل طبقة كارگر (بر اساس تلقی مارکسیستی) یا روشنفکران (آنچنان که فرضاً با الگوگیری از انقلاب کبیر فرانسه در بسیاری از انقلابهای قرن بیست دیده میشد) امروز خود به صورت بخشي مثبت و تقویتکنندة وضعیت کنونی درآمدهاند و ديگر از مقولاتی چون گسترش آگاهي طبقاتي يا شعور انقلابي در دوران ما هيچ خبري نيست. پيشرفت تكنولوژي، نيازها و ميل به ارضاي آنها را در همة افراد جامعه، از جمله در كارگران، روشنفکران و کنشگران سیاسی و اساساً در همة نيروهاي نفيكنندة وضع موجود، چندين برابر شده است و خود اين امر، نفيكنندگي نيروهاي نفيكننده را مضمحل ساخته است.
«مرگ اتوپیا» یکی دیگر از ویژگیهای انسان امروز و جوامع کنونی در جهان پسامدرن است. در دهههای کنونی هیچ یک از آرمانهای گذشته همچون دموكراسي، آزادي، حق رأي، انتخابات آزاد، ليبراليسم و حقوق فردي يا سوسياليسم، عدالت، اصالت حقوق جامعه، نجات محرومان، استقلال از يوغ امپرياليسم و...، به منزلة آرمانهاي بزرگ انسان قرن نوزده و سه ربع نخست قرن بيست، گرمكنندة قلبهاي روشنفكران و به تبع آنها بسياري از تودهها نیست. ليكن در دوران ما، امر سیاسی ديگر نه به منزلة تلاش برای تحقق آرمان، بلكه صرفاً به رويههايي بوروكراتيك، اجرايي، صوري و خالي از محتوا تبديل شده است. همه آرمانها به مفاهيمي قديمي، کهنه و بوی ناگرفته تبدیل گشته، قدرت مشروعيتسازي خويش را از دست دادهاند. پديدارهاي اقتصادي و تلاش براي مبارزه با بحرانهاي اقتصادي بر همه چيز سيطره يافته است. در يك چنين شرايطي، تنها دستگاههاي غولآساي بوروكراتيك طبق الگوي موروثي و سنتي خويش در تندبادي از روزمرگي و پراگماتيسم، بيهيچ افقي براي آينده، عمل ميكنند و تودهها و جوامع و حتی روشنفکران و کنشگران سیاسی در یک چنین چرخة بیافقی گرفتارند.
یکی دیگر از ویژگیهای روزگار ما، که به خوبی می تواند فهم امر سیاسی در جهان کنونی از جمله در جامعه ما را فهمپذیر سازد، عدم وجود هر گونه اصل تنظیمکننده است. در دوران ما، هيچ اصل تنظيمكنندهاي كه عموم افراد جامعه آن را برتر از منافع خصوصي به رسميت بشناسند، وجود ندارد. ما ديگر نه در دوراني هستيم كه بر اساس آرمانهاي اخلاقي و زاهدانة يك دين زندگي كنيم، و نه در عصر روشنگري بسر ميبريم كه آرمانهاي اين عصر، همچون شهروند خوب بودن، هدايتگر اعمال و رفتار ما باشد. همچنين عالَم يا نظم سياسي جديدي نيز شكل نگرفته است كه توانايي توليد ارزشهاي تازهاي را داشته باشد. در اين روزگار، ميل طبيعي هر كس اين است كه با تمام قدرت و امكاناتش از منافع شخصياش دفاع كند. انتظار وجود یا رعايت یک اصل تنظیمکننده مثل یک اصل اخلاقی یا سیاسی و انقلابی در يك چنين شرایطی، به خصوص در صحنة سیاسی انتظار ناموجهاي است. تنها تمسك جستن صوري به رويههاي حقوقي و قانوني انتظامبخش نزاعهاست. ليكن، همه ميدانند كه اين رويههاي حقوقي و قانوني، تهي و فاقد مضموني اصیل و اخلاقي است. ليكن، جز تمسك جستن به همين رويههاي صوري و بيمحتوا چارة ديگري نيز وجود ندارد، چون ساختار جايگزين ديگري در ميان نيست. در چنين شرايطي تنها جرياني ميتواند در صحنة حيات سياسي مؤفق گردد كه بيشتر بتواند منافع خصوصي و كوتاهمدت افراد جامعه را، به هر قيمتي، تأمين كند.
5. این ویژگی ها، در عرصه سیاسی و به بیان بهتر در امر سیاسی به چه شکلی نمود دارند؟
عبدالکریمی: بيقاعده شدن امر سياسي یکی از ویژگیهای جوامع در جهان کنونی ماست. وقتي ارزش يا اصلي متعالي براي اعتلاي منافع خصوصي تا سر حد منافع مشترك و عمومي وجود ندارد، ديگر نميتوان بر اساس يك اصل و قاعدة كلي رفتارهاي به ظاهر سياسي را پيشبيني يا تحليل كرد، چرا كه چيزي جز وضعيتهاي خاص و منفعت خاص در هر موقعيت خاص وجود ندارد. لذا در هر وضعيت، بسته به موقعيت و محاسبة منافع موقعي و زودگذر، بايد تصميم گرفت، اتحادهاي موقت شكل داد و عمل كرد. در نتيجة چنين وضعيتي، عمل و مناظرة سياسي، به جاي سازمانيابي مستمر و مداوم در محور اصول، اسير شرايط و موقعيتهاي ناپايدار گشته، از جوهرة سياسي تهي ميشود و به ورطة مغالطات و سوء استفادههاي زباني درميغلتد تا ماهيت منفعتجويانة خود را پنهان كرده، بدان ماهيتي سياسي بخشد، يعني ارتباط با منافع مشترك را وانمود نمايد.
در چنين دنيايي، بازي سياسي هيچ هدفي ندارد، جز حفظ قاعدة بازي. روزمرگي و گذران امور، يگانه معيار و غايت فعاليت در يك جامعة بيهدف است. كار سياستمدار در يك چنين شرايطي چيزي نيست جز سازماندهي همسوييها و وحدتهاي موقت يا، به تعبير ژانـماري گنو، «مهندسي رابطهها».
گفت و گو : بهزاد رَوَن