روزگاری نه چندان دور ، اکثر اصولگرایان احمدی نژاد و حرفهایش را جدی می گرفتند : وقتی در انتخابات پیروز می شد پیروزیش را به مقدسات نسبت می دادند و از دعاها و نذورات خانواده های شهدا می گفتند که باعث پیروزیش شده است ؛ وقتی او برای بوش نامه می نوشت نامه اش را «الهام» می دانستند ؛ وقتی از پایان بیکاری ظرف شش ماه سخن می گفت باور می کردند که بیکاری در همان زمان ریشه کن می شود ، وقتی ادعا می کرد که دولتش پاکدست است همه با هم تکبیر می گفتند و... ؛ اما گذشت زمان ، نشان داد که داشتان چیز دیگری است و مدعیان بصیرت و هوشیاری سیاسی چطور فریب بازی های او و دور و بری هایش را خورده اند . این طور بود که صاحب هاله نور و معجزه هزاره سوم ، یکباره برای آنها مبدل شد به «دلقک بهاری » !
اما این هم پایان داستان نبود ؛ روزهای دیگری هم آمد و رفت ، بقایی و مشایی ، دو قلوهای همراه احمدی نژاد به زندان افتادند و محاکمه شدند و جالب این بود که با این محاکمات نه تنها آخرین همراهان احمدی نژاد از کنارش پراکنده شدند ، بلکه حرفها و تهدیدات احمدی نژاد به آخرین درجه بی ارزش بودن رسید ! یکی دو ماه قبل از دستگیری نهایی بقایی ، وقتی احمدی نژاد در صحن حرم حضرت عبدالعظیم تهدید کرد که «باید از جنازه من رد شوید تا بقایی را دستگیر کنید » شاید هنوز کسانی بودند که تهدید او را جدی می گرفتند ... اما نه تنها بقایی ، که مشایی هم دستگیر شد و آب از آب تکان نخورد .
با این همه محمود احمدی نژاد هنوز هم بازی را ادامه داده است ؛ مثل قمار بازی که هر چه می بازد ، باز هم به امید یک برد به بازی ادامه می دهد ؛ غافل از اینکه دیگر چیزی برای قمار ندارد و بدون سرمایه ، بردی هم وجود ندارد . در هفته پیش حکم بدوی محکومیت اسفندیار رحیم مشایی اعلام شد و او به شش و نیم سال زندان محکوم شد و هم زمان ، احمدی نژاد هم به مسافرت و سخنرانی پرداخت و درباره جکم مشایی هم سخن گفت ، سخنانی که حالا دیگر حتی خودش هم آنها را جدی نمی گیرد !
یکی از مواردی که احمدی نژادی ها اصرار دارند دستگیری مشایی را به آن ربط دهند ، اقدام مشایی در آتش زدن حکم قضایی بقایی در مقابل سفارت انگلیس بود ؛ و احمدی نژاد در سخنرانی اخیرش اعلام کرد که « به خدا اگر آقای مشایی آتش نمی زد، من خودم می رفتم و آن را آتش می زدم » ؛ گویی او حالا مجبور است برای اینکه دیگران کمی حرفهایش را باور کنند قسم جلاله بخورد ، در حالی که احتیاجی به این کار نیست ؛ او می تواند حکم مشایی را بردارد و ببرد آتش بزند ؛ کاری که هرگز جراتش را ندارد . او می داند که به پایان خط رسیده است و فقط بلوف می زند ، با این امید که یکبار دیگر کسی او را جدی بگیرد .
محمدحسین روانبخش