زنی با عینک آفتابی وارد محل کارش –کارگاه خیاطی- می شود. در محیط کارگاه که همه زن هستند؛ گویی با مسئله ای عادی مواجه اند که ملی با بازی ماهور الوند چندان برایش ملموس نیست. سرکارگر توسط شوهرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته و با عینکی قصد پنهان کردن آن را دارد.
موتیف ابتدایی فیلم خبر از تعمیم دادن مفهوم خشونت خانگی در جامعه مردسالار را در سینمای مضمون زده میلانی می دهد. در سکانس بعدی هنگامیکه ملی از ماشین برادر دوستش پیاده می شود و به منزل می رسد، برادرش همین خشونت را در حق او روا می داند. و نشانه دوم بر خشونت در خانه پدری نیز بر خانه شوهر اضافه می شود. در حالیکه در سکانس اول، به نظر میرسد ملی با این مسئله چندان آشنا نیست، در سکانس بعد او را می بینیم که سالهاست درگیر خشونت است. این خشونت نه در کلام و ضرب و شتم که در عدم شرکت در فعالیتهای اجتماعی نیز دیده می شود. او حق دانشگاه رفتن ندارد، دوست صمیمی ندارد و در خانه نیز کاملا بر جنس دوم بودن او در مقایسه با دو فرزند دیگر خانواده که پسر هستند؛ تاکید می شود. در این میان این مفهوم که بسیاری از زنان برای فرار از محیط ناسالم خانه پدری به منزل مردی می روند که امید زندگی بهتر را در خانه ای مستقل در دل می بارها و بارها از سوی شخصیتهای فیلم برای مخاطب فاش می شود. مفهومی نخ نما شده و کلیشه ای که بارها در سینمای ایران بر آن تاکید شده است.
ملی با رویای فرار از منزل پدری، عشقی زودگذر را تجربه کرده و در نگاه اول عاشق سیامک با بازی میلاد کیمرام می شود. ازدواج آنها که با مخالفت شدید خانواده ملی همراه است و ملی به خاطر رابطه دوستی پنهانی با سیامک به شدت از سوی خانواده که البته اینجا تنها در برادر بزرگتر معنا می یابد، به سرعت انجام می شود و در همان ابتدای زندگی، سیامک سر ناسازگاری دارد و به دلیل نوع برخورد ملی با دایی اش به شدت با او برخورد می کند. اتفاقی که از چشم بیننده پنهان است اما نقش مهمی در شروع زندگی این زوج دارد. و سومین نشانه خشونت در جامعه مردسالار در همان اول زندگی که ملی هزینه سنگینی برایش پرداخته بود؛ رخ می دهد. در ادامه کارگردان بارها و بارها به شکلها و از سوی تمام شخصیتهای خانواده سیامک گوشزد می کند که مادر او در جوانی، خشونتهای بسیاری از سوی همسرش متحمل شده و علت اصلی خشونت سیامک نیز همین است. مردهای دیگر در هر شغل و جایگاه اجتماعی، با هر سن و سالی زنان را به باد کتک می گیرند. از مهندس، دکتر، راننده، برادر، پدر و حتی فرزند پسر در شکم مادر! هنگامیکه ملی باردار است و احساس ناراحتی می کند در پاسخ به سوال سیامک می گوید: پسرت از الان لگد می زنه! و جالب اینکه سیامک نیز با خنده و افتخار می گوید: «به باباش رفته دیگه!»
این مفهوم حکایت از تعمیم خشونت خانگی در تمام اقشار جامعه دارد. اما جامعه ای که کارگردان از آن سخن می گوید، تنها در ذهن و تصورات تک ساحتی این تفکر یافت می شود. پس از دیدن شرایط زندگی ملی، باید بارها به خود گوشزد کنید که فیلم مربوط به گذشته نیست، روایت در دهه 90 رخ می دهد. دختر جوانی که نمی تواند به دانشگاه برود، در کارگاه خیاطی کار می کند و مطالباتش از زندگی مشترک تنها در چند جمله خلاصه می شود: «فکر می کردم شوهر می کنم، میام خونه خودم، منتظرش می شینم، شام درست می کنم براش، بعد می ریم پارک، می ریم بیرون.» و هنگامیکه شرط و شروط برای بازگشت به خانه شوهر می گذارد تنها چند خواسته دارد: رفتن به کلاس خیاطی، گرفتن موبایلش و ناسزا نگفتن همسرش! کارگردان از کدام قشر و گروه اجتماعی صحبت می کند؟ او از زنان تصویری ترسیم می کند که سقف مطالباتشان در نیازهای اولیه خلاصه می شود. در داشتن خانه ای مستقل، رفتن به پارک و در مورد خواهرشوهر ملی، رفع نیازهای جنسی! ترسیم چهره ای از زنی تا این حد مصرف کننده در جامعه امروز، احقاق حقوق از دست رفته آنها (البته به زعم کارگردان) است یا توهین به شعور و جایگاه اجتماعی آنها؟
ملی و راههای نرفته اش، در ترسیم جامعه مردسالار نیز دچار نقض غرض است. در جامعه ای چنین بسته و خشن؛ زنی مانند فیروزه با بازی السا فیروزآذر، به همسرش خیانت می کند و با مرد دیگری فرار می کند. در چنین جامعه ای که زنان در گرفتن مطالبات حداقلی خود ناتوان هستند (به زعم کارگردان) زنان به شوهرانشان خیانت می کنند، این میزان از آزادی عمل در کنار محدودیتهای شدید؛ با آنچه که از ابتدای فیلم براساس قراردادهای از پیش تعیین شده کارگردان بر مخاطب عرضه می شود؛ کاملا غیرقابل توجیه می نماید.
نکته دیگر اما مطالبه گری زنان در فیلم است. زنان در فیلمهایی مانند دو زن، قصد تغییر جهان، پیشرفت و تجربه دنیایی شاد و پر از آگاهی را آرزو داشتند. دنیایی که در آن توان تاثیرگذاری و تغییر شرایط نامطلوب از آنها برمی آمد؛ اما امروز پس از سالها، زنان در فیلمهایی به ظاهر فمنیستی که حتی بر گفتمان خود نیز پایبند نیستند، داشتن حداقلها آنها را راضی خواهد کرد.
موقعیتهای تصنعی و غیرواقعی در ملی و راههای نرفته اش، بسیار است که چند نمونه از کلیت آن می تواند شتابزدگی و ضعف اثر را عیان می کند: ملی پس از اینکه توسط سیامک به صندوق عقب ماشین برده می شود تا رسیدن او به مکانی برای کشتنش، هیچ کاری نمی کند تا اینکه در لحظه آخر شماره آقای رئیسی- کارمند خانه امن- را می گیرد. در حالیکه می توانست در طول مسیر این کار را انجام دهد اما در نهایت قصه به اینجا نمی رسید. نکته دیگر سرنوشت سیامک است که به نظر می رسد برای عوامل فیلم اهمیتی ندارد. ملی پس از فرار از مهلکه، وارد قطاری میشود و معلوم نیست قرص آن هم به مقداری که به درد خودکشی بخورد را از کجا می آورد. و چگونه است که در جهانی که کارگردان ترسیم کرده، سرنوشت دختر خانواده تا این حد برای خانواده اش بی اهمیت باشد. تا پای مرگ می رود اما خانواده قدمی از سنتها و باورهای نخ نما شده خود عقب نشینی نمی کند و تنها به فکر آبرو خود و برگزاری مراسم ازدواج پسر خانواده است.
نقش و جایگاه خانواده و پدر و مادر در زندگی آنها بی معنی است و ملی در هنگام بحران تنها می تواند به ارگانهای مردم نهاد – خانه امن- پناه ببرد و حتی هنگامیکه پس از خودکشی ناموفق خود به هوش می آید نیز نام مردی را صدا می زند که گمان می کند او به دادش می رسد و خانواده هیچ جایگاهی در نجات او از مهلکه ندارند.
ترسیم جامعه ای تک بعدی از وضعیت امروز ایران، نشان از عدم شناخت کارگردان از شرایط زنان امروز و دغدغه هایی است که آنها در زندگی دارند و در جهان انتزاعی کارگردان راهی برای رسیدن به آنها وجود ندارد.
رویا سلیمی