روزهای قرنطینه کشدار و جانفرسا می گذرد. هر ساعتی به قدر صد روز، خصوصا برای کسانی که عادت به فعالیت های خارج از خانه داشته اند، گذر هر ثانیه آن قابل تصور نیست. شبکه های اجتماعی و شبکه های خبری در حالی تقریبا همه اخبار خود را به کرونا اختصاص داده اند، که گویی فراموش شده که آدم ها برای گذراندن قرنطینه که چیزی کم از زندان ندارد، نیاز به سرگرمی هم دارند. در روزهایی که شبکه های اجتماعی از کارکرد اصلی خود (یعنی ارتباط و سرگرمی) خارج و تبدیل به رسانه های خبری (آن هم بدون مسئولیت رسانه ای) شده اند، به نظر می رسد بهتر است به سرگرمی های خانگی قدیمی بازگشت. سرگرمی هایی مانند فیلم دیدن یا کتاب خواندن که تنها برای وقت گذراندن نبود و بسیاری از کسالت های آدم ها را نیز برطرف می کرد. شاید آن روزها که «اطلاعات» کمتر و «آموزش» بیشتر بود، وضعیت بهتری را شاهد بودیم. از همین رو ما در "
مردم سالاری آنلاین" تصمیم گرفتیم تعدادی فیلم ایرانی را که کمتر دیده شده و می تواند تنوعی به روزهای قرنطینه بدهد معرفی کنیم. نکته این فیلم ها این است که در پخش های تلویزیونی کمتر به آنها پرداخته شده و نسل های جدیدتر شاید کمتر از وجود این فیلم ها (به دلیل بالا بودن تولیدات سینمایی در این روزها) باخبرند. علاوه بر اینکه سعی شده ارزش سینمایی هم در این فیلم ها بررسی شود تا بهترین های سینمای ایران به خوانندگان این مطلب معرفی شود.
مرگ یزدگرد (1361 بهرام بیضایی)
-پس یزدگرد به سوی مرو گریخت و به آسیایی درآمد. آسیابان او را در خواب به طمع زر و مال بکشت (تاریخ)
همین جمله بالا نشان می دهد در این روایت ما با یک متن تاریخی مواجه نیستیم و بیضایی روایت را از دید خود و به شکلی سینمایی به ما نشان خواهد داد. مرگ یزدگرد تقابل دو گروه رعیت و پادشاه را نشانمان خواهد داد، اما به شیوه ای نو و دور از نگاه ظالم و مظلوم و طرح این سوال که بالاخره پادشاه کیست و آسیابان کیست. داستان مرگ یزدگرد سوم است که به مرو میگریزد و به طور ناشناس در آسیابی پناه میگیرد. داستان از زبان آسیابان، زن آسیابان و دخترشان بیان میشود و همه روایتها با هم تفاوت دارد.
از اولین آثار بهرام بیضایی پس از انقلاب که هم به صورت تئاتر و هم به صورت سینما اجرا شده است. در اجرای سینمایی به لحاظ فنی و کارگردانی نیز با یکی از آثار بدیع سینمای ایران طرف خواهیم بود.
دیالوگ به یادماندنی: «
زن آسیابان: اینک داوران اصلی از راه می رسند، شما را که درفش سپید بود این بود داوری، تا رای درفش سیاه آنان چه باشد.»
کمال الملک (1362 علی حاتمی)
- این گذری است بر بخشهایی از زندگی تاریخی "محمد غفاری" ملقب به "کمال الملک" نقاش بزرگ معاصر، "کمال الملک" در ده "قله" از توابع کاشان به دنیا آمد و تبعید ارمغان دوران کهولت اوست. کمال الملک به سال 1318 در نیشاپور به سن 93 سالگی درمیگذرد.
از علی حاتمی چه باید گفت، سلطان دیالوگ نویسی آهنگین و منثور در سینمای ایران، با نگاهی نقاش مآبانه و دیدن قاب دوربین به عنوان یک تابلو نقاشی، از علی حاتمی «سوته دلان»، «طوقی» و «مادر» بسیار دیده شده، اما کمال الملک که داستانی برگرفته از زندگی نقاش بزرگ ایرانی است کمتر دیده شده، بازی های خوب و دیالوگ های دوست داشتنی و آشنایی نسبی با تاریخ (در حد سینما) از محصولات دیدن این فیلم است.
دیالوگ به یادماندنی: «مظفرالدین شاه: عمر ما بیشتر به ولیعهدی گذشته تا شاهی، تعیین سله را به انصاف خودتان می گذاریم، چیزی بخواهید مرحمت می کنیم... کمال الملک: اجازه مرخصی...»
دونده (1363 امیر نادری)
-در ستیز بینِ واقعگرایی و واقعگریزی، هر چند که نادری ترجیح میدهد همچنان واقعگرا باقی بماند؛ اما، گاه تمایلِ او به واقع گریزی که به شدتِ هر چه تمامتر رخ مینماید، نشانه سرگردانیِ او بینِ این دو قطب است. (غلام حیدری منتقد)
امیرنادری که پیش از انقلاب فیلم های مهم «تنگسیر و تنگنا» را در کارنامه داشت، این بار به سینمای کودک روی آورد تا واقع گرایی منحصر به فرد خود را این بار در دونده محک بزند. نگاه خاص نادری به جنوب و مطرح کردن مسائلی همچون مهاجرت، کودک کار و تلاش برای یادگیری، این فیلم را از هم رده های خود متمایز کرده است. این روزها که نوجوانان مجبور به ماندن در خانه هستند، دیدن این فیلم ها برای آن ها نیز خالی از لطف نیست.
دیالوگ به یادماندنی: «بچه ها: چرا وقتی از خط گذشتی، بازم دویدی؟ امیرو: میخواستم بدونُم که خودُم چقدر میتونم بدوم.»
اجاره نشین ها (1365 داریوش مهرجویی)
- واقع قضیه این است که دو ساعت پیش که فیلم را دیدم حاضر بودم به خودم نارنجک ببندم و مهرجویی را بغل کنم و با هم به آن دنیا برویم. (محسن مخملباف)
داریوش مهرجویی که پیش از انقلاب با فیلم هایی از قبیل «دایره مینا» و «پستچی» جای خود را در سینما باز کرده بود، این بار با یک فیلم کمدی به سینمای ایران آمد. فیلمی که هیچ کمدینی جز اکبر عبدی نداشت که نقش او هم کمیک نبود. اما موقعیت های بی نظیری که در فیلم اتفاق می افتد، و پرداخت و فهم درست مهرجویی از مدرنیته و تقابل آن با سنت و حضور طبقات مختلف اجتماعی در فیلم، آن را به یک کمدی درجه یک تبدیل کرده است. برای روزهای قرنطینه و خندیدن های از ته دل شدیدا توصیه میشود.
دیالوگ به یادماندنی: « عباس آقا: اکبر...!! بپر سوپرگوشت پيش عسگري،، بهش بگو واسه سي چهل نفر، چرخ كرده و راسته، خس مسشو بگیره، رگ و ريششو بگيره، قشنگ صافش كنه، شيشك آجري باشه، سوسه موسه بهت نده، جلدی برو جلدی بیا...»
پرده آخر (1369 واروژ کریم مسیحی)
- درود به واروژ مهربان، درود به آنها که برایش بزرگداشت گرفتهاند، و درود به سینما وقتی که سینماست! به شما دور ولی نزدیکم، و میتوانم واروژ را ببینم گیج، ناباور از اینکه چهار دهه گذشت... چهار سال آزگار هم بیشتر، از روزی که کلید دوستی زدیم، و من چه دارم بگویم که شادباشی باشد...، برای فیلمهای نساخته! (بهرام بیضایی)
واروژ کریم مسیحی را می توان یکی از نزدیک ترین سینماگران ایرانی به بهرام بیضایی دانست و همانقدر متاثر از بیضایی در دیالوگ نویسی و صحنه آرایی، اما با این همه تاثیر و هنر بی بدیلش، کمتر فرصت فیلمسازی پیدا کرده و ساخته هایش کمتر دیده شده اند. اما فیلم «پرده آخر» و «تردید» (که بعدتر در سال 87 ساخت)، او را در سینمای ایران جاودانه کرده است.
این فیلم با اینکه کار اول کریم مسیحی است، اما او یکی از ژانرهای دشوار سینما (یعنی معمایی) را برای روایت انتخاب کرده است و عجیب تر اینکه در ابتدای فیلم پایان آن را لو می دهد و چنان تماشاگر را درگیر می کند که تا انتهای فیلم آن را دنبال می کند.
دیالوگ به یادماندنی: « رفیع الملک: امروز که اومدن شما باهاشون صحبت کن... ملوک: من با مطرب جماعت چونه بزنم؟ رفیع الملک: ...اگر در وصف ارزش بالای هنر داد سخن نداده بودم که هیچی...! به واقع با هنر لفاظی به شوق آوردمشون! ملوک: در اینصورت چرا بیشتر نطق نکردی؟ رفیع الملک: چون خودمم به وجد اومده بودم، عنان اختیار چنان از کفم رفت که قول انباری متروکه رو هم بهشون دادم...»
ای ایران (1369 ناصر تقوایی)
- من باید سر «ای ایران» جایزه میگرفتم، برای کار کردن با فهیمترین کارگردان سینمای ایران، استاد ناصر تقوایی. من برای بازی در این فیلم که ساختش دو سال طول کشید، تنها 195 هزار تومان پول گرفتم، اما این فیلم به بخش مسابقه هم نیامد. (اکبر عبدی)
«اي ايران» ساخته ناصرتقوايي در سال 1368، يكي از چند فيلمي است كه به مناسبت دهمين سال پيروزي انقلاب اسلامي سفارش داده شد. او که پیش از این «ناخدا خورشید» را در کارنامه داشت، حالا با این فیلم نشان می داد که می شود اثری سفارشی ساخت و در بند سفارش دهنده نبود. تقوايي كه قبلادر «دايي جان ناپلئون» تبحر خود را در كار با مضامين طنزآميز نشان داده بود، در «اي ايران» استبداد و ديكتاتوري را به هجو مي كشد.
فیلم تقوایی نگاهی تازه به موسیقی و شعر و سرود «ای ایران، ای مرز پرگوهر» کرده و انقلابیون را از قالب های پذیرفته شده تیپیکال سینمای آن روز ایران بیرون آورده است. در این ساختارشکنی همین بس که برای اولین بار انقلابیون کراواتی به تصویر کشیده میشوند. اما این فیلم نه به وزن سازنده اش، نه به اندازه ارزش درونی اش دیده نشد. شاید این روزها فرصت خوبی باشد برای دیدن داستان انقلاب از یک زاویه دیگر و نقش آفرینی غلامحسین نقشینه (دایی جان ناپلئون) در یک نقش متفاوت.
دیالوگ به یادماندنی: «فارسی: این سرود میراث فرهنگیه آقا! حالا شما برداشتی شعر رو عوض کردی، آهنگ رو عوض کردی، روح اون دوتا استاد بزرگ تو گور داره میلرزه آقا! سرودی سوتفاهم شده آقا، این بهترین سرودیه که داریم، بنده هم دارم تجلیل میکنم از اونا... فارسی: بنده و شما یه الف بچه بودیم این سرود رو میخوندیم.... سرودی: ولی امروز این بچه ها به جای بنده و شما نشستن روی این نیمکت ها... بین اون بچگی و این بچه ها خیلی فاصله اس.... فارسی: هنر کهنه نمیشه... سرودی: یه نگاه به اون کوه ها بکنید، انگار داره یه اتفاقی می افته نه؟ یه زلزله بزرگ شروع کرده به تکون دادن تموم این سرزمین، فکر نمیکنی این سرود هم لازمه که کمی جابجا بشه؟ سرود اولین شعریه که انقلاب میگه!»
مسافران (1370 بهرام بیضایی)
- داستان آئین عروسی که به هر دلیل شکلی دیگر به خود میگیرد موضوع اوّلین فیلمنامهی بلندی است که در زندگی به آن فکر کردم؛ سال ۴۴ یا ۴۵ خیال میکنم. آنجا هم مثل «پرونده قدیمی پیرآباد» موضوع بر محور دعوای قدیمی دو قبیلهی کمالوندی و جمالوندی میگشت؛ و آخرین بار پیش از مسافران، سفر به شب است که در آن آئینی تبدیل به آئین دیگر میشود! (بهرام بیضایی)
هشتمین فیلم بهرام بیضایی نیز، همچون ساخته هایی مانند «رگبار» و «کلاغ»، تجربه متفاوتی برای او داشت. از نوع ساخت تا تلاش برای اکران که در نهایت داد بیضایی را نیز درآورد و نامه ای نوشت که «هدف فهرست جدید حذفیهای شما هیچ نیست جز آن که مایلید من بگویم نه، و بتوانید اعلام کنید خود بیضایی مایل به نمایش فیلم نیست. من میگویم نه و بر عکس به شما معترضم که چرا حق نمایش فیلم مرا به وقتش زیر پا گذاشتید؟»
افتتاحیه فیلم همه چیز را بی پرده پوشی به تماشاگر می گوید و ادامه فیلم چگونگی پدیده را روایت می کند. عجبا از هنر بیضایی که سوژه هیچگاه در فیلم نه دیده می شود و نه به خبر می آید! البته در یک سوم پایانی فیلم کمی از ریتم می افتد ولی پایان بندی بی نظیر این فیلم می تواند سکانس های کند فیلم را جبران کند.
دیالوگ به یادماندنی: «مادربزرگ: لعنت به جاده ها... اگر معنیشون جداییه!»
چهره (1374 سیروس الوند)
از اولین فیلم هایی که به ظهور طبقه جدید شهری در دوران سازندگی می پرداخت. یک فیلم سرگرم کننده که نکته هنری خاصی در آن نیست. اما یک قصه شسته رفته و بازی های خوب علاوه بر دیدن چهره تهران قدیم و شروع یک سبک زندگی جدید در ایران سال 74 را به خوبی روایت می کند. برای یک سینمای خوب دلیلی جز سرگرمی هم مگر هست؟
دیالوگ به یادماندنی: « فریدون بهنام: به این می گن دلار… زبون بینالملل، دلار بده، سفید و سیاه حرفتو میفهمن. تلخه، زشته، می دونم. اما این قانون دنیاس...»
بادکنک سفید (1374 جعفر پناهی)
- نوروز هم مانند بسیاری از مناسبت های دیگر سهمی در فیلم های سینمای ایران داشته که البته نسبت به بسیاری از ایام دیگر این نقش پررنگ تر بوده است و فیلمسازان به فراخور داستانشان به روزهای آغازین سال جدید پرداخته اند. این پرداخت یا در حد تقارن زمان روایت داستان با نوروز بوده و یا بستر اصلی فیلمنامه بوده است.
بهترین فیلم جعفر پناهی را شاید بارها تلویزیون پخش کرده باشد، اما این فیلم به واقع کمتر دیده شده و شاید کمتر این فیلم را (به دلیل پخش تلویزیونی و غیرانتخابی) کامل دیده باشیم. واقعیت این است که یک قصه یک خطی که خوب درآمده و حرف های جهان شمول ندارد (و در عین حال این کار را می کند) می تواند دو ساعت سرگرم کننده را برای شما به ارمغان بیاورد.
دیالوگ به یادماندنی: « ماهی فروش: کدوم یکی رو می خوای؟ راضیه: اونی که مثل عروس میمونه… خوشگله… تپله… اونو می خوام.»
مهر مادری (1376 کمال تبریزی)
- من با بازی در « مهر مادری» در چند جشنواره بین المللی درخشیدم و از جمله، از جشنواره های برلین و یونان جایزه بهترین بازیگری را گرفتم. در حالیکه در ایران فیلم را حتی برای جشنواره کودک هم قبول نکردند و اگر در جشنواره حضور می یافت مطمئن هستم که جایزه می گرفتم، اما در جشنواره فجر عنوان بهترین فیلم به انتخاب مردم را گرفت و در ضمن جایزه نخل زرین در جشنواره موضوعی آبادان را به خاطر بازی در آن گرفتم. (حسین سلیمانی)
حتما بهترین فیلم تبریزی، پرستویی و معتمدآریا نیست، ولی اینقدر هست که یک رابطه فرزند/مادرانه را به خوبی به تصویر بکشد و کلی مشکلات آن روز کودکان بزهکار را در قالبی نرم و ساده بیان کند و دو ساعت فیلم خوب برای ما بسازد.
دیالوگ به یادماندنی: « خانم فهیمی: بله...؟ کیه...؟ مهدی: اینجا پشت میکروفن که نمیشه صحبت کرد، بیا پایین رومون تو روی هم بیفته مشکلاتمون رو حل کنیم.»
طعم گیلاس (1376 عباس کیارستمی)
- تفاوت و شباهت کار ما کارگردانها با روانشناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را میبیند و نقطه درد را نشان میدهد ولی همانجا رها میکند و از اینجا به بعد، حیطه او نیست. این جامعه روانپزشکی است که پس از تشخیص، به درمان درد هم میپردازد. (کیارستمی)
پرافتخارترین فیلم کارگردان نام آشنای سینمای ایران، یکی از فیلم های دیده نشده اوست. شاید اگر بخواهیم از سینما (به عنوان عنصری برای سرگرمی) صحبت کنیم، آن را در آثار کیارستمی جز یکی دو فیلم (مثل گزارش یا کپی برابر اصل) پیدا نکنیم. اما طعم گیلاس هم علیرغم کمبودهایی در عرصه سینما با کمی حوصله به خرج دادن فیلم دوست داشتنی خواهد بود.
دیالوگ به یادماندنی: « میدونم که شما به این فکر من معتقد نیستید. شما فکر میکنید خداوند خودش به انسان جون داده، هر وقتم لازم شد، میگیره. اما یه موقعی میرسه که انسان دیگه خستهاس، نمیتونه منتظر بشه که خداوند به مسائل خودش عمل کنه. دیگه خودش راساً عمل می کنه. به هر حال این همون چیزیه که بهش میگن خودکشی. بعدم باید پذیرفت که واژه خودکشی رو فقط برای فرهنگنامه نیاوردن که، بالاخره باید یه جا یه کاربردی داشته باشه.»
هیوا (1377 رسول ملاقلی پور)
- مستند تفحص را که ساختم، مواجه شدم با دو شخصیت عجیب و غریب انسانی، برای مستند حمید و فاطمه با خانم باکری شش ساعت مصاحبه کردم، دیدم بعد از سال ها هنوز عاشقانه از شوهرش حرف می زند. وقتی این مصاحبه تمام شد، قاطی کرده بودم انگار ضربه ای به سرم خورده بود و آمدم فکر کردم به زنی شبیه خانم امیرانی با تفاوت هایی که زاییده ذهنیات من بود… هیوا را ساختم. (رسول ملاقلی پور)
اگر بخواهیم در یک جمله این فیلم را توصیف کنیم باید بگوییم فیلمی کمتر دیده شده، اما استاندارد در سینمای دفاع مقدس، با حرف های جدید. حرف هایی که تا پیش از آن تابو محسوب می شد و البته شکستن این خط بیشتر مدیون لیلی با من است بود. آواز خواندن و... در خط مقدم و در محاصره، خیلی پیش از اخراجی ها به وسیله ملاقلی پور با بازی به یادماندنی جمشید هاشم پور در سینما به وجود آمد. فیلمی غیرمتعارف به لحاظ زمان و سرگرم کننده در سینمای جنگ.
دیالوگ به یادماندنی: « رحیم: من خدا رو دوست دارم حتی اگر توی جهنمش بسوزم.»
مارال (1379 مهدی صباغ زاده)
- خود شیفتگی و حسادت تا اندازه ای انسان را میرساند که علیرغم همه شعارها، در زمان مقتضی هیچکس جز خود و منافع خود رو نمیبیند واین امر در فیلم مارال به خوبی قابل مشاهده است.
حسادت زنانه ای که در ظاهر وجود ندارد اما عاقبت کار دست قهرمان فیلم می دهد. اگر قرار شد یک روز خودتان را امتحان کنید، حتما قبل از این کار فیلم مارال را ببینید. خوش ساخت و با بازی های خوب و خلاصه یک فیلم استاندارد و سرگرم کننده
دیالوگ به یادماندنی:: «رضوان: میخندم تو اون دنیا میخندم وقتی اونایی که خندونن میرن تو آتیش جهنم نوبت خنده من هم میرسه...»
کاغذ بی خط (1380 ناصر تقوایی)
- نگاه ناصر تقوایی به مقوله ی کانون خانواده و از آن مهم تر زندگی زن و شوهری در آغاز دهۀ هشتاد مدرن و آرمانی است، دیدگاهی که تا به امروز در سینمای ایران نظیرش را ندیده ایم به همین دلیل کاغذ بی خط تاریخ انقضا ندارد.
در کاغذ بی خط هیچ اتفاق عجیب و غریبی در فیلم نخواهد افتاد، اما فیلم قطعا تا آخر شما را به دنبال خود خواهد کشاند. یک قصه ساده از یک زن و شوهر طبقه متوسط که در زندگی مشترک دچار درگیری هایی هستند. این خرده درگیری های زن و شوهری نه در فیلم به وجود می آید و نه با پایان فیلم از بین می رود، اما علیرغم همه اینها و بی اتفاق بودن فیلم، نه ضربآهنگ فیلم افت می کند و نه جایی از قصه حوصله سر بر می شود. کاغذ بی خط با اینکه حدود 20 سال پیش ساخته شده، اما هنوز هم در قامت یک فیلم استاندارد (چه به لحاظ فیلمنامه، کارگردانی و بازی ها) خودنمایی می کند.
دیالوگ به یادماندنی:: «رویا: تو میتونی سه بار پشت سر هم بگی میشورم، میپزم،میسابم. من روزی سه بار میشورم و میپزم و میسابم.. .میشورم و میپزم و میسابم.... میشورم و میپزم و میسابم...»
رقص در غبار (1381 اصغر فرهادی)
- وقتي سريال تلويزيونيم را تمام كردم خيلي خوش شانس بودم، در زمان كوتاهي مجوز كارگرداني و پروانه ساخت گرفتم و در عين حال با تهيهكنندهاي كه نگاه فرهنگي داشت كار كردم. از ابتدا هم قصد ساخت يك فيلم تجاري و ركورد شكن را نداشتم اما همهي تلاشم اين بود كه بيننده تا آخر، فيلم را دنبال كند و به همين دليل فيلم قصه دارد و به حالت يكي بود، يكي نبود روايت ميشود. (اصغر فرهادی)
اسم اصغر فرهادی با جدایی نادر از سیمین و درباره الی گره خورده، دنبال کننده های جدی تر شاید چهارشنبه سوری و شهرزیبا را هم به یاد بیاورند، اما اولین فیلم فرهادی فیلمی است که اتفاقا از همه کمتر دیده شده ولی شکل روایت و قصه تقریبا همان جذابیت های فرهادی متاخر را نیز داراست. و البته دارای همان مولفه های فیلم های فرهادی نیز هست. یعنی زخمی که در گذشته اتفاق افتاده است. یک قصه عاشقانه که همه چیزش درست انتخاب شده، هم دختر و هم پسر غیرآشنا و یک بازی فوق العاده از فرامرز قریبیان و سکانس هایی که به شدت تماشاچی را درگیر خود می کند. اگر این فیلم را ندیده اید این روزها فرصت خوبی برای دیدن آن است.
دیالوگ به یادماندنی:: «ریحانه: دوسِت دارم به تُرکی چی میشه؟ نظر: دوسِت دارم؟ والله... دوسِت دارم سه مدله؛ یه مدل هست که این ترکها میگن چوخ ایستیرَم. یه مدل هم هست که اینا که تازه اومدن تهران میگن دوسِت دارم. یه مدلم این آدمای باکلاس هستن که میگن آی لاو یو! ریحانه: تو چی میگی؟
نظر: من؟ من چوخ آی لاو یو!...
چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (1385 سامان سالور)
- فیلم بازتابی است از واقعیت پنهان زندگی بشر در عصر حاضر، ما در این فیلم شاهد افرادی هستیم که بهگونهای تلفات زندگی مدرن امروزی بوده و در حاشیهای از جامعه ساکن شدهاند و این در حاشیه بودن هرچند تلخ و دردناک است اما برای آنها راه گریزی از آن نیست.
باورکردنی نیست که فیلمی سیاه و سفید با سه-چهار بازیگر اصلی (که یکی از آنها محسن تنابنده قبل از معروفیت است) و فضایی خارج شهری، چنان قصه ای روایت کند که تا انتهای فیلم هر تماشاگری را به دنبال خود بکشاند. اما واقعیت اینجاست که سامان سالور در این فیلم یکی از بهترین آثار سینمای ایران را توانسته رقم بزند. فیلمی که هم درونمایه های اجتماعی و سیاسی دارد و هم سرگرمی را (به عنوان رسالت اصلی سینما) توانسته پیاده کند. فیلمنامه قوی، بازی های خوب و فیلمبرداری و کارگردانی استاندارد باعث می شود هیچ وقت از اینکه این فیلم را انتخاب کرده اید پیشمان نشوید.
دیالوگ به یادماندنی:: « صدری: فک نمیکردم حرف زدن با یه زن این قدر... این قدر سخت باشه، یه چیزی رو دلم مونده میخوام بهت بگم.... حقیقتش من، من یه بار دیگه هم دلم پیش یکی گیر کرد. هیچ وقت روش رو ندیدم، همیشه صورتش تو چادر پوشیده بود... آخر معرکه میومد میگفت: پهلوون، نفسات حقه! من... من عاشق صداش بودم... از وقتی پیداش شد دیگه کار من کار نشد... تمام هوش و حواسم به اون بود تا زد و یه روز زیر بار ماشین دستم لرزید، نتونستم نگهش دارم. همه هرهر زدن زیر خنده... دیگه از فرداش ندیدمش... یعنی دیگه نیومد. حالا میفهمم زورم...، زورم به همه چی میرسه، الا دلم!!...»
اتوبوس شب (1385 کیومرث پوراحمد)
- وقتی این کتاب (داستان های شهر جنگی – حبیب احمدزاده) را مطالعه کردم، داستان نوجوانی که چهل اسیر را از آبادان به ماهشهر میبرد، به قدری گیرا و جذاب بود که مرا به دنبال خود کشاند و گفت مرا بساز. این فیلم به تهیهکنندگی مهدی همایونفر در مرکز سیما فیلم تولید شد.
کیومرث پوراحمد آن قدر آثار خوب دارد که حداقل یکی از آنها در ردیف فیلم های تمام عمر غالب منتقدان و سینما دوستان ایرانی جای می گیرد. فیلم های آلبوم تمبر، خواهران غریب، به خاطر هانیه، شب یلدا، قصه های مجید و سرنخ آنقدر خوب هستند که نیازی به معرفی نداشته باشند. اما در این میان اتوبوس شب فیلم کمتر دیده شده ایست. سیاه و سفید، درباره جنگ و برعلیه جنگ. وقتی کیومرث پوراحمد فیلمی درباره جنگ بسازد حتما آن اثر کلی شاعرانه و عاشقانه خواهد داشت. اتوبوس شب هم در یک لوکیشن محدود و یک قصه ای که خطر حوصله سر بر بودن را در خود دارد، فیلم موفقی از کار درآمده است. بازی ماندگار خسرو شکیبایی در نقش راننده پیر بی اعصاب، در کنار سرکشی های جوانانه مهرداد صدیقی که آن روزها اولین بازی های خود را تجربه می کرد، و بازی پخته محمدرضا فروتن توانسته یک فیلم خوب را راهی سینما کند. اگر ندیده اید، پیشنهاد خوبی برای روزهای کشدار قرنطینه است.
دیالوگ به یادماندنی:: « یه شب تو شهر خودمون مو بچه بودوم، شونزده سالم بود... دو روز بعد... دو روز... بازم شونزده سالم بود... ولی دیگه بچه نبودوم.!!...»
بیست (1387 عبدالرضا کاهانی)
- «بیست» اثری است واقع گرایانه که کاهانی در آن تلاش می کند از ابتدا تا پایان نگاهش در مرز میان بیطرفی و عدم جبههگیریهای فرهنگی آغشته به سیاستزدگی که در این روزها به شدت باب شده و دلسوزی و تعهد اجتماعی که لازمۀ وجودی یک هنرمند است، باقی بماند.
شاید در ظاهر امر بیست فیلمی سیاه و کاهانی فیلمسازی پوچ گرا باشد. اما واقعیت این است که فیلم بیست پر از امید و تلاش برای رسیدن به یک هدف است. فضایی نمادین از محلی برای یادبود مرگ تا محلی برای عروسی در یک فرصت بیست روزه، بازی های دوست داشتنی و استاندارد خصوصا پرستویی و علیرضا خمسه که توانست در قامتی جدید نقش آفرینی خوبی داشته باشد.
دیالوگ به یادماندنی:: «خمسه: الان میخوای تعطیل کنی من کجا برم؟ من دستم اینجا علیل شده بیرون بهم کار نمیدن... سلیمانی: خسارتشو میدم... خمسه: من این همه سال اینجا بچه دار نشدم...، خسارت چی؟ بیمه ام که نیستم... سلیمانی: چرا بچه دار نشدی؟ خمسه: خب بیرونم میکردی!! سلیمانی: معلومه که بیرونت میکردم...»
کیفر (1389 حسن فتحی)
- کارهای فتحی را نمی توان با چیزی مقایسه کرد، او خودش معیاری برای کارهایش است؛ کارگردانی کاربلد که توانایی ساخت فیلم در گونه های مختلف را دارد. هر چند فیلم قربانی اکران نامناسب شد و آنچنان که باید قدر ندید، اما فیلمی است که تماشاگر را از سینما تا خانه به فکر فرو می برد..
کیفر فیلمی است که از همان سکانس اول تا لحظه آخر تماشاچی را درگیر خود می کند. یک فیلم پر پیچ و خم که تا آخرین لحظه حل کردن آن دشوار است. شخصیت پردازی های خوب و بازی های خوبی که بازیگران فیلم انجام داده اند، همراه با گره های قصه و کلی غافلگیری فیلم را به اثری استاندارد و دارای سینما (اصالت سرگرمی) نزدیک کرده است. اما نکته ای که فیلم را از آثار صرفا سرگرم کننده متمایز می کند تاثیری است که حتما تماشاگر بعد از دیدن فیلم با خود خواهد داشت. اگر این فیلم را ندیده اید مطمئن باشید که بعد از دیدن آن دلتان برای دیدار مجدد تنگ خواهد شد.
دیالوگ به یادماندنی: «اگه یه روزی تو خیابون از کنار یه گنجشگ رد شدی و نپرید، فکر نکن ازت نترسیده بدون اونم آدم حسابت نکرده!»
پله آخر (1390 علی مصفا)
- تصمیم گرفتم خودم پولی جور کنم و به معنای واقعی کلمه فیلم را مستقل بسازم. چارهای نداشتم جز اینکه از تمام امکانات استفاده و بلکه سوء استفاده کنم. مجبور شدم نقش اول مرد را خودم بازی کنم و هنوز هم از این بابت دلخورم. اما نقش اول زن از ابتدا برای لیلا حاتمی نوشته شده بود. (علی مصفا)
پله آخر اثر تحسین شده علی مصفا را به عنوان آخرین فیلم از دوران پسا اصلاحات برگزیدم که چندان که باید، نه در گیشه و نه بعد از آن قدر ندید. اقتباس آزادی از داستان « مردگان » از مجموعه «دوبیلینی ها» به نویسندگی جیمز جویس . علی مصفا با اقتباس از این اثر ادبی به نوعی به جنگ سینماگران اروپایی رفته و اثری سینمایی را تولید کرده که به راحتی قابل رقابت با سینمای اروپا می باشد و روایت پسامدرنی دارد. روایتی که زمان بندی آنها یکدست نیست و تنها اهمیت آنهاست که توالی آنها را معین می کند. داستان از زبان کسی که از دنیا رفته و حالا با بازگشتن به گذشته روایت جذابی را برای ما باز می کند. روایتی غریب در سینمای ایران، با گره های سینمایی متعدد که حسابی تماشاگر را درگیر می کند. این فیلم هم می تواند خاطره ای خوب برای دوران قرنطینگی در زمانه کرونا باشد.
دیالوگ به یادماندنی: « دکتر: یادته یه سال توو تفرش «خسرو» اومد مرخصی خونه مامان جون ؟... صب اون روزی که میخواست برگرده پادگان تو بهش گفتی: یه وقت گوله نخوری بمیری... همونجا آرزو کردم کاشکی خسرو بمیره... گاهی وقتا فک میکنم کاشکی منم اونشب اونقدر زیر بارون وایمیستادم تا بمیرم!
لیلی: شبیه آخر داستان من شد که واسه خسرو تعریف کرده بودم… آخر داستان منم تو میمردی… از عشق من...»
پی نوشت: انتخاب 20 فیلم از سینمای ایران پس از انقلاب به همان سختی است که بخواهی از بین غذاهای متنوع چندین رستوران یکی را انتخاب کنی! سینما در ایران خصوصا پس از انقلاب محلی برای تجربه انواع ژانر و روایت و فرم است که سلیقه هر کسی را به فراخور انتخاب او فراهم می کند. اما چیزی که این نوشتار را از مدل های مشابه خود متمایز کرد این بود که سعی کنیم فیلم هایی که کمتر در طول سالها از آنها صحبت شده یا دیده شده را معرفی کنیم و سختی کار نیز در همین نقطه بود که حالا تعریف فیلم کمتر دیده شده چیست و چرا باید مخاطب این نوشته این فیلم ها را انتخاب کند. در نهایت چاره این شد که نگارنده با تجربه ای اندک سعی کند این فیلم ها را معرفی کند. و الا کیست که نداند در همان دهه ها فیلم هایی در سینمای ایران ساخته شد که اصولا نیاز به معرفی ندارد و هر کسی با هر مقدار علاقه بخشی از آنها را دیده یا در مورد آن شنیده است. یا حتما فیلم هایی در این لیست نیستند که واقعا مهجور واقع شده و مطمئنا شایسته حضور در این لیست بوده اند. در نهایت همانقدر که امیدوارم این بحران به زودی و با بیشترین سلامتی از سرزمینمان رخت بربندد، امیدوارم این فیلم ها بتواند حتی عده ای قلیل را سرگرم و با بخش کمتر دیده شده سینما آشنا کند.
نویسنده: موسی حسنوند